آخرین شروع | انجمن کافه نویسندگان

نی قصه‌ آن شمع چگل بتوان گفت
نی حال دل سوخته‌دل بتوان گفت

غم در دل تنگ من از آن است که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
حافظ صبور باش که در راه عاشقی
هر کس که جان نداد به جانان نمی‌رسد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عاشقی مقدور هر عیاش نیست
غم کشیدن صنعت نقاش نیست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود
پیش پایی به چراغ تو ببینم چه شود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عشق دردانه‌ست و من غواص و دريا ميكده
سر فرو بردم در آنجا تا كجا سر بر كنم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم
که عنان دل شیدا به کف شیرین داد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین