شعر •| شعری که بر دلت نشست |•

دلم را ناله سرنای باید
که از سرنای بوی یار آید

به جان خواهم نوای عاشقانه
کز آن ناله جمال جان نماید
دلدار من چو یوسف گمگشته بازگشت
کنعان مرا ز روی دل ملتهب رسید
 
گر غایبی ز دل تو در این دل چه می‌کنی
ور در دلی ز دوده سودا چگونه‌ای

ای شاه شمس مفخر تبریز بی‌نظیر
در قاب قوس قرب و در ادنی چگونه‌ای
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: marym
به برگ گل نوشتم من
تو را دوست مي دارم
ولي افسوس او گل را
به زلف کودکي آويخت تا او را بخنداند
 
هر خَطِ سر موی تو را پیچش خاصی ست
یک حرف در این صَفحه مکرر نتوان یافت!
 
عقب
بالا پایین