تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

بیوگرافی فردوسی| شاعر برجسته ایرانی

Jul
12,190
58,174
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
جهان‌بینی فردوسی
مذهب فردوسی

220px-Tomb_of_Ferdowsi_in_Tus%2C_Iran_8.jpg

آرامگاه فردوسی در طوس خراسان

برپایهٔ بیت‌هایی در خود شاهنامه و منابع نخستینی چون گزارش‌های نظامی عروضی و نصیرالدّین قزوینی، فردوسی یک مسلمانِ شیعه بود؛ اما برخی از پژوهشگران در سال‌های اخیر دربارهٔ کیش وی اظهار تردید کرده‌اند. برخی تنها او را شیعه نامیده‌اند؛ برخی دیگر همچون مَلِکُ الشُّعَرای بهار این پرسش را بیان کرده‌اند که آیا فردوسی شیعهٔ زِیْدی، اسماعیلی یا دوازده امامی بوده‌است. نلدکه بر این باور بود که فردوسی شیعه بود، ولی او را جزوِ غُلاتِ شیعه نمی‌دانست. شیرانی فردوسی را سنّی یا شیعهٔ زیدی می‌خواند، ولی شیرانی بیشتر دغدغهٔ پشتیبانی از سنی‌مذهب بودن سلطان محمود را دارد. محیط طباطبایی نیز فردوسی را شیعهٔ زیدی می‌دانست. عباس زریاب خویی بحث می‌کند که فردوسی شیعهٔ اسماعیلی است، درحالی‌که احمد مهدوی دامغانی بر این باور است که فردوسی شیعهٔ دوازده‌امامی است. تنها گواهی که برای سنّی یا زیدی‌مذهب بودن فردوسی آورده شده‌است همان بیت‌هایی است که در ستایش ابوبکر، عمر و عثمان در بخش آغازین شاهنامه آورده‌شده، ولی این بیت‌ها هم‌چنان‌که از سیاقِ آن‌ها برمی‌آید با متن همخوانی ندارند و افزودنی هستند. با کنار گذاردن این بیت‌ها، شکی باقی نمی‌ماند که فردوسی شیعه بوده‌است. افزون بر این، باید این مطلب را در نظر داشت که طوس از دیرباز کانونِ تشیع بوده‌است و نیز خاندان ابومنصور محمد بن عبدالرزاق هم به‌ظاهر شیعه بوده‌اند.

فردوسی در مورد مذهبْ آسان‌گیر بود و کیشِ نیاکانِ خویش را پاس می‌داشت. افزون بر این، به‌نوشتهٔ نلدکه و خالقی مطلق، نشانه‌های ایمان اسلامیِ ژرف از خود اظهار نمی‌داشت. در واقع فردوسی در شاهنامه گهگاه به ثبت لحظاتی می‌پردازد، که حتی اگر هم برگرفته از منابع ایران باستان بوده‌اند، نمی‌بایست در نوشته‌های یک مسلمان پایبند بیایند. بااین‌حال فردوسی در مورد مذهب خود، تشیع، تعصب داشت و هم‌چنان‌که از دیباچهٔ شاهنامه برمی‌آید او کیش خود را اسلامِ راستین می‌دانست. یک توضیح این دوگانگی این است که در سده‌های نخستین اسلام در ایران، باور شیعی با مبارزه‌های میهنی در خراسان آمیخته شده‌بود. به‌گونه‌ای‌که خلفای بغداد و طرفداران‌شان در ایران هیچ‌گاه بین «مَجوس» (زرتشتیان)، «زِنْدیق» (مانَویان)، «قرمطی» (اسماعیلیان) و «رافضی» (شیعیان به‌طور کلی) فرقی نمی‌گذاشتند. فردوسی همان‌گونه که نلدکه بیان می‌دارد بالاتر از همهٔ این گفتگوها «یک یکتاپرست بود که پیوندش را با نیاکانش پابرجا نگاه داشته‌بود.» در برابر این دیدگاه، رسول جعفریان پیونددادن شعوبیه و تشیع، به‌ویژه غلات و اسماعیلیه را، به‌طور خاص از زمان سلجوقیان می‌داند و بر این باور است که برخی مانند خواجه نظام‌الملک در سیاست‌نامه می‌کوشند با پیونددهی شعوبیه با جنبش‌های ضداسلامیِ سده‌های دوم و سوم ه‍.ق، باطنیان را با زندیقان و در نهایت شعوبیه را با تشیع مرتبط سازند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Jul
12,190
58,174
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
فردوسی به‌راستی خداپرست و یکتاپرست است و این باور بنیادین خود را دربارهٔ همهٔ پهلوانان خود، حتی دربارهٔ اسکندر که در کتاب او یک نفر تَرسا خوانده می‌شود، نیز شامل می‌دارد. درهرحال به‌هیچ‌روی نمی‌توان نشانه‌ای یافت که برپایهٔ آن بتوان فردوسی را متعصبِ مذهبی نامید. بااین‌حال، در برخی جاهای دیگر فردوسی به‌طور قطع و یقین خود را مسلمان قلمداد می‌کند. اما از سویی باید در نظر داشت که بدون چنین اقراری، او متهم به روی‌گرداندن از اسلام و در نتیجه محکوم به اعدام می‌شد. چنین به‌نظر می‌رسد که او نسبت به علی بن ابی‌طالب تمایل و دوستیِ شدیدی داشته؛ که با توجه به این‌که در زمان سلطان محمود تشیع متهم و مظنون بود، پس این‌گونه گفتار و رفتار فردوسی نیازمند علت‌های بیرونی مانند جلب توجه سلطان نبوده‌است. نلدکه این پرسش را بیان می‌کند که چگونه فردی مانند فردوسی که پرستش ایران باستان در جانش ریشه دوانده، دشمن عرب است و با نرمی دربارهٔ دیگر کیش‌ها داوری می‌کند و دست بالا نیمه‌مسلمانی بیش نیست، این‌گونه نسبت به داماد محمد، پیامبر اسلام، ابراز ارادت می‌کند؛ و ادامه می‌دهد که این‌گونه اندیشه در میان ایرانیانِ برجسته فراوان است. مانند بیرونی که با این‌که خود را ایرانی می‌داند و اعراب را دوست ندارد، اما تمایل به تشیع دارد. در توضیح این رویکرد، شاپور شهبازی می‌گوید برای بسیاری از ایرانیان که هنوز در اندیشهٔ روزگار پادشاهی باستان بودند و یادگارهای آن را گرامی می‌داشتند و خود را وارثِ آنان یا بزرگان آن دوران می‌دانستند، اندیشهٔ شیعی، به‌ویژه باور به میراثی‌بودن امامت جذاب بود. این ادعای وراثتِ پادشاهان یا بزرگان، به خاندان علی بن ابی‌طالب نیز گسترش یافت و امامان شیعه از طریق شهربانو، همسر حسین بن علی، وارث فَرّهٔ شاهان ایرانی دانسته شدند. این هماهنگی میان اندیشه‌های شیعی و احساسات میهنی به‌دست بزرگان طوس و دیگر شهرها چنان بود که بسیاری از آنان به زرتشتی‌گری متهم شدند. از سوی دیگر، شهبازی و نیز عبدالحسین زرین‌کوب بر این باورند که آنچه در شاهنامه از دشمنی با عرب یا اسلام، طرفداری از زرتشتی‌گری یا حتی ضدایرانی بودن به‌چشم می‌آید، همه از منابع کار فردوسی سرچشمه می‌گیرد و از آن‌رو که فردوسی به‌شدت به منابع وفادار بوده، نمی‌توان قاطعانه اندیشه‌های موجود در شاهنامه را با باورهای فردوسی یکی دانست. افزون بر این‌که فردوسی خود هیچ‌گاه از اسلام بدگویی نمی‌کند و در مقامِ بیانِ باورهای خویش، از پیامبر اسلام و خاندان او با احترام فراوان یاد می‌کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Jul
12,190
58,174
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
حکمت و اندیشهٔ فردوسی

آنچه که فردوسی به آن می‌پرداخت، جدای از جنبهٔ شعری، دانشوَرانه نیز بود. او افسانه ننوشت. فردوسی با ریزبینی منابع خود را — که بیشتر آن، شاهنامهٔ ابومنصوری بود — بررسی می‌کرد. هرچند از منابع دیگر هم در این کار بهره گرفت. او توانست از میان انبوه دانسته‌هایی که در دسترس داشت، مطالبی را گزیده و گردآوری کند که در یاد ایرانیان، ترکان و هندیان زنده بماند. درون‌مایه‌های گونه‌گون شاهنامه بی‌واسطه از ادب اخلاقی پارسی میانه گرفته شده‌اند. آرمان و باور شاهنامه که در سراسر آن به گونه‌ای یکدست به‌چشم می‌خورد، از ایران روزگار ساسانی آمده‌است. آن هنگامی که درستی و راستیِ پادشاهان، فرمانبرداریِ مردم از آنان و ستیزِ جاودانِ میان نیکی و بدی — که در جنگ‌های ایران و توران بازتاب یافته‌بود — اندیشه‌ای همگانی بود. شاهنامه گزیدهٔ همهٔ میراث ایران باستان است که در سدهٔ چهارم ه‍.ق، به‌ویژه میان دهقانان آن روزگار زنده بود. آنان شاهنامه را چون داستانی ساده نمی‌نگریستند. به‌چشمِ آنان شاهنامه سرچشمهٔ گذشتهٔ آنان و نگاهبان آگاهی ملی‌شان بود.

به‌نوشتهٔ خالقی مطلق، فردوسی به‌سبب منش دهقانی، با فرهنگ و آیین‌های باستانی ایران آشنایی داشت و پس از آن نیز بر دامنهٔ این آگاهی‌ها افزود به‌گونه‌ای‌که این دانسته‌ها، جهان‌بینیِ شعری او را بنیان ریخت. از راه نمونه، می‌توان آیین باده‌گساری را نام برد. فردوسی بر بنیاد باورهای کهن ایرانی، مِی را نشان‌دهندهٔ واقعیتِ ذات و گوهرِ آدمی می‌دانست که انسان باید در گاهِ شادمانیْ شر*اب بنوشد، اما شادی و مس*تی آن است که از راه باده‌خواری به‌دست آید نه از مس*تی. او اعرابی را که با آیینِ می‌گساری بیگانه‌اند نکوهش می‌کند.

خالقی مطلق می‌گوید فردوسی با فیلسوفان و آن‌هایی که در پیِ اثبات وجود خدا بودند مخالف بود. او باور داشت، خدا را با خِرَد، دل یا دلیل نمی‌توان یافت. بلکه به باور او وجود، یکتایی، و قدرت خدا، همگی با صِرفِ وجود آفرینش به‌خودی‌خود تقریر می‌شوند. به‌همین دلیل او خدا را در حالی می‌پرستید که دربارهٔ چرایی و چگونگی ایمان خاموش بود. برپایهٔ باورهای او، همه چیز از خوب و بد تنها به‌ارادهٔ خدا برای انسان‌ها رخ می‌دهند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Jul
12,190
58,174
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
این باور بی‌چون‌وچرا به یگانگی و قدرت خدا گاهی در شاهنامه در رویارویی با سرنوشت‌باوری — که به‌گمان از پیامدهای آیین زُرْوانی در روزگار ساسانی است — آشفته می‌گردید و دچار دوگانه‌گویی می‌شد. فردوسی در منظومهٔ خویش هر جا که توانست از بزرگ‌داشت خِرَد و دانش دریغ نکرده و از آن به‌نیکی نام برده و آن را مایهٔ رستگاری دانسته و از هرچه ایزدداده بهتر و برتر شمرده‌است. فردوسی در ستایش خرد به‌پیروی از باور حکیمان آن را نخستین آفریدگان پنداشته‌است. او سرودهٔ خود را با ذکر خرد که آن را حد برتر آفرینش دانسته، آغاز کرده:



به نام خداوند جان و خرد

کزین برتر اندیشه برنگذرد


به‌نوشتهٔ خالقی مطلق، فردوسی خرد را سرچشمه و سرمایهٔ تمام خوبی‌ها می‌داند. به‌باور وی حتی زندگی یا ناراحتی آن، غم‌ها و شادی‌ها، همه بر اثر بود و نبودِ خرد است و شخص خردمند چون برنامهٔ زندگی بسیار مرتب و منظم دارد همیشه در حال پیشروی است و به‌آرامی به اوج انسانیت که هدف نهایی آدمی است می‌رسد. او بر این باور است که آدمی با خرد، نیک و بد را از یکدیگر بازمی‌شناسد و از این راه به نیک‌بختیِ این جهان و رستگاریِ آن جهان می‌رسد:



IMG_۲۰۲۰۱۲۱۳_۰۹۱۱۳۷.jpg


به‌نوشتهٔ خالقی مطلق، فردوسی در شاهنامه در برابر پُرخرد و کم‌خرد، از بی‌خرد و کم‌خرد نام می‌برد. به آن معنا که همهٔ آدمیان از خردِ غریزی به یک اندازه بهره دارند. اما به خرد تجربی جز با به‌کاربستن خرد غریزی نمی‌توان دست یافت؛ و هرچه آدمی خردوَرزی کند، پُرخردتر گردد، وگرنه کم‌خرد و بی‌خرد شود. از سویی، پُراندیشی همیشه نیک نیست. چراکه خرد می‌تواند هم در راه نیک باشد و هم بد. چنان‌که اهریمن نه بی‌خرد، که بدخرد است. بی‌خرد نادان است و اگر اهریمن نادان بود، مورد توجه ایزد نبود. اما بدخرد، بداندیش است. اهریمن و مردمان بد بی‌خرد نیستند، آنان خردِ گمراه و ویرانگر دارند. در شاهنامه آدمی هدفِ بنیادین از آفرینش است و همهٔ آفریدگان از خِرَد تا جانداران برای انسان بوده‌است. آدمی تنها آفریده‌ای است که به نیروی جداکردن نیک و بد که همان خرد باشد، آراسته‌است و ازهمین‌رو تنها اوست که پاسخگوی کارهای خویش است و از او بازخواست می‌شود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Jul
12,190
58,174
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
نخستین نشان خرد آن بوَد

که از بد همه ساله ترسان بود!

بداند تن خویش را در نهان

به چشم خرد جستِ راز جهان!

خرد افسر شهریاران بو
د

همان زیور نامداران بود!

بداند بد و نیک مرد خرد

بکوشد ز داد و بپیچد ز بد!

در «پیشگفتار بایسنقری» نام فردوسی با «حکیم» همراه است. افزون بر آن‌که گاهی فیلسوف را حکیم می‌گفتند، در فرهنگ مردمی، انسانِ بادانش و اندیشمند را می‌گفتند که دور از خواهش‌ها و هو*س‌ها اندیشه کند و به چشمی جز چشمِ سر به جهان بنگرد؛ بنابراین فردوسی را حکیم گفتند چون او نمود این‌چنین انسانی بود. او افزون بر دانش‌های روزگار و خوانده‌های بسیار، مردی ژرف‌نگر، آزاداندیش، تیزبین و نکته‌سنج در رویدادهای گذشته و حال بود.

به‌باور جلال خالقی مطلق، شاهنامه بزرگ‌ترین منبع فرهنگِ ساسانی است که در فرهنگ شاعر نیز اثرگذار بوده‌است. ازهمین‌رو فردوسی را حکیم می‌نامند. حکمت او از سرچشمه‌ای فلسفی نبوده، حکمت او حکمتِ عملی و اخلاقی است. آن‌چنان‌که بررسی اخلاق در شاهنامه خود کتابی سِتُرگ می‌شود. ازاین‌رو خالقی مطلق شاهنامه را حماسه‌ای معنوی می‌نامد. او شاهنامه را فلسفهٔ زندگی از دیدگاه فردوسی بیان می‌کند و آن را سراسر سرودِ مهرِ ایران می‌داند. او می‌گوید سراسر شاهنامه سرشار از پند و اندرز به فرمانروایان است؛ و اندرزِ خسروپرویز به پسرش شیرویه را شایستهٔ آب زر و آویختن پیش چشم سردمداران می‌داند:

که ایران چو باغیست خرّم‌بهار

شکفته همیشه گلِ کامگار،

پر از نرگس و نار و سیب و بهی؛

چو پالیز گردد ز مردم تهی،
سپرغم یکایک ز بُن برکنند​

همه شاخ نار و بهی بشکنند!

سپاه و سِلیحست دیوار اوی​

به پَرچینش‌بر نیزه‌ها خار اوی!

اگر بفگنی خیره دیوار باغ

چه باغ و چه دشت و چه دریا، چه راغ!

نگر تا تو دیوار او نفگنی

دل و پشت ایرانیان نشکنی!

کزان پس بود غارت و تاختن

خروش سواران و کین آختن!

زن و کودک و بوم ایرانیان

به اندیشهٔ بد منه در میان!

چو سالی چُنین بر توبر بگذرد​

خردمند خواند ترا بی‌خرد!


فردوسی این نمودهای اخلاقی را سرچشمه‌های خرد می‌داند و بنیاد آن به‌شمار می‌آورد: دوری جستن از کردارهای ناشایست، پرهیز از شتاب، بردباری، نرمی، پرهیز از خودپسندی و غرور، شناخت ارزش و جایگاه دیگران، چشم نداشتن به زرق و برق زندگی، سخن به هنگام گفتن، با دوستان دانا نشستن و نادانان را به خرد رهنمون کردن، فرمان‌برداری از خداوند و ده‌ها موضوع دیگر. خرد یک نیروی درونی و معنوی است و قدرت خدایی است که می‌تواند دارنده‌اش را به برترین جایگاه‌های انسانیت برساند و افزون بر این‌که وجه تمایز انسان و حیوان است با ارزش‌ترین چیزی است که بود و نبودِ راستین انسان به آن وابسته است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Jul
12,190
58,174
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
نکتهٔ درخور توجه این است که با این‌که کتابش پر از کارهای شگفت‌انگیز و پر از سِحْر و جادو است، باز نسبت به امور خردورزانه شیفتگی ابراز می‌دارد. او توجه ویژه‌ای به اهمیت خرد دارد. خرد در بیت نخست شاهنامه چون دَهِشِ پُربَهای خداوند نمود کرده و بخش دوم دیباچهٔ شاهنامه ویژهٔ آن است.

فردوسی در سخن امانت‌دار است و حق‌شناس. او در گفتار بی‌پرده است که نمونه‌اش در انتقاد از شعر دقیقی و فراخواندن پادشاهان به دادگستری است. باور به ماندگاری نام نیک، انصاف در برابر دشمن، ستایش کوشش و دانش، مهر به همسر و فرزند، ستایش درنگ در کارها، نکوهش تنبلی و آز و دروغ و رَشک و باور به ناپایداری جهان از دیگر ویژگی‌هایی است که در سراسر شاهنامه به‌چشم می‌خورد؛ و سرانجام این‌که او خودآگاه است، خودآگاه دربارهٔ درستی باورها و گفته‌های خویش و خودآگاه دربارهٔ جاودانی آفریدهٔ خود.

