آخرین شروع | انجمن کافه نویسندگان

مثل بوسه‌ی پیش از خداحافظی
تکلیفت روشن نیست
من چقدر ساده ام
که هنوز فکر می‌کنم
روز‌های آخر پاییز
تمام طلسم‌ها باطل می‌شود
و تو مرا فتح خواهی کرد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به یاد تو هستم
کاش
خداحافظی نمی‌کردی و می‌رفتی
من عمری خداحافظی تو را
به یاد داشتم
پاییز پشت پنجره
استوار ایستاده است
مرا نظاره می‌کند
که چرا من
هنوز جهان را ترک نکرده‌ام
من که قلب فرسوده دارم
من که باید با قلب فرسوده
کم کم تو را فراموش کنم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
هرگز نگو خداحافظ
خداحافظی با تو
سلام گفتن به در به دری‌هاست
و در آغو*ش کشیدن
تمام تنهایی‌ها.
ترس‌ها.
سرگشتگی‌ها…
هرگز نگو خداحافظ
خداحافظی با تو.
منجمد شدن قلب هجده ساله‌ای‌ست
که نام تو را آواز می‌داد
به تپیدن‌های خود…
در الوداع هر دیدار
پی واژه‌ای می‌گردم
به جای خداحافظ.
تا با آن بباورانم به خود
که دوباره دیدنت محال نیست!
حرفی شبیه می‌بینمت.
تا بعد.
به امید دیدار…
حرفی که نجاتم دهد
از هراس دوباره ندیدن تو!
به من که عمری
لبریز بوده‌ام از سلام‌های بی جواب
هرگز نگو خداحافظ …
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خداحافظ خداحافظ، عزیزِ مهربانِ من
تو‌ای تنها ستاره در تمامِ کهکشانِ من
خداحافظ خداحافظ سرآغازِ کتابِ من
تو‌ای مرموزِ راز آلود، سوالِ بی جوابِ من
خداحافظ خداحافظ،‌ای عشقِ جاوِدانِ من
همیشه همدم و همراز، تو ماهِ آسمانِ من
خداحافظ خداحافظ سیَه چشمِ سیه گیسو
تو که قلبِ مرا کردی به سحرِ چشمِ خود جادو
خداحافظ خداحافظ، تو‌ای زیباتر از رویا
خداحافظ خداحافظ، تو‌ای آبی‌تر از دریا
خداحافظ خداحافظ، تو‌ای جاری مثالِ رود
خداحافظ خداحافظ، همیشه تا ابد بدرود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خداحافظ همین حالا، همین حالا که من تنهام
خداحافظ به شرطی که بفهمی،‌تر شده چشمام
خداحافظ کمی غمگین به یاد اون همه تردید
به یاد آسمونی که منو از چشم تو می‌دید
اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت ساده است
نه اینکه میشه باور کرد دوباره آخر جاده است
خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رویا‌ها
بدونی بی تو و با تو همینه رسم این دنیا
خداحافظ… خداحافظ… همین حالا
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وداع آخرم با تو
وداعم با نفس‌هامه
ببین نزدیکه ویرون شم
رفیقم قلب تنهامه
یه دریا تو چشام دارم
شبم سرریز بارونه
بدون تو کسی جز من
کنار من نمی‌مونه
نه همراهی که راهی شه
نه دستی که پناهی شه
نه فانوسی که پایانِ
هراس کوره راهی شه
چشام خیسن خداحافظ
عزیز من خداحافظ
دلم خونه خداحافظ
پشیمونه خداحافظ
تمومه عمر آوازم
دیگه خاموش خاموشم
نمیری هرگز از یادم
من از یادت فراموشم
شروع رفتنت بی من
شروع شعر اندوهه
بدون بعد از تو یاد تو
برام سنگین‌تر از کوهه
غزل سردرگمه بی تو
ترانه بوی غم داره
دیگه دستای لرزونم
تب دستاتُ کم داره
چشام خیسن خداحافظ
عزیز من خداحافظ
دلم خونه خداحافظ
پشیمونه خداحافظ
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه‌ای بند نشد
ل*ب تو میوه‌ی ممنوع، ولی ل*ب‌هایم
هر چه از طعم ل*ب سرخ تو دل کند، نشد
بی قرار توام و در دل تنگم گله‌هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله‌هاست
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند
تا فراموش شود یاد تو هر چند نشد
من دهان باز نکردم که نرنجی از من
مث زخمی که لبش باز به لبخند، نشد
بی قرار توام و در دل تنگم گله‌هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله‌هاست

“فاضل نظری”
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خداحافظ‌ ای چشمه روشنایی
خداحافظ‌ ای غربت و آشنایی
خداحافظ‌ ای قصه ناتمامم
خداحافظ‌ ای روح خواب و خیالم
خداحافظ‌ ای خواب شیرین مــن
خداحافظ‌ ای عشق دیرین من
خداحافظ‌ ای سربـــه سر زندگی
خداحافظ‌ ای دین و آیین مـــن
خداحافظ‌ ای شادی لحظه هایم
خداحافظ‌ ای مهربان خیالم
خداحافظ‌ ای راز پنهان قلبم
خداحافظ‌ ای شادمانی هر دم
خداحافظ‌ ای اشک جاری ز چشمم
خداحافظ‌ ای عشق پاک سرشتم
خداحافظ‌ ای ناله‌های شبانه
خداحافظ‌ ای عاشق بی بهانه
خداحافظ‌ ای شور عشق و جدایی
خداحافظ‌ ای لحظه‌ی آشنایی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

چون سنگها صدای مرا گوش می کنی

سنگی و ناشنیده فراموش می کنی

رگبار نوبهاری و خواب دریچه را

از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی

دست مرا که ساقه ی سبز نوازش است

با برگهای مرده هماغوش می کنی

ای ماهی طلائی مرداب خون من

خوش باد مستیت که مرا نوش می کنی

تو دره ی بنفش غروبی که روز را

بر سینه می فشاری و خاموش می کنی

در سایه ها فروغ تو بنشست و رنگ باخت

او را به سایه از چه سیه پوش می کنی؟

شعر عاشقانه فروغ فرخزاد

آخر گشوده شد ز هم آن پرده های راز

آخر مرا شناختی ای چشم آشنا

چون سایه دیگر از چه گریزان شوم ز تو

من هستم آن عروس خیالات دیرپا

چشم منست اینکه در او خیره مانده ای

لیلی که بود؟ قصه چشم سیاه چیست؟

در فکر این مباش که چشمان من چرا

چون چشم های وحشی لیلی سیاه نیست

در چشم های لیلی اگر شب شکفته بود

در چشم من شکفته گل آتشین عشق

لغزیده بر شکوفه ل*ب های خامشم

بس قصه ها ز پیچ و خم دلنشین عشق

در بند نقش های سرابی و غافلی

برگرد … این لبان من، این جام بوسه ها

از دام بوسه راه گریزی اگر که بود

ما خود نمی شدیم چنین رام بوسه ها!

فروغ فرخزاد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

دخترک خنده کنان گفت که چیست

راز این حلقه زر

راز این حلقه که انگشت مرا

این چنین تنگ گرفته است به بر

راز این حلقه که در چهره او

اینهمه تابش و رخشندگی است

مرد حیران شد و گفت

حلقه خوشبختی است حلقه زندگی است

همه گفتند : مبارک باشد

دخترک گفت : دریغا که مرا

باز در معنی آن شک باشد

سالها رفت و شبی

زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه زر

دید در نقش فروزنده او

روزهایی که به امید وفای شوهر

به هدر رفته هدر

زن

پریشان شد و نالید که وای

وای این حلقه که در چهره او

باز هم تابش و رخشندگی است

حلقه بردگی و بندگی است

فروغ فرخزاد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین