-
-
سلااااام ۱. نه، کلا من همیشه به یکی دل می‌بندم که در اکثر اوقات اون نباید نیست. ۲. یاد کینه افتادم :) فکر میکنم آره ۳. گذشته ۴... -
zhina به موضوع برگزیده دلنوشته باوان | ژینا پاسخ داده‌است."پایان"
-
zhina به موضوع برگزیده دلنوشته باوان | ژینا پاسخ داده‌است.باوانِ من... فاصله، دیگر اسمی ندارد. نه کیلومتر، نه ساعت، نه آن جاده‌ی بلند که همیشه بی‌تو آغاز می‌شد. امروز، جهان اندازه‌ی گام‌های تو...
-
zhina به موضوع برگزیده دلنوشته باوان | ژینا پاسخ داده‌است.حالا که صدای نفس‌هایت دارد به گوشم می‌رسد، می‌خواهم اعتراف کنم؛ چیزی را که سال‌ها، پشتِ ایما و اشاره، پنهانش کرده بودم. من از آغاز، تو...
-
zhina به موضوع برگزیده دلنوشته باوان | ژینا پاسخ داده‌است.نزدیک شده‌ای، آن‌قدر که صدای قدم‌هایت را از میان واژه‌هایی که نمی‌نویسم، می‌شنوم. اما هنوز نگاهت را ندیده‌ام… نه چون دوری، چون دارم یاد...
-
zhina به موضوع برگزیده دلنوشته باوان | ژینا پاسخ داده‌است.پنجره را باز کردم، بی‌آنکه دلیل بخواهم. نه هوا گرم بود و نه اتاق خفه، فقط دلم می‌خواست چیزی از بیرون بیاید… و آمد. نه نسیم، نه صدا، یک...
-
zhina به موضوع برگزیده دلنوشته باوان | ژینا پاسخ داده‌است.نه نامه‌ای آمد، نه پیامی اما چیزی در من تکان خورد… انگار کسی پرده‌ی تاریکی را بی‌آنکه دیده شود، کنار زده باشد. دیگر نیازی نیست اسمم را...
-
zhina به موضوع برگزیده دلنوشته باوان | ژینا پاسخ داده‌است.دیگر صداها، شکل تو را گرفته‌اند؛ صدای ورق خوردن کتابی فراموش‌شده، صدای کفش‌هایی که بی‌دلیل در راهرو می‌پیچند، حتی صدای باد، وقتی از...
-
zhina به موضوع برگزیده دلنوشته باوان | ژینا پاسخ داده‌است.شب‌هایی هست که خوابم نمی‌برد، نه از دلتنگی و فکر، بلکه از حضوری که بی‌اجازه لای نبض‌های آرام شب خزیدهو نمی‌گذارد پلک‌هایم بی‌حضور تو...
-
zhina به موضوع برگزیده دلنوشته باوان | ژینا پاسخ داده‌است.گاهی، فکر میکنم جهان از حضور تو خبردار شده؛ که ناگهان باران بی‌آنکه ابری باشد، روی شیشه‌ی دلم می‌بارد و خیابان، نام تو را از میان رد...
-
zhina به موضوع برگزیده دلنوشته باوان | ژینا پاسخ داده‌است.نه صدایی آمد، نه گامی برداشته شد، اما هوای اتاقم تغییر کرد… انگار دمای حضور تو، به آرامی در دیواره‌های قلبم نشست؛ مثل لم*سِ گرمایی...
-
zhina به موضوع برگزیده دلنوشته باوان | ژینا پاسخ داده‌است.در آستانه‌ی هر شب، پیش از آن‌که خواب بیاید و پرده بیندازد روی خاطرات، تو، مثل طعم اولین جرعه‌ی چای در هوای سحر، در جانم می‌نشینی؛ نه به...
-
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
بازدیدهای نمایه
2798
آخرین بازدیدکنندگان
- 2,798 بازدیدهای نمایه