فردوسی در شمار آن شاعرانِ نه‌چندان پرشمار در زبان پارسی است که نجابتِ گفتار و پاکیِ سخنِ او آلوده نشده و حتی واژه‌ای که زننده و ناسزا باشد از او سر نزده‌است. آن‌جا هم که او ناگزیر از به‌نظم‌کشیدن سخنِ خشمگینانهٔ قهرمانانِ داستان‌هایش بوده و دشنامی از زبان آن‌ها بر قلم آورده، هرگز از اندازهٔ متعارف‌ترین واژه‌هایی از این دست فراتر نرفته‌است. ناسزاهایی که فردوسی به‌خاطر رعایت امانت ناگزیر از بیان آن‌ها بوده، هیچ‌یک از مرز پاکی بیرون نیست و این موضوع هنگامی‌که به دیوانِ دیگر شاعران نگریسته می‌شود بهتر دریافت می‌گردد. همین عفّتِ کلام و نجابتِ بیان، او را به ساخت مضمون‌های تازه‌ای راه‌بری کرده‌است که در اوجِ نازک‌خیالی و آفرینندگی هستند.





 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Jul
12,190
58,174
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
اثرپذیری فردوسی از دیگران

220px-Tomb_of_Ferdowsi_in_Tus%2C_Iran_6.jpg

آرامگاه فردوسی در طوس خراسان

محمدعلی اسلامی نُدوشَن باور دارد که سه حماسهٔ ایلیاد و اُدیسه هومر، مَهاباراتا و رامایانای هندوها و شاهنامهٔ فردوسی سرچشمهٔ آریایی دارند و شباهت‌های میان آن‌ها ازهمین‌روست. به‌باور اسلامی ندوشن، با وجود شباهت‌ها میان اثر شاهنامه و ایلیاد و ادیسه، فردوسی از هومر تأثیر نپذیرفته، چراکه با توجه به شرایطِ روزگارِ فردوسی و محیط فرهنگیِ ایران در آن هنگام، فردوسی نمی‌توانسته از کار هومر آگاهی داشته‌باشد.

آیین‌های مزدیسنا، زروانی و مهرپرستی

بی‌گمان فردوسی در شاهنامه از آیین زروانی بهره برده‌است. زُروان در شاهنامه جایگاه ویژه‌ای دارد. فردوسی به‌خوبی رویاروییِ زادگانِ زروان، هُرمَزد و اهریمن را نشان می‌دهد و این رویارویی در جای‌جای شاهنامه و به چهره‌های گونه‌گون رخ می‌نماید. داستان زروان و شاهنامه هردو روایتگرِ کوشش‌های ملتی است که برای پاسداری از خویش در برابر دشمنان ایستادگی کرده‌است؛ و فردوسی این اندیشه را در داستان‌های جنگ‌های ایران و توران و پهلوانان و دیوسیرتان نمود داده‌است. در اسطورهٔ زروان، هرمزد موردِ یورشِ همزادِ خویش، اهریمن قرار می‌گیرد و در شاهنامه نیز از کهن‌ترین دشمنِ ایرانیان، دیو یاد شده‌است. در داستان‌های کیومَرث، سیامک، تَهمورِث، هوشنگ و جمشید، دیوان نقشی بنیادین دارند.

از دیگرسوی، سجاد آیدنلو بهرهٔ فردوسی از باورهای مزدیسنایی و مِهری را بیشتر از بهرهٔ او از دیگر آیین‌های ایران باستان می‌داند. از راه نمونه، او سپیدمویی زال و بیزاری سام از او را نه بازگوکنندهٔ داستانِ زایشِ اهریمن از زروان، بلکه بیان‌کنندهٔ باور مزدیسنایی در این‌باره می‌داند که نقصانِ آفرینش را نشانه‌ای اهریمنی می‌پندارد. مانند آنچه در داستان پیوند جمشید و خواهرش، جَمْگ، با دیوان و زایشِ جانوران از آنان است. از سوی دیگر سام با پری‌دُخت، دختر فَغْفور چین که از نژاد پریان است، پیوند می‌بندد و این، دلیلِ نقص آفرینش زال است.

اما نشانه‌های آیین مزدیسنا در شاهنامه بیش از این‌هاست. یادکردِ زَند و اوستا پیش از ظهور زرتشت، سه نیکِ مزدیسنایی، پیدایش گروه‌های چهارگانه، ستایش آتش، اصطلاح «مورِ دانه‌کش» و دربارهٔ اسب سخن گفتن از دیگر نشانه‌هایی است که به‌باور محمد معین رنگ مزدیسنایی دارند.

آیدنلو در پاسخ هوشنگ دولت‌آبادی که کیشِ شاهان شاهنامه را تا پیش از پادشاهی گُشْتاسْپ، زروانی می‌داند، می‌گوید که نشانه‌های زرتشتی و مهری بودن در ایران پیش از زرتشت استوارتر است. از راه نمونه، او دربارهٔ کیش رستم بر این باور است که با نگرش به شاهنامه، در رأی نخستْ زرتشتی بودن او و در رأی دومْ مهری بودن او پذیرفته‌تر است و البته با نگرش به نشانه‌های درونِ شاهنامه و بیرون از آن، مهری بودنِ او درست‌تر است و گرچه مهری بودن او قطعی نیست، اما در برابر زروانی بودن او برتری دارد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Jul
12,190
58,174
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
حکمت خسروانی

هانری کُوربَن می‌گوید سُهرِوَردی در حکمت اِشراق خود این آمادگی را دارد که نشانه‌های این حکمت را در قرآن و حتی شاهنامه بنمایاند. به‌گونه‌ای که شاهنامه در وجودِ عارف جلوه کند و تاریخِ نَفْس و عالم نفس را در شاهنامه بیابد؛ و این‌گونه حماسهٔ قهرمانی پیوندی مستقیم با حماسهٔ عرفانی پیدا می‌کند.

به‌باور فرزاد قائمی، نظام معرفتیِ حکمت خُسرُوانی، برپایهٔ صدورِ کثرت از وحدت بوده‌است. به این مفهوم که برای هر موجود مادی، پیش‌نمونه‌ای فرامادی و مِثالی در نظر دارد. ازهمین‌رو، اهورامزدا در مقام خدا و بزرگ‌دارندهٔ جان و خرد، گوهر آغازین نفس و عقل در هستی است؛ و فردوسی این توصیف را در نخستین مصراع شاهنامه بیان می‌دارد. هرچند که با نگرش به دانسته‌های کنونی، نمی‌توان دانست که این تعبیر، برای بار نخست در اندیشه‌های یونانی پدید آمده یا در منابعِ اثرگرفته از آیین زرتشت آمده‌است.

الیاس نورایی می‌گوید نور از موضوع‌های مهمِ حکمت خسروانی است که در شاهنامه و حکمت اشراق سهروردی نیز دیده می‌شود. او پیام فردوسی را پیام خِرَدِ مینُوی و نور می‌داند که سهروردی هم آن را به زبان عارفانه بیان کرده‌است؛ و ادامه می‌دهد مسئلهٔ فَرّهٔ ایزدی یا خْوَرنَه اوستایی که از بنیادهای اندیشهٔ سهروردی است، به نور بازمی‌گردد که فردوسی نیز آن را بنیادِ رواداری و مشروعیتِ فرمانرواییِ پادشاهان شاهنامه مانند کیخسرو می‌داند.

کتاب‌ها و منابع پارسی میانه


داستان‌ها و گزارش‌های حماسی ایران در چندین سده فراهم آمد. در روزگار پایانیِ ساسانی، مایه‌ها و عناصر اصلی حماسهٔ ایرانی گردآوری شد و به‌گونهٔ سالنامه‌ای و به پارسی میانه با نام خَوتایْ نامَگ یا «کتاب شاهان» تدوین شد. این کتابْ گزارشِ دانشورانه‌ای بوده و به‌ظاهر واپسین ویرایش آن در روزگارِ یزدگرد سوم انجام شده، اما چندین سده است که از بین رفته‌است. گذشته از خدای‌نامه، گزارش‌های فراوان و پراکندهٔ دیگری هم بوده‌است. اما از این گزارش‌ها تنها یک سروده به‌نام «یادگارِ زَریران» به‌جای مانده‌است. با گسترش پارسی نوین، این گزارش‌ها باید بازآفرینی می‌شدند و سامانیان دوستدار این رویداد بودند. در این میان، چندین شاهنامهٔ منثور و منظوم نوشته شد. زبان شعر حماسی تفاوتی آشکار با زبان شعر غِنایی داشت و آن، بهره‌بردن بسیار اندک‌تری از واژگان عربی و بهرهٔ بیشتری از واژگان کهن ایرانی بود که به‌گمان دیگر در آن روزگار کاربردی نداشت. این ویژگی در آثار منثورِ حماسیِ این دوره هم دیده می‌شود؛ و ازهمین‌رو، به‌گمان این ویژگی از آثار پارسی میانه یا سنتِ شفاهیِ مردمی سرچشمه گرفته‌است. لازار می‌گوید که منبع بنیادینِ فردوسی برای سرایش شاهنامه، شاهنامهٔ ابومنصوری بوده که آن را انجمنی برآمده از چهار زرتشتی — که به‌ظاهر افزون بر خوتای نامگ از منابع دیگر هم بهره برده‌بودند — گردآوری کرد. خالقی مطلق، شاپور شهبازی و دبیرسیاقی هم دیدگاهی نزدیک به همین نظر را دارند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Jul
12,190
58,174
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
شعوبیه

شُعوبیّه جنبشی بود که در سدهٔ دوم و سوم ه‍.ق توسط مَوالیِ عجم و بیشتر ایرانی در واکنش به برتری‌جویی نژادی عرب، به‌ویژه امویان شکل گرفت. این گروه همهٔ اقوامِ جهان را یکسان می‌شمردند و ازهمین‌روی، «اهل تَسْویه» خوانده می‌شدند و تفاخُر و تعصبِ عرب را برخلاف آموزه‌های اسلام می‌شمردند. اندک‌اندک، مردمان ناراضی از عرب به آن‌ها پیوستند، به‌گونه‌ای‌که عرب را پست و خوار می‌شمردند و مدعی شدند که عرب نه فضیلت و برتری داشته و نه صنعت و هنر و دانش و حکمتی به جهان عرضه کرده‌است. قرآن و اسلام هم که عرب‌ها بدان سَروَری می‌کنند، از این تعصب عربی بیزار است و اختصاصی به آن‌ها ندارد. شعوبیه از اواخر روزگار اموی پدید آمدند و از ادبیات فارسی میانه در برتری‌جویی بر عرب بهره گرفتند و با این انگیزه، آن آثار را به عربی برگرداندند. عبدالحسین زرین‌کوب همگرایی بین شعوبیه با شیعه و خوارج در مبارزه علیه امویان را ناشی از سیاست‌های امویان در ایجاد یک «دولت عربی محض» و خشونت و نفرت آن‌ها ضد موالی می‌داند. اما، این جنبش در زمان عباسیان توسعه یافت، و زرین‌کوب علتش را آن می‌داند که عباسیان تعصب عربی نشان نمی‌دادند و بیشترْ خاستگاه‌شان خراسانی بود، به‌طوری‌که شعوبیه تا دچار زندقه نمی‌شدند می‌توانستند آزادانه بر عرب بتازند و آن را ریشخند کنند. فرقه‌های مسلمان اعم از شیعه، سنی و حتی خوارج در باور به برابری اقوام مسلمان با شعوبیه اشتراک داشتند. شعوبیه آثاری در فضایل و برتری‌های عجم و فرومایگیِ عرب نگاشتند که هرچند اثر زیادی از آن در دست نیست، در اَلْفِهرِست برشمرده شده‌اند.

فردوسی، همچون دقیقی، در یادکرد مفاخر ملی و میهنی دیدگاهی شعوبی داشت. به‌باور برخی پژوهشگران چون صفا، رافضی گفتن فردوسی، نتیجهٔ شعوبی بودن اوست. زرین‌کوب می‌گوید فردوسی دربارهٔ روایت حملهٔ اعراب به ایران و دیگر جنگ‌های ایران، متأثر از روایاتی است که به‌ظاهر موبدان پس از یزدگرد سوم بر خدای‌نامه‌ها افزوده‌اند و بدین‌ترتیب، روح شعوبی و بیگانه‌ستیزی در آن دمیده شده‌است، به‌گونه‌ای‌که هم فاتحان ایران را پست و حقیر نشان می‌دهد، و هم شکست سپاه ایران را به گردن تقدیر الهی می‌اندازد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Jul
12,190
58,174
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
سبک خراسانی، به‌ویژه رودکی و دقیقی

این دوران، مهم‌ترین روزگار حماسه‌سرایی در ایران است. مسعودی مروزی و دقیقی و فردوسی هرسه، سه اثر حماسی خود را در این دوره آفریدند که سبب رواج نظمِ داستان‌های منثور پهلوانی و ملی دیگر و سرایش داستان‌های حماسیِ دیگر در روزگار سلجوقی شد. غزلِ این روزگار، دنبالهٔ اواخر سدهٔ سوم و آغاز سدهٔ چهارم ه‍.ق است. سرایندگان غزل‌سرای نامی در آغاز این دوران رودکی و شهید بلخی هستند. دقیقی، فرّخی سیستانی و عنصری از دیگر غزل‌سرایان خوب این روزگار هستند. مدیحه‌سرایی، حکمت و وعظ، داستان‌سرایی و بیان حکایت و مثل نیز در شعر این دوران رواج داشته‌است.

به‌باور لازار فردوسی در هنر سخنوری آشکارا وامدار گذشتگان خویش و همهٔ آنانی است که در بیش از یک سده، زبان فارسی را گسترش دادند و ساختار آن را روشن کردند و رسانهٔ ادبی آن را به اوج رساندند و او توانست مطالب خود را چنین درخشان بپردازد. او می‌گوید اگر دیگران زبان و شعر پارسی را به بلوغ نمی‌رساندند، شاهنامه یارای پیدایش نداشت. این کتاب، آوردهٔ مجال و آرامشی بود که در آن، گذشته در یادها پابرجا بود و زبان ادبی نوین چنان بالندگی یافته‌بود که به آفرینش شاهکارهای ادبی بپردازد.

