تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

دیالوگ های ناب

مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Sep
1,299
5,654
148
خلوچلستان
وضعیت پروفایل
وَ دَر نَهایَت این مَن هَستَم که غَرق دَر آرامِشَم اَما سیراب نیستَم و باز خواهان آنَم!
خاطرات، بی‌رحمانه‌ترین شکنجه‌ها را در شیرین‌ترین لحظه‌ی زندگی، بر روحِ آدمی تزریق می‌کنند و فریادِ درد را بر زیرِ دریایی از خلاء، سکون می‌بخشند!

اریتما
@*SHAKIBAgh*
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Sep
1,299
5,654
148
خلوچلستان
وضعیت پروفایل
وَ دَر نَهایَت این مَن هَستَم که غَرق دَر آرامِشَم اَما سیراب نیستَم و باز خواهان آنَم!
مامانم همیشه می‌گفت خدا همه در‌ها رو ببنده یک در رو برات باز می‌کنه، در من اون لعنتی چشم قهوه‌ای بود!

تمنای عشق
@hadis hpf
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Sep
1,299
5,654
148
خلوچلستان
وضعیت پروفایل
وَ دَر نَهایَت این مَن هَستَم که غَرق دَر آرامِشَم اَما سیراب نیستَم و باز خواهان آنَم!
تو توی ذهن سفید من مثل یک لکه جوهر بنفشی که حالا من به خاطرت چشم‌هام همه جا رو بنفش می‌بینه!

تمنای عشق

@hadis hpf
پ.ن: میدونم نه دیالوگه و نه مونولوگ؛ ولی خیلی این تیکه به دلم نشسته.. حیفه جایی گذاشته نشه!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Sep
1,299
5,654
148
خلوچلستان
وضعیت پروفایل
وَ دَر نَهایَت این مَن هَستَم که غَرق دَر آرامِشَم اَما سیراب نیستَم و باز خواهان آنَم!
همه ی ما نمی رسیم. نخواهیم داشت. نخواهیم داشت آنچیزی را که باید داشته باشیم. و این دردِ نداشتن، عمیق می شکافد دلِ آدم را. شاید کسانی که ناراحتی قلب دارند برای همین شکاف است. کسی الکی الکی بیمار نمی شود.

@ida
_لوسیفر
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Sep
1,299
5,654
148
خلوچلستان
وضعیت پروفایل
وَ دَر نَهایَت این مَن هَستَم که غَرق دَر آرامِشَم اَما سیراب نیستَم و باز خواهان آنَم!
- یک تفاوت بین فریب و دروغ هست! فریب رو ما می‌خوریم؛ ولی دروغ رو بهمون میگن!
تو نمی‌تونی کاری کنی بهت دروغ نگن، اما می‌تونی سعی کنی که فریب نخوری!


-سایه-
رمان تمنای عشق

نویسنده: @hadis hpf
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Sep
1,299
5,654
148
خلوچلستان
وضعیت پروفایل
وَ دَر نَهایَت این مَن هَستَم که غَرق دَر آرامِشَم اَما سیراب نیستَم و باز خواهان آنَم!
دوست داشتن آدم‌ها سخت است، سخت است موجودی که دروغ می‌گوید، خیا*نت می‌کند، تنهایت می‌گذارد، فرار می‌کند و نمی‌پذیرد را دوست داشت.

وال 52
@MRyWM

پ.ن: و من اولین نفری‌ام که از این رمانِ جذاب، ی چیز ناب گذاشتم اینجا??
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Sep
1,299
5,654
148
خلوچلستان
وضعیت پروفایل
وَ دَر نَهایَت این مَن هَستَم که غَرق دَر آرامِشَم اَما سیراب نیستَم و باز خواهان آنَم!
آدم ها بهترین دروغگو های عالمند، همه ما می‌دانیم که تنها تر از خودمان موجودی در این کره خاکی وجود ندارد اما باز هم عاشق می شویم، دل می‌بندیم و از ندیدن یکدیگر ناراحت می‌شویم. کسانی که از ته دل دوستشان داریم مارا تنها می‌گذارند، دلمان را می‌شکنند و بعد با لبخندی ما را اغوا می‌کنند به آغوششان، به باز دوست داشتن‌شان. این چرخه بی وقفه در حال تکرار است، عشق و تنفر می آیند و می‌روند، یکی بیشتر می‌ماند، یکی کمتر.

وال 52
@MRyWM
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Sep
1,299
5,654
148
خلوچلستان
وضعیت پروفایل
وَ دَر نَهایَت این مَن هَستَم که غَرق دَر آرامِشَم اَما سیراب نیستَم و باز خواهان آنَم!
خیالات برای آرام کردن روح خسته‌مان همچون قرص مسکن است. بار اول درد را از بین می‌برد، بار دوم آراممان می‌کند، بار سوم دوز بیشتری از این قرص را می‌خواهیم، بار های بعد درد بیشتر می‌شود و قرص ها کفاف نمی کنند. همه چیز بخاطر یک چیز است؛ درد از جای دیگر است و قرص برای جای دیگر، درد التیامی واقعی می خواهد و خیالات مرهمی مجازی روی زخم هایمان می‌گذارد. درد گرمای آغو*ش می خواهد و حس حضور، خیال لبخند می‌آورد و توهم وجود. گیاهان مجازی ترین حس و توهمی ترین خیال از وجود مامان را به من می‌دهند. برگ ها من را ب*غل نمی‌کنند، موهایم را شانه نمی‌کنند، غذا نمی‌پزند، جارو نمی‌کشند، برگ ها فقط به من سرابی را نشان می‌دهند که من با قبول تمام درد های رفتن و نرسیدن آن را لنگه کفشی در بیابان می‌دانم.

وال52
@MRyWM
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Sep
1,299
5,654
148
خلوچلستان
وضعیت پروفایل
وَ دَر نَهایَت این مَن هَستَم که غَرق دَر آرامِشَم اَما سیراب نیستَم و باز خواهان آنَم!
ابرهای پنبه ای در مسیر باد حرکت می‌کردند و هر لحظه عوض می‌شدند. خانه شان را در مسیر باد ساخته بودند و مجبور به انعطاف. آن ها پرواز می‌کردند و آزادی نداشتند و ما به زمین چسبیده ایم و در حال پروازیم ولی باز هم در آرزوی آزادی و پرواز، فهم میان ما گم شده بود و جهل فرمان روایی می‌کرد. باید زودتر به خانه برمی‌گشتم، حریم امن ۷۰ متری‌ام، دور از آدم ها.
وال52
@MRyWM
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا