هیچوقت خانم صالحی رو فراموش نمیکنم اولین کسی که نشست روبه روم و با جدیت گفت وقتی آدم عادی ای نیستی چرا باید ادای آدم های معمولی رو دربیاری...
من فقط خودمم... اما اینکه یکمی فرق داره افکارم بزرگترین شکنجه ی زندگیمه... هیچکسی متوجه حرف من نیست. مثل یه جاده که مخالف جهت بقیه آدما راه میرم
اون شب که نمیتونستم عقایدم رو بفهمونم اینکه دارن اشتباه میکنن برای اولین بار حس کردم لال هستم حس کردم ناتوانم نمیتونم بفهمونم حرفامو
اما اون شب با خوندن کتاب جاناتان مرغ دریایی آروم گرفتم.
کاش میشد یه روزی نویسنده اش رو ببینم و مفصل گپ بزنیم راجع به اینکه چطور افکارش اینقدر به من نزدیکه!
هی دختر!
چند سال پیش اولین بار که پات به آموزشگاه نقاشی باز شد رو یادته؟
به تابلو ها نگاه کردی واسه اولین بار آرزو کردی!
آرزو کردی بتونی همچین تابلو هایی بکشی اما تو دلت خندیدی گفتی مگه ممکنه؟
الان تابلو های تو تو آموزشگاه جای اونارو گرفته!
هیچوقت فکرشم نمیکردی موفق بشی تو 16 سالگی نمایشگاه نقاشی بزنی به این باشکوهی!
از پسش بر اومدی ادامه بده ^^
اینهمه گفتی بره بره الان که رفته یه برنامه درست حسابی برای خودت نداری. با اونی میگی نمیشه زندگی کنم. بی اونم که هستی از شدت خوشی زندگی کردن یادت میره. یکم خودتو پیدا کنی بد نیست. درست میشه درست میشه همه چی درست میشه. تا الان تونستی بعدشم میشه، آره میشه نزار بخاطر اینکه مجبوری تحملش کنی رویاهات بمیرن. این آدم بی انگیزه ی بی حوصله ی یخ تو نیستی کتایون. دوباره بر میگردی به همون کتایون سفت و سخت قبلی که میگفت هیچی به هیچ کس ربط نداره زندگی خودمه. تو دوباره میسازی زندگی رو... یکم دیگه صبور باش...
همه چیز درست میشه همه چیز دوباره مثل روز اول میشه
به خوشی هایی که داری فکر کن به کسایی که دوسشون داری فکر کن تو تنها نیستی تو همه رو داری
این بارم برایه آخرین بار سختی می کشی دیگه حرص نمی خوری
فقط باید آروم باشی چیزی نشده که اینم یه مشکل مثل تمام مشکلاتت آروم آروم اینم حل میشه
آروم آرومــ