داستان های کوتاه عشق منجمد| Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
لبخندی زد و گفت:
- تنهایی؟ نمی‌ترسی؟
من هم مثل خودش لبخندی زدم و گفتم:
-‌ مگه تو‌ می‌ترسی؟
همان‌طور که داشت برمی‌گشت گفت:
- خیلی‌خب... اگه نمی‌ترسی من برم.
دست پاچه گفتم:
-‌ نه وایسا، من گم شدم.
یک ابروش رو بالا انداخت و گفت:
-‌ صحیح! چرا اون‌وقت؟
سرم رو پایین انداختم و گفتم:
- راه رو اشتباهی اومدم.
اون هم سرش رو تکان داد و گفت:
-‌ باشه، دنبالم بیا.
سرم رو تکون دادم و پشت سرش راه افتاد، با کنجکاوی پرسیدم:
- میگم ها! تو آخر خودت رو به من نشون ندادی، این نقاب چیه؟ نکنه تو خوابم می‌بینمت؟
خندید و گفت:
-‌ کدوم رو جواب بدم؟
گفتم:
- وایسا یک لحظه.
این رو گفتم و ایستادم و نیشگونی از بازوم گرفتم تا بلکه از خواب بیدار بشم. چشم‌هام رو بستم و باز کردم؛ ولی باز هم همون مرد نقابی جلوم بود.
با خودم گفتم:
- نه فایده نداره.
مرد نقاب به صورتم نگاه کرد و گفت:
-‌ می‌خوای من امتحان کنم؟
و بدون جواب من، چنان زد زیر گوشم که جیگرم کباب شد. با پام یک دونه به ساق پاش کوبیدم و داد زدم:
- چرا می‌زنی روانی؟ دردم گرفت.
خندید و گفت:
-‌ گفتم شاید نتیجه داد.
بی‌حوصله و با درد گفتم:
- برو بابا.
گونه‌ام رو چسبیدم و راهم رو کشیدم و داشتم می‌رفتم که صداش اومد:
- باز گم میشی‌ ها.
دیدم راست میگه؛ یک چرخش دور خودم زدم و برگشتم طرفش و از یقه‌اش گرفتم و کشیدم و گفتم:
- باهام بیا اگه نگرانی.
خندید و گفت:
- نه خب! شاید دنبالم بگردی.
همون‌جوری که راهم رو می‌رفتم، گفتم:
- ببینم خونه‌ات تو جنگله؟ هیزم داری قرض‌ بدی؟
با کنجکاوی پرسید:
- هیزم واسه چی؟
جواب دادم:
-‌ با آرسام و مروارید قراره آتیش درست کنیم.
- نه ندارم.
پوکر فیس گفتم:
-‌ پس چرا می‌پرسی؟
 
جواب داد:
- کنجکاو شدم.
ایشی گفتم، من رو که رسوند گفت:
- باهام میای؟
با حرص گفتم:
- کجا بیام بابا؟ منو تا این‌جا آوردی باز برگردم تو اون جهنم درّه؟ دستت درد نکنه تا این‌جا من رو رسوندی، خدا خیرت بده.
و به سمت مروارید رفتم.
- مروارید؟
که دیدم خانم‌خانم‌ها کل خوراکی‌ها رو تنهایی کوفت کرده و با لبخند نگاهم می‌کنه، یک‌دونه زدم پس گردنش و گفتم:
- بد نگذره! تک خور چرا هیچی نذاشتی؟
با لبخند بزرگی روی لبش جواب داد:
-‌ شرمنده دیر اومدین، گفتم از خودم پذیرایی کنم.
- کوفت بخوری. مگه آرسام نیومده؟
با سر گفت نه، دوباره پرسیدم:
- نمی‌دونی کجاست؟
دستش رو تو هوا تکان داد و گفت:
-‌ من از کجا بدونم؟ شما با هم بودین، من بگم کجاست؟
- من گم شدم و بعد یه آقا نجاتم داد.
با تمسخر گفت:
-‌ نکنه همون نقابیه؟
بشکنی زدم و گفتم:
- زدی به هدف.
مروارید دست‌هاش رو به آسمون گرفت و گفت:
- خدایا یه دونه از این نقابی‌ها به ما بده.
دستش رو گرفتم و همون‌طور که می‌رفتیم گفتم:
-‌ آمین! حالا تا آرزوت برآورده میشه بریم ببینیم آرسام کجاست.
اومد کفش‌هاش ‌‌رو بپوشه که صرف نظر کرد و گفت:
-‌ اِه! آرسام داره میاد.
به سمتی که اشاره کرد برگشتم و نگاه کردم دیدم آرسام هیزم‌هایی که دستش بود رو ریخت زمین و با اخم اومد سمتم؛ مروارید زد به پهلوم و گفت:
- بدو تا نرسیده.
بی‌خیال گفتم:
-‌ کجا برم؟
مروارید چشم‌هاش رو گشاد کرد و گفت:
- می‌خوای بمیری؟
-نه.
با عجله جواب داد:
- پس فرار کن.
من هم حرف مروارید رو گوش کردم و دو تا پا داشتم، دو تا دیگه هم قرض گرفتم و دویدم؛ صدای آرسام اومد:
- وایسا آیه.
داشتم می‌دویدم، جواب دادم:
- نمی‌خوام.
 
بلند داد زد:
- آیه میگم وایسا.
دنبالم می‌اومد و من هم فرار می‌کردم. با عصبانیت دوباره گفت:
- شانس بیاری دستم بهت نرسه.
نفس‌نفس زنان گفتم:
-‌ مگه چی‌کار کردم؟
-‌ چی‌کار کردی؟ وایسا تا بهت بگم.
با هر حرفم عصبی‌تر می‌شد برای همین گفت:
- مروارید جلوش رو بگیر.
که از بازوم کشید و افتادم تو بغلش.
متعجب گفتم:
- آرسام!
-‌ هیچی نگو.
منتظر بودم یه دونه بزنه زیر گوشم، ولی دیدم هیچ عکس‌العملی نشون نمیده و فقط زل زده به چشم‌هام. گفتم:
-‌ چیزی شده؟
یک دفعه لبخندی زد و من هم چشم‌هام اندازه توپ تنیس شده بود، دستم رو جلوی صورتش تکون دادم و پرسیدم:
- حالت خوبه آرسام؟
که دیدم از داخل جیبش چیزی درآورد و گفت:
- چرا هر وقت میگم باهام بیا نمیای با معرفت؟
با دیدن نقاب جیغی کشیدم و گفتم:
- اون رو کشتی؟
خندید و گفت:
- خودم بودم آیه.
با تعجب پرسیدم:
-‌ چی؟ خودت بودی؟
لبخندی زد و جواب داد:
- آره.
سرم رو تکون دادم و گفتم:
-‌ این امکان نداره.
- چرا داره خانم.
و سرم رو توی بغلش گرفت، لبخندی زدم و زیر ل*ب گفتم:
- عجب!
برای به دست آوردن کسی خودتان را به آب و آتش نزنید. آن کسی که شما را بخواهد، برای رسیدن به شما
خودش را به آب و آتش می‌زند.

ممنون از نگاه‌های زیباتون.
نویسنده: نگین بای

پایان
 

سادات.۸۲سادات.۸۲ عضو تأیید شده است.

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
مدیر بازنشسته
نوشته‌ها
نوشته‌ها
2,508
پسندها
پسندها
4,237
امتیازها
امتیازها
328
سکه
436
160592_41b31a66324ddf6fd68ce91029a2252c_mid3_yose.png
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین