-
-
سوال اشتباست تو جمع ضایع بشی -
چراغ قوه‌ای که نورش سیاهه
-
حدیثه خانم به RED Qᴜᴇᴇɴ نوشته در موضوع در حال تایپ رمان شقه لیل می‌آید| اثر نگین اربابی با
Like واکنش نشان داد.
علی چشمی گفت، دخترک را در آغو*ش کشید و او را به سمت طبقه بالا در اتاقی مستقر کرد. **** آتش جان او را می‌سوزاند و او فریادهای از دردش را... -
حدیثه خانم به RED Qᴜᴇᴇɴ نوشته در موضوع در حال تایپ رمان شقه لیل می‌آید| اثر نگین اربابی با Like واکنش نشان داد.
مهتاب نگاهی به شوهرش کرد و گفت: - به نظر خودت چی کار کنیم عزیزم؟ علی اخم‌هایش را در هم کشید و از جایش برخاست: - همون کاری که بابا گفت و...
-
حدیثه خانم به RED Qᴜᴇᴇɴ نوشته در موضوع در حال تایپ رمان شقه لیل می‌آید| اثر نگین اربابی با Like واکنش نشان داد.
به آرامی دستش را زیر زانوی دخترک داد و یک دستش را زیر سرش قرار داد و او را آرام از روی صندلی ماشین برداشت، به آرامی قدم برمی‌داشت تا...
-
حدیثه خانم به RED Qᴜᴇᴇɴ نوشته در موضوع در حال تایپ رمان شقه لیل می‌آید| اثر نگین اربابی با Like واکنش نشان داد.
بلاخره چیزی که آن‌ها می‌خواستند اتفاق افتاد، دخترک از طلسم آن جنگل رهایی یافت و این را خانواده رزم‌آراها به خوبی می‌دانستند؛ فقط امیدوار...
-
حدیثه خانم به RED Qᴜᴇᴇɴ نوشته در موضوع در حال تایپ رمان شقه لیل می‌آید| اثر نگین اربابی با Like واکنش نشان داد.
ماشین سفیدرنگ هرآن نزدیک و نزدیک‌تر میشد و دخترک از جایش ذره‌ای تکان نخورد. او بلاخره برگشت به دنیای خودش و از آن جنگل ترسناک و پر خطر...
-
حدیثه خانم به RED Qᴜᴇᴇɴ نوشته در موضوع در حال تایپ رمان شقه لیل می‌آید| اثر نگین اربابی با Like واکنش نشان داد.
آنیدا لحظه‌ای را خشکش زد، حرف‌های دیاکو را درک نمی‌کرد، چرا باید در سن هجده سالگی او به شهرش برگردد؟ آنیدا که سکوت دیاکو را دید گفت: -...
-
حدیثه خانم به RED Qᴜᴇᴇɴ نوشته در موضوع در حال تایپ رمان شقه لیل می‌آید| اثر نگین اربابی با Like واکنش نشان داد.
دیاکو انگشت اشاره‌اش را روی ل*ب های دخترک گذاشت و هیسی کشدار زمزمه کرد. - کسی این‌جا نیست آروم باش! آنیدا چشم‌هایش را بست و با صدای بدی...
-
حدیثه خانم به RED Qᴜᴇᴇɴ نوشته در موضوع در حال تایپ رمان شقه لیل می‌آید| اثر نگین اربابی با Like واکنش نشان داد.
دیاکو، دخترک را تحسین می‌کرد، او به سرعت آموزش‌ها را آموخت و به سرعت رشد کرد، او الان آماده رفتن شده بود. با صدای مشتاق آنیدا، دیاکو با...
-
حدیثه خانم به RED Qᴜᴇᴇɴ نوشته در موضوع در حال تایپ رمان شقه لیل می‌آید| اثر نگین اربابی با Like واکنش نشان داد.
پوزخندی کنج ل*ب‌های دیاکو شکل گرفت؛ با خود زمزمه کرد: - قراره روحت شبیه پسرا بشه همین قدر بی‌رحم! دخترک نمی‌دانست چه سرنوشتی دارد؛...
-
حدیثه خانم به RED Qᴜᴇᴇɴ نوشته در موضوع در حال تایپ رمان شقه لیل می‌آید| اثر نگین اربابی با Like واکنش نشان داد.
دخترک با پیراهن بلند گل‌گلی که آن مرد مرموز دیاکو برایش از شهر آورده بود از کلبه بیرون آمد؛ خندان به سمت دیاکو که به آبشار خیره بود رفت...
-
حدیثه خانم به RED Qᴜᴇᴇɴ نوشته در موضوع در حال تایپ رمان شقه لیل می‌آید| اثر نگین اربابی با Like واکنش نشان داد.
دخترک که بعد از سال‌ها یه همنشین پیدا کرده بود با حالی بشاش کنار مرد نشست: - آخه می‌دونی مامانم میگه من از موقعی که به دنیا اومدم نحسی...
-
حدیثه خانم به RED Qᴜᴇᴇɴ نوشته در موضوع در حال تایپ رمان شقه لیل می‌آید| اثر نگین اربابی با Like واکنش نشان داد.
برای بار هزار پیش خودش زمزمه کرد: - من باید برم از این جنگل! - تو نمی‌تونی از این‌جا بری. ترسیده پاهایش شروع به لرزش کردند، آرا‌م‌آرام...
-
حدیثه خانم به RED Qᴜᴇᴇɴ نوشته در موضوع در حال تایپ رمان شقه لیل می‌آید| اثر نگین اربابی با Like واکنش نشان داد.
آنیدا از ترس جسد‌ها جیغ می‌کشید، پاهایش می‌لرزیدند و نمی‌توانست بایستد. ترس در تمام بدنش رخنه کرده بود، بدنش می‌لرزید و اختیاری به خود...
-
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
