به نکاتی که گفتی دقت میکنمخب ببین درکل تو درباره یه کشور داری مینویسی و اتفاقاتش پس باید تاریخ داستانتو به خوبی بلد باشی مثلا اگه داری یه قسمتی از تاریخ رو مینویسی همون قسمت کافیه ولی موضوعت کل رو پوشش میدم. و اینکه میخوای از فروپاشی شوروی بنویسی یا شروعش؟ چون خانواده سزار کمونیست نبودن اصلا. اگه گورباچف رو میگی خب باید بگم دوران گورباچف شوروی درواقع برضد سوسیالیسم در ردای سوسیالیسم قدم برمیداشت که اینا رو کرکتر اصلیت باتوجه به اینکه گفتی سوسیالیسته باید دقت کنه و بطور غیرمستقیم در شخصیتش پردازش بشه. و اینکه دربارهی جاسوسهای کا گ ب خیلی نوشته شده و حتی فیلم ساخته شده پس باید خیلی توی پردازش و نکاتی که رمانتو از بقیه اثار ادبی متمایز میکنه دقت کنی. شروع خوبی داری! تبریک میگم. فقط متوجه نشدم، جاسوست فراموشی گرفته؟
داستان از فروپاشی شوروی شروع میشه
ولی خب شروعش مثل شروع انقلاب روسیه و ترور خانواده سزار اتفاق میفته
فراموشی نگرفته، توی حادثه سن کمی داشته و وقتی تحت آموزش نظامی قرار گرفته، روی روان و باورهایی که داشته تاثیر گذاشته و به کل انگار شخصیت دیگهای ساخته شده چون میدونی که گنجشکهای روسی باید کاملا وفادار به کشور باشن که نیازمند چیدمان ذهنی دقیق دولت روی این بچههاست
دقیقا همین مشکل منهو بعد از اینکه دومینیکا فهمید قراره چیکار کنه؟
من تا یه جایی از رمان خیلی دقیق و ریز به ریز همه چیز رو تجسم کردم و چیدمش اما نمیدونم بقیشو چیکار کنم :/ درواقع این داستان خوب و شروع عالی، انتها ندارن فعلا! برای همین نیاز به کمک دارم.
یه طرح دارم که زابکوف ( همونی که نیک رو پیدا کرده و نفوذی بوده )، آلفردو ( پدر میگل ) و خوزه ( پدر دومینیکا ) یه سر و سری باهم داشته باشن. هر سه توی نیروهای شوروی بودن اما خب زابکوف که خائن بوده، خوزه کشته میشه و آلفردو هم که خودکشی میکنه.یه جمعبندی کلی از ایدهت میکنم و اگه کم و کاستی بود باهم گسترشش میدیم.
خب، شوروی درحال فروپاشیه و گورباچف گور به گور شده دولتش داره منحل میشه و خانوادهای وجود داره که جنایتی پشت پرده دربارشون هست که پروندهش بسته مونده و حالا کرکتر اصلی ما بازماندهی اون خانوادس. اون خانواده و کشته شدنشون نقشی در انحلال دولت داشتن پس قتل یک قتل معمولی نیست و دولتیه؟ و کرکتر اصلی که نمیدونه خانوادش کین چون یکی از اعضای کا گ ب تو بچگی از زیر پل پیداش کرده و بزرگش کرده. تا اینجا موردی نداره، اما باید هدف اصلی کرکتر که در وهله بعد موجب کرکتر آرک یا تغییر شخصیتت میشه و داستان رو به نقطه اوج میرسونه بنویسی. همچنین سکانس اولیه رمانت رو بهتر شرح بدی.
میتونستم همه چی رو بذارم زیر سر زابکوف اما اصلا خوشم نمیاد داستان قابل پیشبینی باشه و اگر زابکوف رو شخصیت منفی در نظر بگیریم، قابل پیش بینیه.
الان چندتا سوال توی ذهن خودمه
۱. چرا زابکوف به دوستاش و دولت شوروی خیا*نت میکنه؟
۲. خوزه و خانوادش رو چرا به قتل میرسونن؟
۳. واقعا آلفردو بخاطر خیا*نت زنش خودکشی میکنه یا نه، موضوع مربوط به شغل سابقش بوده؟
۴. چرا زابکوف به دومینیکا دروغ میگه که پدرش یکی دیگه بوده؟
۵. دومینیکا بعد از اینکه بفهمه، باید چیکار کنه؟
آخرین ویرایش توسط مدیر: