In the name of Allah
عنوان: قرار عروسی
ژانر: ادبیات داستانی
نویسنده: جاسمین گلوری
ناظر: @malihe
مترجمین:
@Zizi @HADIS.HPF @دیـوا @zhina @ANIL @دلارامـــ! @چَڪاوڪِ سِـپید؛ @ماشاگانا @bahar... @جانان
خلاصه: الکسا مونرو زمانی که به جشن عروسی رفته بود، با یک مرد در آسانسور گیر می کند؛...
عنوان: هیپنوگوجیا
ژانر: درام، معمایی، علمی تخیلی، فانتزی
نویسنده: Ballerina
ناظر: @تاجِرِ غَم
خلاصه:
در دنیای ما، هر داستانی که به پایان میرسد، در واقع آغاز یک سفر جدید است. اما چه میشود اگر این سفر نه تنها به دنیای دیگری، بلکه به عمق تاریکیهای درون خودمان برود؟ آیا میتوانیم از سایههای خود...
رمان وارث نفرین
ژانر : ترسناک ، گوتیک
نویسنده: حسام.ف
ناظر: @Tiam.R
خلاصه:
یک نیروی پنهان داره تکهتکه آرامش خونهی فرزاد رو میبلعه. اتفاقات از کنترل خارجه و هیچکس نمیتونه جلوشو بگیره، مگر کسی که خودش، بخشی از همون تاریکیه.
نام رمان: رَمیس
ژانر: عاشقانه، معمایی، روانشناختی
نویسنده: فرنیا ریس
خلاصه: ثمین همراه خانوادهاش به شهری جدید نقل مکان میکند تا زندگی تازهای را شروع کند، اما گذشتهای پنهان و رازهایی سرگردان، آرامش و امنیت را از او میربایند.
مردی که با حضور همزمان آشنا و مرموز وارد زندگی ثمین میشود؛ کسی که...
نام اثر: هرشب، بینام
نویسندگان: حدیث پورحسن، ملیکا کاکو | @HADIS.HPF @Melica
ژانر: جنایی | روانشناختی | عاشقانه
@تاجِرِ غَم
خلاصه:
بعضی صداها از خاطره نمیگذرند.
بعضی آدمها، هرگز واقعاً گم نمیشوند…
هر شب ساعت نه، صدایی در تاریکی پخش میشود؛ صدایی که انگار فقط برای او ساخته شده است.
اما...
نام اثر: استریوتایپ
نام نویسنده: @LØSER
ژانر: اجتماعی، عاشقانه
ناظر: @Tiam.R
خلاصه: ناهید زنی در آستانهی سی و پنج سالگی، تصمیم میگیرد که قالی پوسیدهی زندگی را بتکاند و علیه تفکر غالبی که دور تا دورش حصار چیده به پا خیزد، تا صبحِ فردا چشمهایش دنیای متفاوتی را رویت کند؛ ولی نمیدانست که در...
عنوان: هارپی
ژانر: جنایی، مافیا
اثر: مریم فواضلی « marym »
ناظر: @blue lady
خلاصه:
عقاب هارپی، ترسناکترین و قدرتمندترین شکارچی جهان؛ و من برای زنده ماندن شکار میکنم؛ جان میگیرم و برای ماندن در بازی باید دستت غرق در خون باشد، ماشه بکشی تا قبل از کشیدن ماشهشان.. .
من هارپی مافیایی هستم...
عنوان: ساقی
ژانر: اجتماعی
نویسنده: حسام.ف
ناظر: @Tiam.R
خلاصه: «ساقی» داستان سقوط نیست. داستان آدمهاییست که به مرزهای ناگفتهی وجدان و بقا میرسند. نه قهرماناند، نه کاملاً مقصر. فقط انتخابهایی کردهاند که حالا باید جوابش را پس بدهند. شاید به بازجو، شاید به فرزندشان، شاید به خودشان.
سلام دوستان، امیدوارم حال دلتون خوب باشه و لحظاتتون پر از آرامش و لبخند
به نظرتون برای آشنایی با فضای نوستالژیک و هنری دوران پهلوی دوم، چه منبعی رو پیشنهاد میکنید؟ کتاب، پادکست یا هر محتوای ارزشمند دیگهای که بتونه حالوهوای اون دوران رو زنده کنه. قصد دارم فضای اون زمان رو به خوبی تجسم کنم و...
مردی کنارش جا خوش کرد، این را از عطر سبکش که با سرعت، درون مشاماش کشیده شد، دریافت.
نیمرخ به سمتش چرخید، با منعکس شدن تصویر چهرهی آرامشساز سبزهاش درون گردی عدسی چشمان قهوهای دختر، ل*بهایش ناخودآگاه به سمت بالا انحنا پیدا کردند و تبسمی بر رویشان جا نهاد.
چشمان مشتاق مینو با یک نظر سرتاسرش...
سوک ل*بهای ماهی به طرفین کشیده شدند.
- تویه پدرس... .
سخن نیمه ماندهاش با صدای زنگِ گوشخراش، در دهان ماسید و کلمات روی زبانش ماندند و از ل*بهایش گذر نکردند.
قرنیههای عسلیاش را چرخ داد و نفس عمیقیکشید.
" هر دفعه باید با صدای زنگ این بیصاحاب قلبم از جاش کنده بشه؟ "
دستانش را به زانو...
روی صندلی با روکشهای چرم سیاه بالای میز نشست و به دنبال او باقی افراد سر جایشان نشستند:
- درمورد پروندهی قتل دوم، اطلاعات جدیدی به دستتون نرسیده؟
سروان راغب بود که خطاب قرارش داد:
- چرا قربان. یه چیز عجیب وجود داره که همین الآن متوجهش شدیم.
سبحان چشمهایش را ریز کرد و آرنج دستهایش را روی میز...
جایزه ادبی «واو» بهترین رمان متفاوت هفدهمین دوره خود را معرفی کرد.
جایزه ادبی «واو» از میان چهار رمان «چهاردهسالگی بر برف» نوشته حسین آتشپرور، «طبرخون» نوشته محسن فاتحی، «مرد کبود» نوشته پیام عزیزی و «وقتی ما همه مردیم» نوشته مهدی احمدیان، که به عنوان نامزد خود معرفی کرده بود، رمان «مرد کبود»...
در حالی که نفس نفس میزد کیف چرم مشکی زیر بغلش را آهسته روی صندلی چرم کنار دیوار روبهرو گذاشت.
با نگاه نافذش تمام اتاق را در ثانیهی چک کرد.
- سلام... سلام. مجبورم شدم نصف مسیرو بدوم تا سر وقت برسم. خلاصه ببخشید.
این حال خوب و حوصلهاش را از صمیم قلب میستاییدم. شاید او برعکس من چگونه درد...
فصل ششم: تمرکز کن و دوباره شروع کن(پارت هفتم/نهایی)
او واقعاً باید میدانست که اینکار به این آسانیها هم نخواهد بود. لحظهای که سعی کرد رد زک را بزند، به یادش آمد که چرا در اولین ریستارت خود این کار را انجام نداده بود. زک نه تنها وارث خاندان اشرافی نووِدا بود؛ بلکه تنها عضو زنده آن خانواده هم...
گویی روح شیطانی لانه کرده درون پارچه نخکش شده دستمال، کنترل تن آنا را دست میگیرد. لبانش به خندهای سرشار از شرارت از هم فاصله میگیرند و کهکشان بیستاره و سیارک چشمانش، در بیاحساسی مطلق غوطهور میشود. دستهای کوچک از موهای طلایی رنگش از زیر شال زرشکی رنگ و سادهای که همان عصر بعد تعویض...