-
-
قدم‌ها آرام‌تر شدند، گویی هر گام نه فقط جسم، که روح را نیز به درون خلأیی ناگزیر می‌کشاند، انگار که نفس‌های شب با آن‌ها هم‌آوا شده باشد... -
حسام فیضی به Alirix نوشته در موضوع نویسندگان ~ اعلام پارت گذاری ~ مرداد ۱۴۰۴ با
Like واکنش نشان داد.
سپاس از تمامی نویسندگان پُر اراده -118-"{} نتایج نهایی بدین صورت میباشد: دلنوشته‌ی راپسودی »» 12پارت نویسنده: @Chaos رمان پسر... -
حسام فیضی به بی صدا نوشته در موضوع در حال تایپ مجموعه اشعار خلوت شب | بی‌صدا با Like واکنش نشان داد.
دلم دریا سرم طوفان وجودم کفتری تنهاست میایم با پری خسته ببینم آسمانت را که تنهایم در آن برزخ و در این آسمان خندان منم با تو چو...
-
حسام فیضی به malihe نوشته در موضوع تگ انحصاری تگ انحصاری | رمان در حصار یک رویا با Like واکنش نشان داد.
سپاسگزارم برای زمانی که گذاشتید، خسته نباشید عزیزم.-53-؟"_}
-
حسام فیضی به دیـوا نوشته در موضوع تگ انحصاری تگ انحصاری | رمان در حصار یک رویا با Like واکنش نشان داد.
به رمان شما تگ «برگزیده» تعلق گرفت. نقاط قوت: ✓ زاویه دید مناسب و تناسب آن در طی رمان ✓ تناسب دیالوگ و مونولوگ ✓ سیر روایت صحیح ✓...
-
حسام فیضی به دیـوا نوشته در موضوع تگ انحصاری تگ انحصاری | رمان در حصار یک رویا با Like واکنش نشان داد.
عنوان: در حصار یک رویا نویسنده: @malihe بررسی شده توسط: تیم تگ رمان...
-
حسام فیضی به موضوع در حال تایپ دلنوشته پاییز، همزاد من | حسام فیضی پاسخ داده‌است.برگ‌های زرد، سربازان شکست‌خورده‌ای هستند که از میدان جنگ برگشته‌اند. هرکدام‌شان روی زمین دراز کشیده‌اند و هیچ‌کس برایشان عزاداری...
-
حسام فیضی به S. Ghazal نوشته در موضوع در حال تایپ داستانک قربانی | S. Ghazal با Like واکنش نشان داد.
سهیلا دیگر تحمل رفتارهای نا پسند رامین را نداشت، با خود گفت: - تا چه زمان می‌توانم او را رام خودم کنم؟ صدف بزرگ و بزرگ‌تر می‌شد، سهیلا...
-
انگار قوت از دست‌هایم بال و پر بسته بود، هر چه قدر دسته‌ی کف‌گیر را درون شله تکان می‌دادم، به جز چند سانتی تکان نمی‌خورد. انگار کمی...
-
چند دقیقه منتظر ماندم؛ ولی خبری نشد، دوباره سراغ زنگ رفتم، که صدایی بلند شد. از فاصله‌ی خانه تا رسیدن درب بیرون بدون وقفه می‌پرسید،...
-
شهریار همیشه همین بود، عموماً دوست داشت نقش انسان‌های عاقل را بازی کند. با حمایت‌های جعلی و حرف‌های بزرگ‌تر از دهانش بقیه را به تحسین...
-
شب، آرام اما غریب فرود آمده بود. چراغ‌های خیابان مثل ستاره‌هایی خاموش، یکی‌یکی در مه کمرنگ می‌شدند. صدایی از دور، شبیه قدم‌هایی نامطمئن،...
-
[بسمه رب قلم] •جویبار روایت• گاهی یک داستان مثل جویباری آرام آغاز می‌شود... قطره‌ای از خیال، واژه‌ای از ذهن، و خطی از قلم؛ و بعد آرام...
-
حسام فیضی به hadi.ka نوشته در موضوع در حال تایپ فن فیکشن مُغرم رهایی | هادی کریمیان با Like واکنش نشان داد.
جید چاقوی که در دست داشت را از پشت به کمر عروسک فرو برد و در همان لحظه متوجه حرکت ناگهانی عروسک شد با واکنشی سریع جاخالی داد عروسک به...
-
حسام فیضی به hadi.ka نوشته در موضوع در حال تایپ فن فیکشن مُغرم رهایی | هادی کریمیان با Like واکنش نشان داد.
قسمت ۱۵:تقاص از داخل خونِ روی کف زمین، یک سر تا نصفه بیرون زده بود. قسمتی از سر تا چشمانش معلوم بود و موهای بلندش تا داخل خون کشیده شده...
-
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
بازدیدهای نمایه
1593
آخرین بازدیدکنندگان
- 1,593 بازدیدهای نمایه
