عشق : برای همه رجاله ها یک هرزگی یک ولنگاری موقتی است . عشق رجاله ها را باید در تصنیف های ** و فحشا و اصطلاحات رکیک که در عالم مستی و هشیاری تکرار می کنند پیدا کرد. صادق هدایت
مشغول قتل عام روز ها هستم
دیگر مهم نیست بودن یا نبودن
دوست داشتن یا نداشتن
غرق میشوی در سکوت،
جای گله از کسی هم نیست
اشتباه از همان روز تولدم بود!! صادق هدایت
صورت روزبهان خَم و در آب منعکس شده بود، چشمهایش با روشنائی کبود و بیحرکت میدرخشید و لبخند تمسخر آمیز، لبخند فلسفی بودا روی لبهایش نقش بسته بود . این لبخند که در امواج آب نما منعکس شده بود ترسناك بنظر میآمد. مثل اینکه میخواست بگوید: [ اینهم يك موج بیش نیست، اینهم يک موج مسخره آمیز و گذرنده است. مثل موج آب، مثل لبخند بودا] و این پیشآمدها هم بنظرش دمدمی و گذرنده بود و مرگ هم آخرین درجه مسخره و آخرین موج آن بشمار میآمد! صادق هدایت
و دیگر این که زیاد خسته و به همه چیز بی علاقه هستم.
فقط روزها را میگذرانم و هر شب بعد از صرف اشربهٔ مفصل خود را به خاک میسپارم و یک اخ و تف هم روی قبرم میاندازم.
اما معجز دیگرم این است که صبح باز بلند میشوم و راه میافتم! صادق هدایت
همهی درها بسته است، خودم را که نمیخواهم گول بزنم خواجه میفرماید :
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت صادق هدایت
باید رفت! این لغت رفتن چقدر سخت است. یکی از بزرگان گفته: ” آهنگ سفر یک جور مردن است.” وقتی که انسان شهری را وداع میکند مقداری از یادگار، احساسات و کمی از هستی خودش را در آنجا میگذارد و مقداری از یادبودها و تأثیر آن شهر را با خودش میبرد. حالا که می خواهم برگردم مثل این است که چیزی را گم کرده باشم یا از من کاسته شده باشد و آن چیز نمیدانم چیست، شاید یک خرده از هستی من آنجا، در آتشگاه مانده باشد صادق هدایت