گویا عشق رامین به پریا آتشین بود که در طول 3 سال دوام آورده بود. پریا زن مطلقه و دختری به همراه داشت که دو سال از صدف بزرگتتر بود. همسر سابق پریا مهندس و خودش هم معلم بود و بخاطر به دنیا آمدن دخترش، همسرش اجازهی کار به او نداد!
گویا سختگیریهای همسر سابقش باعث آزار او بود. هر زنی در زندگیاش خواستار محبت از همسرش است، آنها اگر محبت و توجهشان را از همسرانشان دریق کنند امکان دارد آنها خواستار محبت از شخصی دیگر باشند و این رفتار منجر به خیانت فرد در زندگی بشود. مراقب احساس یکدیگر باشید تا دیگران قربانی اعمال زشت و ناپسند شما نشوند! کودکان آسیب پذیرتر از آنچه هستند که شما تصورش را میکنید. آنها پدر مادر را در کنارهم با عشق و محبت میخواهند. اگر تصور میکنید دوام زندگی مشترکتان اندک است لطفاً این را بهانه نکنید که با آمدن فرزند زندگییتان روبه بهبودی پیش خواهد رفت، اگرچه این اشتباهترین تفکر یک فرد میتواند باشد!
صدف بزرگ میشد و قد میکشید، اما با تنفر و درد بزرگ میشد. او محبتی از طریق پدرش دریافت نمیکرد. رامین گمان میکرد با پول میتواند دخترش را راضی نگه دارد. اما این اشتباه بود! صدف پول نمیخواست، او محبت میخواست!
11 سالش شده بود، مانند دفعات پیش به خانهی مادربزرگش رفت تا مادرش را ملاقات کند، آن روز همه چیز اندکی آشفته و عجیب بود برایش! زیرا مادرش زیباتر و شیکتر از همیشه شده بود، گویا مهمان داشتند. مادربزرگش به تکاپوی افتاده بود و سر خالهاش فریاد میزد تا عجله کند.
شب میهمانهایشان رسیدند. دو مرد همراه آنها بود که یکی پدر خانوده و دیگری جوانتر و جذابتر بود. گه گاهی نگاه خیری آن مرد را بر روی مادرش میدید. نگاهش با سهیلا متفاوت بود و صدف متوجهی این تغییر شده بود.
آن شب صدف پی برد آن مرد همسر مادرش است، آن شب بدترین و سختترین شب بود!
بعداز رفتن مهمانها صدف عصبی از خانه بیرون زد تا فضای سرسبز و صدای دلنشین برخورد شاخههای درختان به یکدیگر حالش را تسکین بدهد.
سهیلا نگران از جایش برخواست و به دنبال او رفت و صدف را پشت خانهیشان در نزدیکی باغ یافت. هر لحظه که نزدیکتر میشد صدای گریههای دخترش واضحتر به گوشش میرسید. آن شب او نمیخواست مادرش متوجهی شکستن دل کوچکش بشود.
گویا سختگیریهای همسر سابقش باعث آزار او بود. هر زنی در زندگیاش خواستار محبت از همسرش است، آنها اگر محبت و توجهشان را از همسرانشان دریق کنند امکان دارد آنها خواستار محبت از شخصی دیگر باشند و این رفتار منجر به خیانت فرد در زندگی بشود. مراقب احساس یکدیگر باشید تا دیگران قربانی اعمال زشت و ناپسند شما نشوند! کودکان آسیب پذیرتر از آنچه هستند که شما تصورش را میکنید. آنها پدر مادر را در کنارهم با عشق و محبت میخواهند. اگر تصور میکنید دوام زندگی مشترکتان اندک است لطفاً این را بهانه نکنید که با آمدن فرزند زندگییتان روبه بهبودی پیش خواهد رفت، اگرچه این اشتباهترین تفکر یک فرد میتواند باشد!
صدف بزرگ میشد و قد میکشید، اما با تنفر و درد بزرگ میشد. او محبتی از طریق پدرش دریافت نمیکرد. رامین گمان میکرد با پول میتواند دخترش را راضی نگه دارد. اما این اشتباه بود! صدف پول نمیخواست، او محبت میخواست!
11 سالش شده بود، مانند دفعات پیش به خانهی مادربزرگش رفت تا مادرش را ملاقات کند، آن روز همه چیز اندکی آشفته و عجیب بود برایش! زیرا مادرش زیباتر و شیکتر از همیشه شده بود، گویا مهمان داشتند. مادربزرگش به تکاپوی افتاده بود و سر خالهاش فریاد میزد تا عجله کند.
شب میهمانهایشان رسیدند. دو مرد همراه آنها بود که یکی پدر خانوده و دیگری جوانتر و جذابتر بود. گه گاهی نگاه خیری آن مرد را بر روی مادرش میدید. نگاهش با سهیلا متفاوت بود و صدف متوجهی این تغییر شده بود.
آن شب صدف پی برد آن مرد همسر مادرش است، آن شب بدترین و سختترین شب بود!
بعداز رفتن مهمانها صدف عصبی از خانه بیرون زد تا فضای سرسبز و صدای دلنشین برخورد شاخههای درختان به یکدیگر حالش را تسکین بدهد.
سهیلا نگران از جایش برخواست و به دنبال او رفت و صدف را پشت خانهیشان در نزدیکی باغ یافت. هر لحظه که نزدیکتر میشد صدای گریههای دخترش واضحتر به گوشش میرسید. آن شب او نمیخواست مادرش متوجهی شکستن دل کوچکش بشود.
آخرین ویرایش: