شعر ●○•دانه برف سپید•○●

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع ......!
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
شعر زیبای حمید مصدق

توبه من خنديدي و نمي دانستي

من به چه دلهره از باغچه همسايه

سيب را دزديدم

باغبان از پي من تند دويد

سيب را دست تو ديد

غضب آلوده به من كرد نگاه

سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك

وتو رفتي و هنوز،

سال ها هست كه در گوش من آرام،آرام

خش خش گام تو تكراركنان

مي دهد آزارم

و من انديشه كنان

غرق اين پندارم

كه چرا ، خانه كوچك ما سيب نداشت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
فروغ فرخ زاد :

من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه


پدر پیر من است
من به تو خندیدم

تا که با خنده خود پا

سخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک

لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک

دل من گفت: برو

چون نمی خواست به خاطر بسپارد

گریه تلخ تو را

و من رفتم و هنوز

سالهاست که در ذهن من آرام آرام

حیرت و بغض تو تکرار کنان

می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ترسم كه سر كوي تو را سيل بگيرد


اي بي خبر از گريه ي مستانه ام امشب


((فروغي بسطامي))
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تا صورت زيباي تو از پرده عيان شد

يک باره پري از نظر خلق نهان شد


گر مطرب عشاق تويي رقص توان کرد

ور ساقي مشتاق تويي مس*ت توان کرد


گيسوي دلاويز تو زنجير جنون گشت

بالاي بلا خيز تو آشوب جهان شد


نقدي که به بازار تو برديم تلف گشت

سودي که ز سوداي تو کرديم زيان شد


جان از الم هجر تو بي صبر و سکوت گشت

تن از ستم عشق تو بي تاب و توان شد


هم قاصد جانان سبک از راه نيامد

هم جان گرانمايه به تن سخت گران شد


چشمم همه دم در ره آن ماه گهر ريخت

اشکم همه جا در پي آن سرو روان شد


((فروغي بسطامي))
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من مس*ت مي‌پرستم، من رند باده نوشم

ايمن ز مکر عقلم، فارغ ز قيد هوشم

من با حضور ساقي کي توبه مي‌نمايم

من با وجود مطرب کي پند مي‌نيوشم


((فروغي بسطامي))
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
با آنکه مي از شيشه به پيمانه نکردي

در بزم ، کسي نيست که ديوانه نکردي


اي خانه شهري نگهت برده به يغما

در شهر دلي کو که در آن خانه نکردي


تا گنج غمت را سر ويراني دل هاست

يک خانه دل نيست که ويرانه نکردي


تنها نه من از عشق رخت شهره شهرم

صاحب نظري نيست که افسانه نکردي


نازم سرت اي شمع که شهري زدي آتش

و انديشه ز دود دل پروانه نکردي


با چشم تو محرم نشدم تا به نگاهي

بيگانه ام از محرم و بيگانه نکردي.


((فروغي بسطامي))
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
فریدون مشیری

من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقیست می مانم
من از اینجا چه می خواهم،نمی دانم
امید روشنائی گر چه در این تیره گیهانیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی
گل بر می افشانم
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید
سرود فتح می خوانم
و می دانم
تو روزی باز خواهی گشت”
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم

اکنون که پیدا کرده ام ، بنشین تماشایت کنم

الماس اشک شوق را تاجی به گیسویت نهم

گل های باغ شعر را زیب سراپایت کنم

بنشین که با من هر نظر،با چشم دل ،با چشم سر

هر لحظه خود را مس*ت تر ، از روی زیبایت کنم

بنشینم و بنشانمت آنسان که خواهم خوانمت

وین جان بر ل*ب مانده را مهمان لبهایت کنم

فریدون مشیری
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
فریدون مشیری

آخر اي دوست نخواهي پرسيد
که دل از دوري رويت چه کشيد
سوخت در آتش و خاکستر شد
وعده هاي تو به دادش نرسيد
داغ ماتم شد و بر سينه نشست
اشک حسرت شد و بر خاک چکيد
آن همه عهد فراموشت شد
چشم من روشن روي تو سپيد
جان به ل*ب آمده در ظلمت غم
کي به دادم رسي اي صبح اميد
آخر اين عشق مرا خواهد کشت
عاقبت داغ مرا خواهي ديد
دل پر درد فريدون مشکن
که خدا بر تو نخواهد بخشيد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
درد بی درمان شنیدی؟

حال من یعنی همین!

بی تو بودن، درد دارد!

می زند من را زمین

می زند بی تو مرا،

این خاطراتت روز و شب

درد پیگیر من است،

صعب العلاج یعنی همین!

فریدون مشبری
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین