چالش [تمرین نویسندگی]5️⃣

گُمانْ

مدیر تالار نویسندگان
پرسنل مدیریت
مدیر رسـمی تالار
داور آکادمی
نوشته‌ها
نوشته‌ها
152
پسندها
پسندها
545
امتیازها
امتیازها
93
ورود برای عموم آزاد است.


همراه شما هستیم با سری پنجم تمرین نویسندگی؛
جمله‌ی زیر را ادامه دهید:


«در چشم‌هایش دنبال کمی عشق بود، شاید هم محبت اما…»
 
در چشم‌هایش دنبال کمی عشق بود، شاید هم محبت اما…
فقط غبار دید، غباری که از سال‌ها دل‌بریدن و فراموشی بر چشمانش نشسته بود.
انگار آن نگاه، زمانی عاشق بود… اما حالا فقط سایه‌ای از گذشته بود.
محبت، آنجا نبود؛
فقط انعکاس غمگینی از کسی که روزی دوست داشتن را بلد بود.
دلش خواست چیزی بگوید، شاید بپرسد: «کجای راه، این‌همه سرد شدی؟»
اما سکوت کرد.
چون بعضی سؤال‌ها، جوابشان فقط یک درد است که دیر می‌رسد و عمیق می‌سوزد.
لبخندی تلخ نشست روی ل*ب‌هایش، از همان‌ها که آدم به‌جای گریه می‌زند.
و برگشت...
بی آن‌که حتی بخواهد دوباره پشت سرش را نگاه کند.
گاهی باید فهمید،
برخی چشم‌ها را فقط باید دید، نه دل بست.
برخی آدم‌ها را فقط باید شناخت، نه ماند.
و برخی زخم‌ها را... فقط باید با خود برد، تا انتهای تمام شب‌هایی که دیگر صبح نمی‌شوند.
 
در چشم‌هایش دنبال کمی عشق بود، شاید هم محبت اما پنجره‌ای سرد دید به روی دنیایی تاریک‌تر… .
یک پنجره‌ی قدیمی با چارچوبی چروکیده… .
شیشه‌ی ترک خورده‌اش نور را عبور نمی‌داد! نور را می‌بلعید!
روبروی آن شمعی سوسوی آخرش را به نمایش گذاشته بود برای پروانه‌ای که هرگز نیامد… .
و کاغذهای خط‌خطی نشان از ذهن پریشانی بود که نامه می‌نوشت به مقصدی نامعلوم… .
باید می‌رفت… . اینجا، پشت این پنجره‌ی کور، دیگر کسی منتظرش نیست… .
انتظار آدم را تغییر می‌دهد… . انتظار آدم را مثل یک ستاره به تدریج خاموش می‌کند… .
 
در چشم‌هایش دنبال کمی عشق بود، شاید هم محبت اما در آن عمق تاریک، فقط سایه‌هایی از غم و فراق به رقص در می‌آمدند. هر بار که به او نزدیک می‌شد، قلبش فشرده می‌شد و حس می‌کرد در این دریای سرد، امیدش به گم شدن نزدیک‌تر می‌شود. او به یاد روزهای شیرین گذشته و خنده‌های بی‌دغدغه‌اش می‌افتاد، اما اکنون فقط سکوت و تنهایی بر زندگی‌اش حکمرانی می‌کرد.
 
عقب
بالا پایین