با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن میگذرد.در کوچه پس کوچههای هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید
عُمَر فَرّوخ در یادکرد بنداری اصفهانی، نام و نسب فردوسی را «ابوالقاسم منصور بن احمد بن فَرُّخ فردوسی» نوشتهاست. محمدرضا شفیعی کَدکَنی در تصحیح تاریخ نیشابور از روشی سخن میگوید که از شیوهٔ نامنوشتهای حاکم نیشابوری که همروزگار فردوسی بوده، برگرفته شده، روشی که از را*بطهٔ کنیهها و نامها در روزگار فردوسی در خراسان ساخته شدهاست:
از مطالعهٔ آمارگونهٔ این کنیهها تا حدی میتوان حُکم کرد که اَعَمّ اغلبِ ابوالحسنها، علی نام دارند و بیشتر ابوعبداللهها، محمد... از روی این را*بطهٔ کنیهها و نامها شاید بتوان در مواردی که کنیهٔ کسی مسلّم نیست و نام او مورد تردید، تصمیم گرفت؛ مثلاً، اگر مسلّم باشد — که مسلّم است یقیناً — کنیهٔ فردوسی ابوالقاسم است، وقتی دربارهٔ نام او که آیا منصور است یا حسن شک کنیم، میتوانیم از روی این فرمول حسن را انتخاب کنیم.
پرورش و بالندگی
برپایهٔ اشارههای گذرای فردوسی، دانستهشده که او دهقان و دهقانزاده بودهاست. دهقانان طبقهای از زمینداران در دوران پیش از اسلام و سدههای دوم و سوم هجری بودند که بیشتر برای نگاهبانی از جایگاهِ مالی و اجتماعیِ خود به اسلام گرویدند و ازهمینروی به رسوم و سنتهای نیاکانی خود عشق میورزیدند و در پاسداری از آنها کوشش میکردند. فرزندان دهقانان با آداب و رسوم ایرانی پرورش مییافتند و نگهبانان سنتها و فرهنگ ملی ایرانی بودند. دربارهٔ دوران کودکی و جوانی او، نه خودِ شاعر سخنی گفته و نه در منابع کهن جز افسانه و خیالبافی چیزی بهچشم میخورد. بااینحال از دقت در ساختار زبانی و بافت تاریخی–فرهنگیِ شاهنامه، میتوان دریافت که او در دوران پرورش و بالندگی خویش از راه خواندن و ژرفنگری در سرودهها و نوشتارهای پیشینیانِ خویش، سرمایهٔ کلانی را اندوخته، که بعدها دستمایهٔ او در سرایش شاهنامه شدهاست. کودکی و جوانی فردوسی در زمان سامانیان سپری شد. شاهان سامانی از دوستداران ادب فارسی بودند. فردوسی در روزگار و شهری میزیست که داستانهای کهن ایرانی مورد علاقهٔ همگان بود — همانگونه که خود در دیباچهٔ شاهنامه ستایش و آفرینگویی «کِهان» و «مِهان» را از ناموَرنامهٔ ابومنصوری و اینکه «جهان دل نِهاده برین داستان» را بازگفتهاست.
از شاهنامه اینگونه برداشت کردهاند که فردوسی با زبان و دیوانهای شاعران عرب و نیز با زبان پَهلَوی آشنا بودهاست. نلدکه بر این باور است که فردوسی دانشِ روزگارِ خود بهویژه دانشهای دینی و فلسفی را بهگونهای رسمی و دانشورانه نیاموختهبود و در اندازهٔ یک فردِ باسواد و در سطحِ دانستههای عمومی از این دانشها آگاهی داشتهاست و همچنین میگوید فردوسی پهلوی نمیدانست. در برابر این دیدگاه، حسن تقیزاده و شیرانی بر این باورند که فردوسی با دانشهای روزگار خود آشنایی داشته؛ و بَدیعُالزَّمان فروزانفَر و احمد مهدوی دامغانی نیز باور دارند که فردوسی حتی در زمینهٔ شعر و نثرِ عرب دانش گستردهای داشتهاست. اما دربارهٔ پهلوی دانستن فردوسی برخی پژوهشگران مانند سعید نفیسی، حبیب یغمایی و لازار، پهلویدانیِ او را پذیرفتهاند، اما برخی دیگر مانند نلدکه، محمدتقی بهار، شاپور شهبازی و جلال خالقی مطلق بر این باور نیستند. صفر عبدالله بر این باور است که فردوسی از نگاهِ واژهگزینی، پهلوی میدانسته است. اما بهگفتهٔ خالقی مطلق، رویهمرفته، دربارهٔ عربیدانی و پهلویدانی و آموختههای فردوسی میتوان رأی نلدکه را پذیرفت. میتوان گفت فردوسی عربی را آموختهبود، اما در نثر و نظم عرب چیره نبود. همچنین سختیِ پهلویخوانی در دوران فردوسی، شیوهٔ نگارش آن بود. آنگونه که اگر نوشتهای برای او خوانده میشد، مفهوم آن را دریافت میکرد، اما خود پهلویخوانی نمیدانست. بههرروی، در شاهنامه هیچ نشانهای دربارهٔ پهلویدانی فردوسی نیست. گاهی در شاهنامه نشانههایی از دانشهای ستارهشناسی و فلسفه و دانشهای دیگر بهچشم میخورد، اما نمیتوان از آنها چیرگیِ فردوسی بر این دانشها را برداشت کرد. چیرگی فردوسی بر فرهنگ و تاریخ و آداب و آیینهای ایران باستان و همچنین زبان پارسی بر کسی پوشیده نیست. اما اینگونه دانشها در گروه دانشهای بنیادیِ آن روزگار جای نمیگرفت و امروزه هم به این دانشها که در تاروپود شاهنامه تنیده شدهاند، چندان بهایی داده نمیشود.
از زندگانی فردوسی تا پیش از سرایش شاهنامه آگاهی چندانی در دست نیست. تنها اینکه پسر او در سال ۳۵۹ ه.ق زاده شده، پس فردوسی باید پیش از ۳۵۸ ه.ق ازدواج کردهباشد. از همسر فردوسی چیزی دانسته نیست. پژوهشگرانی چون حبیب یَغمایی، محمدتقی بهار و ذبیحالله صفا، زنی را که در آغاز داستان «بیژن و مَنیژه» نام برده شده، همسر فردوسی دانستهاند. اگر این گمان درست باشد، احتمالاً او زنی فرهیخته بوده، که توانایی چنگنوازی داشتهاست و مانند خود فردوسی از خانوادهای دهقاننژاد بوده و از آنچه که در این خانوادهها به دختران آموزش داده میشده، بهره داشتهاست. پسر فردوسی در سال ۳۹۶ ه.ق در ۳۷ سالگی و زمانی که فردوسی ۶۷ ساله بوده، درگذشت. فردوسی از پیشیگرفتن پسر بر پدر گِله کرده و از خداوند خواستار آمرزش فرزندش میشود. به گزارش نظامی عروضی، از فردوسی تنها یک دختر بهجای ماند و فردوسی پاداش شاهنامه را برای کابین او میخواست. پس از مرگ فردوسی دختر پاداش را نپذیرفت و آن پاداش برای بهبود کاروانسرای چاهه خرج شد.
سرودههای فردوسی
آغاز سرودنِ شاهنامه را برپایهٔ شاهنامهٔ ابومنصوری از زمان سی سالگیِ فردوسی میدانند، اما با نگریستن به تواناییِ فردوسی میتوان چنین برداشت کرد که وی در جوانی نیز به سرایندگی میپرداخته و چهبسا سرودنِ بخشهایی از شاهنامه را در همان زمان و برپایهٔ داستانهای کهنی که در داستانهای گفتاریِ مردم جای داشتهاند، آغاز کردهاست.این گمانه میتواند یکی از سببهای ناهمگونیهای زیادِ ویرایشهای دستنویسِ شاهنامه باشد. بدینسان که ویرایشهای کهنتری از این داستانهای پراکنده، دستمایهٔ نسخهبرداران شدهباشد. گذشته از دلایل عقلی، از روایتهای افسانهای هم چنین برمیآید که فردوسی داستانهایی را بهصورت جدا سروده بوده و از این داستانها رونویسهایی تهیه میشده و دستبهدست میگشتهاست. اشارهٔ خود فردوسی در پارهٔ انجامِ شاهنامه نیز به همین نکته است. از میان داستانهایی که گمان میرود در زمان جوانی وی گفته شدهباشد، میتوان داستانهای «چند پادشاهی نخست» در شاهنامه، «بیژن و منیژه»، «رستم و اسفندیار»، «رستم و سهراب»، «داستان اَکْوانِ دیو» و «داستان سیاوش» را نام برد.
جدای از بیتهایی که خود فردوسی از سرودههای دقیقی دانسته، تنها سرودهای که روشن شده از اوست، خود شاهنامه است. سرودههای دیگری نیز از برای فردوسی دانسته شدهاند، که بیشترشان بیپایه هستند. ناموَرترین آنها مثنویای به نام یوسف و زلیخا است که در «پیشگفتار شاهنامهٔ بایسنقری» سرودهٔ فردوسی بهشمار رفتهاست. اما این گمانه از سوی پژوهشگران نادرست دانسته شده و از آن میان مجتبی مینُوی در سال ۱۳۵۵ گویندهٔ آن را «ناظمِ بیمایهای به نام شمسی» یافتهاست. سرودههای دیگری نیز از فردوسی دانسته شدهاند، مانند چند قطعه، چهارپاره، رباعی، قصیده، و غزل که پژوهشگران در اینکه سرایندهٔ آنها فردوسی باشد، بسیار دودل هستند. و بهویژه قصیدهها را سرودهٔ روزگار صفویان میدانند. در مَخزَنُالْغَرائِب، لبابالالباب، تذکرهٔ آتشکده، هفت اقلیم، ریاضُالشُّعَراء و تَذکرهٔ بُتخانه، قصیده و قطعه و رباعی به فردوسی نسبت دادهاند، که برخی از آنها مورد تردید است. هِرمان اِته این سرودهها را گردآوری و به زبان آلمانی برگرداندهاست. اما تقیزاده میگوید برخی از این سرودهها درست نیستند، چراکه دور از زبان و سبک فردوسی و شعر سدهٔ چهارم ه.ق هستند. در این میان گمان درستبودنِ یک غزل، دو قطعه و درباعی و انتساب آنها به فردوسی بسیار است.
شاهنامه پرآوازهترین سرودهٔ فردوسی و یکی از بزرگترین نوشتههای ادبیات فارسی است. فردوسی هنگامی سرودن شاهنامه را آغاز کرد که زبان پارسی دری تواناییهای بایسته را برای بیان موضوعهای گوناگون یافته، اما هنوز در سراسر سرزمینهای پارسیزبان بهگونهای یکدست و یکسان درنیامدهبود؛ و در لهجهٔ هر شهر و ناحیه، واژهها و تعبیرهای ویژه وجود داشت، و گردآورندگانِ کتاب مَسالِک و مَمالِک به برخی نکتهها در این زمینه اشاره کردهاند.