به‌گفتهٔ محمدجعفر یاحقی، سروده‌های پراکندهٔ شاعران بی‌دیوان یا سرایندگانی مانند ابوشکور بلخی، دقیقی و مسعودی که همگی در بَحرِ مُتَقارِب سروده شده‌اند، می‌توانسته پیشینه‌ای برای شاهنامه و شاهنامه‌سرایی بوده و فردوسی از همهٔ آنان بهره برده‌باشد. فردوسی نخستین بار در روزگار پادشاهی نوشین‌رَوان و در داستان آوردن کَلیله و دِمنه از هند و به پهلوی برگرداندن آن و رویدادهای پس از آن، از رودکی نام می‌برد و سرودهٔ او را می‌ستاید.[یادداشت ۱۵] و پس از آن دو بار دیگر در سرگذشت خسروپرویز بی‌آن‌که به کار رودکی دربارهٔ کلیله و دمنه اشاره کند، از این کتاب یاد می‌کند. این‌گونه یادکرد رودکی آن‌هم با آن برجستگی در شاهنامه، آن‌چنان‌که فردوسی سرگذشت روزگار ساسانیان را نگه‌دارد و داستان کلیله و دمنه در عهد اسلامی تا نظم آن به‌دست رودکی را بیان کند نشان از دوستداری ویژه‌ای نسبت به رودکی از سوی فردوسی است و بیانگر آن است که به‌گمان، کلیله و دمنهٔ سرودهٔ رودکی نزد فردوسی بوده و او از هنر رودکی در این کار بهره‌مند می‌شده‌است.

یاحقی بر این باور است که رودکی و فردوسی هردو زاییدهٔ روزگار خردورزی‌اند. خردورزی‌ای که در روزگار شاهان سامانی پدید آمد و با پشتیبانی از زبان پارسی، عصری درخشان را برای پرورش زبان و اندیشهٔ آریایی ساخت که رودکی و شهید بلخی و ابوشکور پروردهٔ آنند و زمینه برای اوج این خردورزی و دانش‌مداری در شاهنامهٔ فردوسی آماده شد. او می‌گوید گفتار فردوسی دربارهٔ فرهنگ و خرد و مرگ و دوستی اهل بیت پیامبر اسلام، یادآور سروده‌های رودکی است، هرچند که برداشت نزدیک این دو شاعر شاید به‌خاطر جهان‌شناسی‌ای باشد که در روزگار دو شاعر جریان داشته، اما این همانندی، نزدیکی این دو به یکدیگر را بیشتر کرده‌است.

بی‌گمان هدف فردوسی از یادکرد سرودهٔ دقیقی در شاهنامه، کاستن از رنج سرایش نبوده، او برای نگاه‌داری کار دقیقی دست به این کار زد. فردوسی در ماجرای خواب‌دیدن دقیقی می‌گوید که او از فردوسی خواسته تا بَخیلی نکند و سروده‌اش را در شاهنامه بیاورد. فردوسی چنین می‌کند و در پایان سخن هم، سرودهٔ دقیقی را در بوتهٔ سنجش می‌گذارد. او دقیقی را شاعری بزرگ در مدح می‌داند که در داستان‌سرایی استاد نیست. درحالی‌که برای نامهٔ خُسرُوان باید دارای طبعی چون آب روان بود؛ و می‌گوید چون دقیقی نخست به این کار دست زد، راهبر او در این کار بوده و ازهمین‌رو بر او آفرین می‌گوید.

با نگرش به سروده‌های به‌جامانده از دقیقی او شاعری توانمند و آگاه دانسته می‌شود که از ذوقی خوش و طبعی لطیف بهره‌مند بوده‌است و سرایندگان از او به استادی و بزرگی یاد کرده‌اند. تردیدی نیست که دقیقی در سرایش شاهنامه و نظم حماسه‌های ملی ایران پیشگام است و فردوسی از دید زمانی، پس از اوست. اما میان سروده‌های او و فردوسی تفاوت‌هایی است که شعر فردوسی را برتر و بهتر می‌نمایاند. برای سنجش میزان اثرگذاری دقیقی بر فردوسی بهتر است این تفاوت‌ها بررسی شود. یکی از این تفاوت‌ها، کُندشدن شتاب رویدادها و درنگ در پیشبرد آن‌هاست. این درنگ در شعر دقیقی از دو روست: نخست درنگی که از تکرار بیهودهٔ مطالب است و دیگری درنگی که بر اثر بیان برخی جزئیات است؛ و این درنگ شعر او را خشک نموده‌است. درحالی‌که فردوسی در شاهنامه از این‌گونه تکرار بیهوده پرهیز کرده‌است. در نگاهی کلی، اگر شاهنامه سرودهٔ دقیقی بود، حماسه‌ای پیشِ رو بود از دید حجم بسیار سنگین‌تر — کتابی در حدود هفتاد تا صدهزار بیت — اما از نگاه ادبی و حماسی کم‌ارزش‌تر.

با همهٔ کاستی‌هایی که در شعر دقیقی دیده می‌شود، نمی‌توان او را با حماسه بیگانه دانست. تا جایی‌که برخی توصیف‌ها در شعر او بسیار به سبک فردوسی نزدیک هستند و حتی می‌توان برخی را در شعر فردوسی با اندکی تفاوت جستجو کرد. اما این داوری که تا چه اندازه، دقیقی خودْ پدیدآورندهٔ این توصیف‌هاست و نزدیکی زبان او و فردوسی را باید دلیلی بر نفوذ او بر فردوسی دانست یا این‌که خودِ دقیقی هم وامدار آثار حماسی پیش از خود است، به‌خاطر در دسترس نبودن آثار حماسیِ پیشین بسیار دشوار است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا