-
-
حسام به HADIS.HPF نوشته در موضوع حرفه ای رمان تاکسیدرمیست | نویسنده hadis hpf با
Like واکنش نشان داد.
بعد از چند بوق کوتاه، صدای خش‌دار و آرامی در گوشش پیچید: - فرهاد… می‌دونم پوست رو پیدا کردید. فرهاد ل*ب‌هایش را فشار داد، سعی کرد آرامش... -
حسام به HADIS.HPF نوشته در موضوع حرفه ای رمان تاکسیدرمیست | نویسنده hadis hpf با Like واکنش نشان داد.
دو ساعت بعد، دفتر واحد جرایم خشن و ویژه هنوز پر از همهمه بود، ولی سکوت سنگینی هم روی همه سایه انداخته بود. هر کسی در گوشه‌ای مشغول تلفن...
-
حسام به HADIS.HPF نوشته در موضوع حرفه ای رمان تاکسیدرمیست | نویسنده hadis hpf با Like واکنش نشان داد.
واحد جرایم خشن و ویژه دفتر پر از همهمه و تنش بود، حتی صدای کلیدهای روی میز مثل کوبیدن پتک به گوش می‌رسید. مرسده با قدم‌هایی سریع و نفس...
-
حسام به HADIS.HPF نوشته در موضوع حرفه ای رمان تاکسیدرمیست | نویسنده hadis hpf با Like واکنش نشان داد.
هوای مرداد داغ و خفه کننده بود. شرجی مثل پتویی گرم روی پوست می‌نشست و حتی نفس کشیدن هم سخت شده بود. مرسده کیفش را ب*غل گرفته بود و...
-
حسام به HADIS.HPF نوشته در موضوع حرفه ای رمان تاکسیدرمیست | نویسنده hadis hpf با Like واکنش نشان داد.
بی‌صدا ولی پر از خشم دفتر نشریه را ترک کرده بود. خودش را در فضای اشتراکی کافه‌ای در خیابان انقلاب پیدا کرد. لپ‌تاپ صورتی رنگش هنوز...
-
حسام به HADIS.HPF نوشته در موضوع حرفه ای رمان تاکسیدرمیست | نویسنده hadis hpf با Like واکنش نشان داد.
دفتر نشریه هم‌رفیق مرسده روی بالشتک طبی کوچک پشت میز نشسته بود، پای لپ‌تاپش خم شده و انگشتانش بی‌وقفه روی کیبورد می‌رقصیدند. چراغ کوچک...
-
حسام به HADIS.HPF نوشته در موضوع حرفه ای رمان تاکسیدرمیست | نویسنده hadis hpf با Like واکنش نشان داد.
هوای پشت‌بام تابستانی و گرم بود. باد سبک، فقط حرارت هوا را جابه‌جا می‌کرد و بوی تنباکوی مانده و ایزوگام داغ با هم قاطی شده بود. زمین پر...
-
حسام به HADIS.HPF نوشته در موضوع حرفه ای رمان تاکسیدرمیست | نویسنده hadis hpf با Like واکنش نشان داد.
فرهاد سرش را پایین انداخت، دندان‌هایش روی هم قفل شده بودند. صدا در گلویش خفه بود، اما نمی‌توانست نشنیده بگیرد. همه تصویرهایی که از مهتاب...
-
حسام به HADIS.HPF نوشته در موضوع حرفه ای رمان تاکسیدرمیست | نویسنده hadis hpf با Like واکنش نشان داد.
فرهاد دست‌هایش را روی میز گذاشته بود، نگاهش مستقیم توی چشم زن. صدای تیک‌تاک ساعت دیواری اتاق بازجویی، هر ثانیه را سنگین‌تر می‌کرد. ـ خب…...
-
برنامه 27 مهر تا 3 آبان نقد و بررسی رمان شقه لیل می‌آید نویسنده: @RED Qᴜᴇᴇɴ ◀لینک رمان ◀لینک نقد نقد و بررسی داستان کوتاه حنانه...
-
برنامه 17 تا 26 مهر نقد و بررسی رمان زنی که هرگز ندیده باشی نویسنده: @bahar... ◀لینک رمان ◀لینک نقد نقد و بررسی رمان کوتاه کوه...
-
حسام به pen lady نوشته در موضوع در حال تایپ رمان النا و سایه‌های بی‌پایان|pen lady(ماها کیازاده) با Like واکنش نشان داد.
آریا دوید، از کنار سلف و از میان دختران و پسران که وارد آن‌جا یا از آن‌جا خارج می‌شدند، گذشت. پشت ساختمان سلف کاملاً چمن‌کاری شده‌بود و...
-
حسام به pen lady نوشته در موضوع در حال تایپ رمان النا و سایه‌های بی‌پایان|pen lady(ماها کیازاده) با Like واکنش نشان داد.
رد شد و به‌سمت پشتِ سلف و بوفه‌ی دانشگاه که فضای دنج خالی و سرسبزی برای مطالعه و وقت گذراندن با دوستان بود، رفت. پسر جوان دلش می‌خواست...
-
حسام به pen lady نوشته در موضوع در حال تایپ رمان النا و سایه‌های بی‌پایان|pen lady(ماها کیازاده) با Like واکنش نشان داد.
- با پسرت حرف بزن و بگو که آخرین بارش باشه که به من گیر میده؛ وقتی من سرم تو کار خودمه، اونم سرش تو کار خودش باشه. محکم و جدی حرفش را زد...
-
حسام به pen lady نوشته در موضوع در حال تایپ رمان النا و سایه‌های بی‌پایان|pen lady(ماها کیازاده) با Like واکنش نشان داد.
*** نازنین با دقت و ملایمت، آرام باند را دور بازوی آریا پیچید. آریا نگاهی به باند انداخت و با اعتراض گفت: - مامان سفتش کن، باز میشه...
-
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