فردوسی داستانهایی را در روزگار منصور بن نوح، امیر سامانی، سرودهبود. پس از آن در حدود سال ۳۷۰ ه.ق، در روزگار نوح دوم پسر منصور و پس از مرگ دقیقی، بهنظم درآوردن متن شاهنامهٔ ابومنصوری را آغاز کرد. گمان میرود که دقیقی بهدستور شاه سامانی کار نظم شاهنامه را آغاز کردهبود. ازاینرو، فردوسی برای دنبال کردنِ کار دقیقی، خواست تا به بخارا، پایتخت سامانیان، سفر کند تا هم فرمان ادامهٔ کار را از شاه سامانی ستاند و از پشتیبانی مالی او برخوردار شود و هم اینکه از نسخهای از شاهنامهٔ منثورِ ابومنصور محمد بن عبدُالرَّزّاق — که بهگمان نگاهداریشده در کتابخانهٔ دربار سامانی و مورد بهرهٔ دقیقی بود — بهره گیرد. اما پس از اینکه دوستی از همشهریانش — که در «پیشگفتار بایسنقری» محمد لشکری نام برده شدهاست — دستنویسی از این منبع را در دسترس او گذاشت، از این رأی برگشت و کار را در شهر خویش آغاز کرد. او در آغاز از پشتیبانی مالی اَمیرَکْ منصور، فرزند ابومنصور محمد بن عبدالرزاق بهرهمند میشود. اما این دوران دیری نمیپاید و با کشتهشدن منصور پایان مییابد.
او سرانجام شاهنامه را در سال ۳۸۴ ه.ق، سه سال پیش از برتختنشستنِ محمود، بهپایان رساند. این ویرایش نخستینِ شاهنامه بود و فردوسی نزدیک به شانزده سالِ دیگر، در پرمایهتر و پیراسته کردن آن کوشید. این سالها همزمان با برافتادن سامانیان و برآمدن سلطان محمود غزنوی بود. روشن است که در ویرایشِ نخستین، ستایش محمود نبود و بهگمانْ ستایش منصور بن ابومنصور، بیش از آنچه که اکنون هست، بوده و چهبسا که ویرایشِ نخست به نام امیرک منصور بودهباشد. فردوسی در سال ۳۹۴ ه.ق در شصت و پنج سالگی بر آن شد که شاهنامه را به سلطان محمود پیشکش کند، و ازاینرو دست به کارِ تدوینِ ویرایشِ تازهای از شاهنامه شد. او در ویرایش دوم، بخشهای مربوط به پادشاهی ساسانیان را تکمیل کرد. پایان ویرایش دومِ شاهنامه در ۲۵ اسفند سال ۴۰۰ ه.ق برابر با ۸ مارس ۱۰۱۰ م در هفتاد و یک سالگی فردوسی بودهاست:
سال اندرآمد به هفتادویک همیزیر بیت اندرآرم فلک!
شاهمحمود آباد باد!
سرش سبز و جان و دلش شاد باد!
انش ستایم که تا در جهان
سخن باشد از آشکار و نهان،
را از بزرگان ستایش بود!
ستایش وُرا در فزایش بود!
که جاوید باد آن خردمندمرد
همیشه به کام دلش کارکرد
ش رای و هم دانش و هم نسب
چراغعجم، آفتاب عرب!
آمد کنون قصّهٔ یزدگرد
به ماه سپندارمذ روز اِرد،
هجرت شده پنج هشتاد بار
به نام جهانداور کردگار!
بهگزارش عروضی، علی دِیلَم شاهنامه را در هفت دفتر نوشت و فردوسی بههمراه بودُلَف آن را به دربار غزنه نزد سلطان محمود بُرد. در آنجا با کمک احمد بن حسن مِیمَندی، وزیر سلطان، شاهنامه به سلطان محمود پیشکش میشود. اما بهخاطر بدگویی حسودان و باورِ مذهبیِ فردوسی، محمود شاهنامه را نمیپسندد و ارج نمینهد و بهجای پاداش نخستین شصتهزار دینار، پنجاههزار درهم برای او در نظر میگیرند و سرانجام هم بیستهزار درهم بیشتر به فردوسی نمیدهند. از این رویداد تا پایان زندگانی، فردوسی بخشهای دیگری نیز به شاهنامه افزود که بیشتر در گله و انتقاد از محمود و تلخکامیِ سراینده از اوضاع زمانه بودهاست. برپایهٔ بیتی در هجوْنامه، فردوسی در سالهایی پس از سرایش شاهنامه، از سن خود دگربار یاد کرده و خود را هشتاد ساله خواندهاست:
ن عمر نزدیک هشتاد شد
امیدم به یک باره بر باد شد
برپایهٔ اشارههای نظامی عروضی و فریدُالدّین عطار، زمان کُلیِ سرودن شاهنامه ۲۵ سال بودهاست. در هجونامه در سه جای سخن از سی سال است و یک بار سی و پنج سال گفته میشود. اگر آغاز کار شاهنامه ۳۶۷ ه.ق و سال پایان آن ۴۰۰ ه.ق پنداشته شود، درازای سرایش شاهنامه به سی و سه سال میرسد. برپایهٔ دیدگاه جلال خالقی مطلق، با نگرش به زمان سرایش «بیژن و منیژه» و همچنین بازنگری شاهنامه پس از سال ۴۰۰ ه.ق، فردوسی ۳۵ سال از عمر خویش را بر سر سرایش شاهنامه گذاشتهاست.
سرودهٔ دیگری که از فردوسی دانسته شدهاست «هَجْوْنامه»ای در نکوهش سلطان محمود است که به گفتار نظامی عروضی صد بیت بوده و شش بیت از آن بهجای ماندهاست. ویرایشهای گوناگونی از این هجونامه در دست بودهاست که از ۳۲ بیت تا ۱۶۰ بیت داشتهاند. برخی از پژوهشگران نسبت دادن چنین هجونامهای به فردوسی را نادرست دانستهاند، مانند محمود شیرانی که با درنگریستن به اینکه بسیاری از بیتهای این هجونامه از خود شاهنامه یا مثنویهای دیگر آمدهاند و بیتهای دیگر نیز از دید ادبی کاستی دارند، چنین نتیجهگیری کرد که این هجونامه ساختگی است. اما محمدامین ریاحی با درنگریستن به اینکه از این هجونامه در شهریارنامهٔ عثمان مختاری، از ستایشگران مسعود سوم غزنوی نوادهٔ محمود، — که پیش از چهارمقالهٔ نظامی عروضی نوشته شده، نام برده شده — سرودن هجونامهای بهدست فردوسی را پذیرفتنی دانستهاست. پژوهشگرانی مانند نلدکه، تقیزاده و صفا نیز باور به اصیل بودن هجونامه و بنیاد برخی بیتهای آن دارند. نلدکه باور دارد که به گواهِ واژهٔ «این نامه» در برخی بیتهای هجونامه، فردوسی به پیوست شاهنامه، هجونامه را آوردهاست تا با این کار همهٔ بیتهای پراکنده در شاهنامه را — که در ستایش محمود بودهاست — بزداید. همچنین جلال خالقی مطلق بر این باور است که بهسبب برساخته بودن بیشتر بیتهای هجونامه نمیتوان بنیاد آن را نادیده گرفت و در آنجا نیز بیتهای زیبایی وجود دارد که از شاهنامه برگرفته نشدهاست؛ و میگوید چنین مینماید که شیرانی بیشتر در پی پشتیبانی از محمود بودهاست. برپایهٔ بیتی در هجونامه که فردوسی در آن به هشتاد سالگی خود اشاره میکند، هجونامه پیش از سال ۴۰۹ ه.ق سروده شدهاست.
فردوسی شش نفر را در شاهنامه ستودهاست: نخست منصور بن ابومنصور محمد فرزند حکمران طوس در آغاز سرایش شاهنامه، دوم سلطان محمود، سوم ابُوالْعَبّاس اسفراینی وزیر محمود، چهارم نصر بن سَبُکتَکین برادر کوچکتر محمود و سپهسالار خراسان، پنجم ارسلان جاذب والی طوس و ششم حُییّ بن قُتَیْبه عامل خَراج طوس. از میان این کسان، فردوسی منصور را مردی بخشنده و جوانمرد و وفادار مینمایاند و او را گرامی میدارد. تنها جایی در سراسر شاهنامه که فردوسی بیپرده از دریافت کمک مالی کسی سخن میگوید، دربارهٔ منصور است؛ و از آنرو که این ستایش پس از مرگ منصور بوده، پس گمان اینکه این سخن برای پسندِ وی بوده نادرست است. افزون بر این، از آنجا که فردوسی این ستایش را حتی پس از ستودن محمود از شاهنامه برنداشته، پس نشاندهندهٔ گرامیداشت و مهر فراوان فردوسی دربارهٔ منصور بودهاست. تا جایی که در داستان ایرج آنجا که سخن از سرزنش کشندهٔ ایرج است، گویا ایرج با منصور همانند میشود.بهجز منصور، تنها کسی که به فردوسی کمک میکرده، حُییّ بن قتیبه بودهاست. بهگمان، حُییّ بن قتیبه که به او مال و متاع بخشیده و او را از پرداخت خراج زمین مُعاف داشتهاست، آنگونه که عروضی تصدیق میکند، عامل طوس — و بهگمان بهتر، عامل خراج طوس — بودهاست. فردوسی او را بهگرمی میستاید و او را «آزاده» مینامد. جز این دو تن، در شاهنامه نشانی دیگر از کمک و پشتیبانی کسانی از این گروه چون محمود، یا دیگر بزرگان دربار او مانند برادرش نصر یا ارسلان جاذب یا بزرگ دیگری نیست.
افزون بر این شش تن، فردوسی از کسان دیگری نیز یاد میکند مانند ابومنصور عبدالرزاق، دقیقی، دوست مهربان شاعر در دیباچه و علی دیلم و بودلف در پایان شاهنامه، اما هیچکدام را نمیتوان ستایش پنداشت. عروضی علی دیلم را از بودلف جدا میشمارد. عروضی مینویسد که علی دیلم، شاهنامه را در هفت جلد برای فردوسی پاکنویسی کرده و ابودلف راوی وی بودهاست. با نگرش به گفتهٔ عروضی، گویا این دو تن از راه نوشتن و بازگویی شاهنامه برای بزرگان طوس، مزدی هم دریافت میکردهاند.
چنانکه نظامی عروضی گفتهاست، پشتیبان فردوسی در دربار محمود، وزیر او احمد بن حسن میمندی بودهاست. اما این گزارش چندان درست نمینماید. زیرا با آنکه میمندی در دربار محمود دارای جایگاه ویژهای بوده، اما در هیچ جای شاهنامه نامی از او بهمیان نیامدهاست. از سوی دیگر، او از اهل سنت و بهسختی متعصب بوده و با رافِضیان و قَرمَطیان دشمنی آشکاری داشتهاست؛ و گمان میرود که در برکناری و کشتهشدن ابوالعباس اسفراینی در سالهای ۴۰۱ و ۴۰۴ ه.ق و همچنین در کشتهشدن حَسَنَکِ وزیر در سال ۴۲۲ ه.ق — که نسبت رافضی بدو میدادند — دست داشتهاست. میمندی پس از اسفراینی در سال ۴۰۱ ه.ق به وزارت میرسد و دستور برگرداندن زبان نامههای دولتی — که در زمان اسفراینی به فارسی نگاشته میشد — به عربی را داد. او تا سال ۴۱۲ یا ۴۱۶ ه.ق وزیر بود و سپس برکنار شد و به زندان افتاد و پس از او حسنک میکال وزیر شد؛ بنابراین، وزیری که محمود را از رفتارش با فردوسی پشیمان کرد، نه میمندی بلکه حسنک وزیر بودهاست.
ستایش سلطان محمود در شاهنامه
فردوسی در جایجای شاهنامه بیش از همه به ستایش محمود پرداخته و ستودن دیگران بیشتر در لابهلای ستایش محمود آورده شدهاست. او در حدود ۲۵۰ بیت که گاهی بسیار بزرگنمایی شدهاست، به ستایش محمود پرداخته و نام یا کنیهٔ او، ابوالقاسم را، نزدیک به سی بار یاد کردهاست. اما راستی و پاکیای که در بیتهای ستایش منصور بهچشم میخورد، در بیتهای ستودن محمود دیده نمیشود. همچنین او آشکارا محمود را اندرز میدهد. پشتیبانی و پاداش محمود و امید فردوسی بدان یکی از دلایل ستودن محمود بود. بااینهمه، در هیچ جای شاهنامه نشانی از دریافتِ کمکِ محمود نیست.
از دیگر سوی، اگر فردوسی میخواست در قلمروی سلطان محمود — که سلطانِ مقتدرِ سنیمذهب و ترکزاده بود — به سرودن شاهنامه و بیان سرگذشت نیاکان خود و پیروزیهای آنان بر ترکان بپردازد و بااینهمه از گزند وی در امان مانَد، چارهای نداشت جز آنکه به ستودن او دست زند. او یا بایست زادگاه خود را ترک میکرد یا پس از رویکارآمدن محمود از سرایش شاهنامه دست میکشید. اما اینها ممکن نبود؛ بنابراین او بر آن میشود تا شاهنامه را به نام محمود کند و او را با رساترین و بلندترین واژهها میستاید، تا به او بدبین نشوند و شاعری او را بازیچه نگیرند.
سال مرگ فردوسی تا چهار سده پس از زمان او در منابع کهن نیامدهاست. نخستین نوشتهای که از زمان مرگ فردوسی یاد کرده «پیشگفتار شاهنامهٔ بایسنقری» است که سال ۴۱۶ ه.ق را آوردهاست. این دیباچه که امروزه بیپایه بودن نوشتارهای آن آشکار شده، از منبع دیگری یاد نکردهاست. تذکرهنویسانِ پسین، همین تاریخ را بازگو کردهاند. حمدالله مستوفی و فَصیحِ خوافی نیز همین رأی را دارند. بنا بهگزارش نظامی عروضی، اگر داستان وزارت حسنک میکال بههنگام پشیمانی محمود از رفتارش با فردوسی و فرستادن پاداش درست باشد، سال ۴۱۶ ه.ق برای سال مرگ فردوسی درستتر پنداشته میشود. جدای از اینها تَذکِرةُالشُّعَرای دولتشاه — که آن هم بسیار بیپایه است — زمان مرگ او را در سال ۴۱۱ ه.ق آوردهاست. محمدامین ریاحی، با درنگریستن در گفتههایی که فردوسی از سن و ناتوانی خود یاد کردهاست، اینگونه نتیجهگیری کرده که فردوسی میبایست پس از سال ۴۰۵ ه.ق و پیش از سال ۴۱۱ ه.ق از جهان رفتهباشد. اما همایونفرخ با درنظرگرفتن اینکه زایش فردوسی در سال ۳۱۳ ه.ق و عمر او ۷۲ یا ۷۳ بوده، سال مرگ او را ۳۸۵ یا ۳۸۶ ه.ق دانستهاست.
چنانکه مشهور است، واعظ شهر بهدلیل شیعه بودن فردوسی، از خاکسپاری پیکر فردوسی در گورستانِ مسلمانان جلوگیری کرد و ناچار او را در باغِ خودش درون شهرِ تابَران طوس، نزدیک به دروازهٔ شرقی رَزان بهخاک سپردند. آرامگاه او زیارتگاه اهل دانش و معرفت بود و با آنکه بارها آن را با خاک یکسان کردند، از نو ساخته میشد. خبری نه چندان درست ساختن اولین بنا بر گور فردوسی را به سپهدار طوس در زمان فردوسی، یعنی ارسلان جاذب نسبت داده، که یاد او در دیباچهٔ شاهنامه آمدهاست. پس از آن عُبِیْدُالله خان اُزبَک (میان ۹۳۱ تا ۹۳۷ ه.ق) بنا به تعصبی که ضد شیعیان داشت، دستور ویرانی آرامگاه فردوسی را داد تا اینکه قاضی نورالله شوشتَری (وفات ۱۰۱۹ ه.ق) از آن دیدار کرد. در روزگار پادشاهان صفوی با توجه به آبادانی مشهد و پیرامون آن، آرامگاهِ خرابه دوباره ساختهشد. آرامگاه فردوسی بین سالهای ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۳ به فرمانِ رضاشاه بازسازی شد.