انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان

به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان خوش آمدید!

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید.

متون و دلنوشته |✖ ضـَـرَبــانِ مَعکـــ♥ـــوس✖|

  • شروع کننده موضوع Diako
  • تاریخ شروع
می‌گویند غم همزاد بشر است، همزاد من به شکلی با من عجین شده که حتی یک دم از من فاصله نمی‌گیرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دوستی می‌گفت عاشق طبیعت باش تا در زندگی‌ات جریان یابد، عاشق هر چیزی شدم، تنها آن را از دست دادم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
این ممکن است هنوز اسم زندگی بر خود داشته باشد، اما دیگر حوصله‌ای برای دنبال کردن آن ندارم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
از دست دادن تو، مانند تماشای لحظه‌ای بود که جانم از وجودم بیرون کشیده می‌شود و تو گویی این جانم بود که می‌رفت و مرا تنها در پشت سر جا می‌گذاشت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چطور می‌توانم یک لحظه از خیالت فارغ باشم وقتی غم ضرب آهنگ صدای تو را در این سکوت خانه می‌نوازد؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اگر چه هیچ ذره‌ای از وجود من یاد تو را به فراموش نمی‌سپارد، اما به جای تو این غم است که بر وجودم مرهم می‌گذارد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دلتنگی چیزی شبیه به آتش زیر خاکستر است، تا خیال می‌کنی به سر آمده، یکپارچه به آتشت کشیده و یکسره می‌سوزاند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
این زندگی است که من از دست داده‌ام و معلوم نیست چه زمانی دوباره بتوانم آن را در آغـ*وش بگیرم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
هر آن قدر اینجا نشسته و به سبزی درخت‌های باغچه چشم می‌دوزم تا رنگ تند آن‌ها نظرم را به خود جلب کند، باز هیچ چیزی جز چشمان تو در رنج دادن قلب در فراغم، خودنمایی نمی‌کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عجب صبری خدا دارد. اگر من جای او بودم، با خونریزی این دل شکسته و بی‌تاب، بارها و بارها جهان را آتشفشان خشم کرده بودم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دلم می‌خواهد هر تکه‌ام به سمتی پرتاب شود و هیچ دو از آن‌ها هرگز همدیگر را پیدا نکنند. شاید به این شکل هر تکه از وجود من بار اندوه کمتری را حمل کرده و قادر به تحمل کردن آن باشد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به دروغ گفتم دیگر دوستش ندارم، در حالی که این تلخ‌ترین دروغ زندگی‌ام بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شب‌های بی تو، شب‌هایی است که در انتظار کنار پنجره، بارها و بارها جان می‌سپارم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چه خیال انگیز است لحظه وصال اندوه و بی‌تابی که بارها و بارها در چهارراه دل من به هم رسیده‌اند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اشک چشم‌ها را همه دیده و با آن همدردی می‌کنند، اما چه کسی هق هق‌های روح من را شنیده است که در سرسرای اندوه به این سو و آن سو می‌دود و باز به جایی نمی‌رسد؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ای کاش می‌دانستی که پس از تو، تمام عمر من در خلوتی همیشه اندوهگین جاری می‌شود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انتظار زجرآورترین چیزی است که خداوند به بشر داده است و تمام زندگی من سراسر از این زجر و عذاب شده است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من مانند یک شیشه نازک به هزار تکه تبدیل شده‌ام. خوب است که دیگر به من دست نزنی، زیرا هر تکه‌ام توان پاره پاره کردن وجودت را دارد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تو از اینجا رفتی و باران رفتنت، تمام وجود مرا با خود برد. چشم‌هایم به راه مانده است که پاییز و پاییزها را برایم ارمغان بفرستی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
در هوایی که نفس‌های تو در آن نیست، نفس کشیدن به عذابی عجیب می‌ماند. عذابی که لحظه لحظه در آن جان می‌دهم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

چه کسی این موضوع را خوانده است (مجموع: 0) دیدن جزئیات

بالا