-
-
سونی به موضوع رمان وقتی زمین بلرزد | سارا مرتضوی پاسخ داده‌است.سلام سارا جان مقدمه‌ای تأثیرگذار و دعوت‌گر با جمله‌ای ساده اما سنگین آغاز می‌شود: «گاهی همه‌چیز از یک درد کوچک شروع می‌شود.» مقدمه نه... -
با صدای بوق‌بوق سرویس مدرسه از خواب پریدم. از روی چوب‌لباسی کنار پنجره‌ی اتاق روپوش رو پوشیدم و داد زدم: -یکی به راننده بگه صبر...
-
پدرجان صدایمان زد به سفره اشاره کرد: – بفرمایین، غذا سرد نشه. بابا خودش را کشید سمت شومینه، من هم کنارش نشستم. چشمکی زد و گفت: – پلو...
-
خانه‌ی مادرجان، بوی آشنای سال‌های کودکی می‌داد. حیاطی که زیر نور زرد مهتابی برق می‌زد و درختانش سایه‌های کشیده‌ای روی دیوار انداخته...
-
وقتی رسیدم خانه، همه‌ی شوق و ذوقم را به یک‌باره روی مامان خالی کردم. سیر تا پیاز ماجرا را گفتم، از لحظه‌ای که خانم یراقی گفت «باشه» تا...
-
زنگ آخر، وقتی زنگ با آن صدای جیغ همیشگی‌اش به گوش رسید، کیفم را بی‌درنگ روی شانه انداختم و همراه لیلا و خانم توکلی به‌سمت دفتر رفتیم...
-
سه روز گذشته بود؛ سه روزی که هر صبحش، انگار تکه‌ای از امیدم را لای برگ‌های خشک زمستانی جا می‌گذاشتم. خانم توکلی نیامده بود و من هرچه...
-
سرویس مدرسه پس از یک ساعت، بالاخره مرا رساند. خانه مثل همیشه ساکت نبود. صدای رادیو از آشپزخانه می‌آمد و بوی پیاز داغ تمام راهروی ورودی...
-
زنگ آخر بود که خانم توکلی، با آن مانتوی طوسی طرح‌دار همیشگی‌اش، وارد کلاس شد. نمی‌دانم چرا همیشه توی چشمم بلندتر از حد معمول به نظر...
-
زنگ خورد و عاطفه بالای سرم دست به کمر ایستاد. -خب...؟ همانطور که نشسته بودم ماجرای صبح را برایش تعریف کردم، در چشمان قهوه‌ای روشنش برق...
-
می‌توانستم تمام عصبانیتم را روی سر او خالی کنم ولی فقط ادای شعر خواندن را در آوردم. -ای ایراان! عقربه‌های ساعت سریع به هشت نزدیک میشد و...
-
چهل دقیقه از شروع زنگ اول گذشته بود که به مدرسه رسیدیم. از ماشین پیاده نشدم. -بابا! بهتون گفتم دیر می‌رسیم، حالا چطوری برم مدرسه؟ اشک...
-
– بابا؟ – جانِ دلم. سرش را بالا آورد و لبخند زد. – مزاحمت نمی‌شم... فقط یه سوال کوچیک دارم. – تو که هیچ‌وقت مزاحم نیستی. بیا، بشین. چی...
-
چهار جلسه از تحقیق گذشته بود، هوا نه آن‌قدر سرد که بخواهیم بلرزیم، نه آن‌قدر گرم که دست‌کش‌ها را کنار بگذاریم. خانم توکلی با پوشه‌ی...
-
او که به سمت مسیر متمایل شده بود گفت: _ سارا... بیا بریم ما. نباید ماجرای امروز را از دست می‌دادم. _ فائزه... میشه تو بری بگی... منم از...
-
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
بازدیدهای نمایه
3390
آخرین بازدیدکنندگان
- 3,390 بازدیدهای نمایه
