به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان خوش آمدید!

در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید.

متون و دلنوشته [ غـــُــرغـــُــریــــآتــ ـــ .... ]

همه چیز را می توان حاشا کرد،
جز عطری که او بر زندگیت جا گذاشته است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چه بد دردیستـــ
آنکه می خواهی اش
در کنارت باشد
اما تو نتوانیـــ
او را داشته باشیـــ
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دلم واسه اون روایی تنگ شده که کسی رو
دوست نداشتم
چه خوب بود اون بی خیالی ها
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
فقط برای یــــــــ ـــــک بار هم که شده،
مرا در افسون مبهم یک دروغ شناور کن
سربه گوش من بگذار و آرام بگو: دوستَــــت دارم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دُچارت شده اَم بیا
و چاره ام باش
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من از تمام خودم گذشتم برای تو
و تو حتی از ذره ای فراغتت نگذشتی برای من
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تموم شد ،
رفتم نخواست که بمونم ،
صدایم نکرد
نگفت نرو برگرد و من رفتم ،
رفتم به سوی تنهایی انتظار ،
انتظار شنیدن صدای او که بگوید
دوستت دارم برگرد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خیلی چیـــ ـزا بازیــــ ـافت نِِِِـمیشََََن ،
یکی دیگه اَََزشون اِِستفــــاده میکنه
حِِِکایت بَََعضی اَََز آدمـــ ـاست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
درد دلهایت را به کسی نگو
چون یاد میگیرند چگونه دلت را به درد آورند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اشتباه از من بود
پررنگ نوشته بودمت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امروز باورم شد
که تو خسته تر از آن بودی که بفهمی دوست داشتنم را
از من گذشت
اما
هرجا هستی
“خسته نباشی”
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چقـــد بـــَـده تــو هــق هــق گــریــه هـــــات
نـفــــس کـــَـم بیـــاری و
عشـقـــت بـــه یــکــــــــی دیــگـــه
بــگــــه
" نـفــــــس "
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بزرگترين حماقت تو اين بود که
فکر مي کردي من براي هميشه صبورم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تو را خودم چشم زدم
بس که نوشتمت میان شعرهایم
بی آنکه اسفند بچرخانم دور واژه ها
تو را خودم چشم زدم
میدانم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
باید دستها را زیر چانه گذاشت
به وسعت قرنها
به حقیقت این واژه فکر کرد
بعد از “انسانیت” یک کامای بزرگ بگذار
شاید به کما رفته باشیم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
هیچ انتظاری از کسی ندارم
و این نشان دهنده قدرت من نیست
مسئله، خستگی از اعتمادهای شکسته است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عاشق که میشوی
نا آرام میشوی ،
گاهی حسود ،
گاهی خود خواه ،
گاهی دیوانه،
گاهی آرام ،
گاهی شاد ،
گاهی غمگین ،
گاهی خوشبخت ترین
یک روز به خودت میایی میبینی تنهایی ؛
تنها ترین
هیچ کسی رو نداری حتی برای درد و دل کردن و حرف زدن...
تنها غم میماند کنارت ...و تنهایی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
میدونی چرا باختی؟
چون وقتی خواستی من ببازم,یادت رفت
که منـــــــ یارت بودم ♥ نه حریفت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کارمـــان به جایــی رســـیده که طـــوری بایـــد
دلتنـــگ شـــویم
که به کســـی بـــرنخـــورد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مشکل از تو نبود
از من بود
با کسی حرف میزدم که
سمعک هایش را پیش دیگری جا گذاشته بود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

چه کسی این موضوع را خوانده است (مجموع: 0) دیدن جزئیات

عقب
بالا