همگانی [ الآن چه احساسی داری؟ ]

احساس خستگی که می‌دونم با وجود یک نفر قراره بر طرف بشه
 
احساس اینکه اشتباهی وارد حموم زنونه شدم 453427_25y-456-
 
بغض کارلتو e03627_25hh2y-154fs232528
 
به طرز عمیقی غمگین و بی حوصله م..

تف به شرف اونی که اولین کتاب تاریخ رو نوشت ملت کتاب میخونن حالشون خوب شه من کتاب می خوندم بدبختی هام یادم میاد..
 
دلخورم
دو‌ دلم
عصبی ام
شاکی ام
دلم تنگ شده برای ثمینی که میزد به سرش ی دفعه و کاری که بایدو انجام میداد بدون ترس
 
یکی با ماشینش اومده دم در
میگه همسایه پشتیم جوابش نمیدم همونجا وایستا میگه عمو ببخشید تو در باز کن
و تنهام
نمی‌دونم چرا الان اینقدر ترسیدم :|
 
امروزخیلی عصبی بودم : (
 
گاهی وقتی به شرایط موجود فک می کنم وحشت میکنم اینکه بتونی بین همه چیز تعادل ایجاد کنی بتونی یه کشتی شکسته رو از دل طوفان ها به ساحلی که نمیدونی هست برسونی احتمالا سخت ترین کاری باشه که تو دنیا انجام خواهم داد..
 
انگار وقتی کسی دوستت داره
قشنگ‌تری
امیدوارتری
و
خوشحال‌تری ....
 
آرامش + حال خوب
 
ناراحتی
حرص
خیلی مزخرفه بخاطر یه آدم پوچ که هیچ نقشی تو زندگیت ندارع
اصلا نباید عددی حسابش کنی
بشینی جلو خودت بگیری که گریه نکنی
 
انزجار
 
حس اینکه دوست دارم بخوابم و صبح که بیدار میشم حال دلم خوب شده باشه 💔
 
غربت..
 
گیج
 
حس عجیبیه
۷ سال پیش ؛ امروز ؛ صبح با آرامش کامل رفتیم بیمارستان و پذیرش شدم و تو اتاق انتظار منتظر دکتر نشستم
چیزی نمیشد با خودت ببری ؛ اما با پارتی بازی کتابچه دعامو با خودم بردم ...
دعای عرفه رو خوندم.. زیارت عاشورا هم خوندم ..
سرمو که از سجده آوردم بالا پرستار گفت دکتر اومده بریم ...
قلبم تو دهنم بود از شدت اضطراب..
ساعت ۱ و ۱۰ دقیقه با صدای اذان ظهر صدای گریه بچه مو شنیدم :)
بی وقفه گریه میکرد آوردن صورتشو گذاشتن رو صورتم و بلافاصله ساکت شد :)
فکر کنم تنها دفعه ای که باعث آرامش این بچه شدم همون باره :)
و الان هفت سال گذشت
هفت سال خدا بهم مهلت داد و من تونستم بدترین ورژن مادر این دنیا باشم :)
هفت سال گذشت و هفت سال زخم هدیه دادم به بچم...
حس عجیبیه .....
 
خیلی یهویی دلت تنگ میشه برا همه چیز ولی هیچوقت دلت نمیخاد برگردی به گذشته..‌. گذشته اسمش روشه دیگه گذشته
 
عقب
بالا پایین