با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن میگذرد.در کوچه پس کوچههای هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید
همه ی ما نمی رسیم. نخواهیم داشت. نخواهیم داشت آنچیزی را که باید داشته باشیم. و این دردِ نداشتن، عمیق می شکافد دلِ آدم را. شاید کسانی که ناراحتی قلب دارند برای همین شکاف است. کسی الکی الکی بیمار نمی شود.
آدم ها بهترین دروغگو های عالمند، همه ما میدانیم که تنها تر از خودمان موجودی در این کره خاکی وجود ندارد اما باز هم عاشق می شویم، دل میبندیم و از ندیدن یکدیگر ناراحت میشویم. کسانی که از ته دل دوستشان داریم مارا تنها میگذارند، دلمان را میشکنند و بعد با لبخندی ما را اغوا میکنند به آغوششان، به باز دوست داشتنشان. این چرخه بی وقفه در حال تکرار است، عشق و تنفر می آیند و میروند، یکی بیشتر میماند، یکی کمتر.
خیالات برای آرام کردن روح خستهمان همچون قرص مسکن است. بار اول درد را از بین میبرد، بار دوم آراممان میکند، بار سوم دوز بیشتری از این قرص را میخواهیم، بار های بعد درد بیشتر میشود و قرص ها کفاف نمی کنند. همه چیز بخاطر یک چیز است؛ درد از جای دیگر است و قرص برای جای دیگر، درد التیامی واقعی می خواهد و خیالات مرهمی مجازی روی زخم هایمان میگذارد. درد گرمای آغو*ش می خواهد و حس حضور، خیال لبخند میآورد و توهم وجود. گیاهان مجازی ترین حس و توهمی ترین خیال از وجود مامان را به من میدهند. برگ ها من را ب*غل نمیکنند، موهایم را شانه نمیکنند، غذا نمیپزند، جارو نمیکشند، برگ ها فقط به من سرابی را نشان میدهند که من با قبول تمام درد های رفتن و نرسیدن آن را لنگه کفشی در بیابان میدانم.
ابرهای پنبه ای در مسیر باد حرکت میکردند و هر لحظه عوض میشدند. خانه شان را در مسیر باد ساخته بودند و مجبور به انعطاف. آن ها پرواز میکردند و آزادی نداشتند و ما به زمین چسبیده ایم و در حال پروازیم ولی باز هم در آرزوی آزادی و پرواز، فهم میان ما گم شده بود و جهل فرمان روایی میکرد. باید زودتر به خانه برمیگشتم، حریم امن ۷۰ متریام، دور از آدم ها.
وال52 @MRyWM