شعر ●○•دانه برف سپید•○●

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع ......!
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
تو چه دانی که پسِ هر نگهِ ساده ی من...



چه جنونی

چه نیازی،

چه غمی ست؟


"مهدی اخوان ثالث"
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آسمانش را گرفته تنگ در آغو*ش
ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش.
باغ بی برگی،
روز و شب تنهاست،
با سکوت پاکِ غمناکش.
سازِ او باران، سرودش باد.
جامه اش شولای عریانی‌ست.
ورجز،اینش جامه ای باید .
بافته بس شعله ی زرتار پودش باد .
اخوان ثالث
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
باغبان و رهگذران نیست .
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر زچشمش پرتو گرمی نمی تابد ،
ور برویش برگ لبخندی نمی روید ؛
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست ؟
اخوان ثالث
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
داستان از میوه های سربه گردونسای

اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید .
باغ بی برگی
خنده اش خونیست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن .
پادشاه فصلها ، پائیز .



مهدی اخوان ثالث (میم . امید)
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من
که اینان زود می‌پوشند رو در خواب‌های بی گناهی‌ها
و من می‌مانم و بیداد بی خوابی
در این ایوان سرپوشیدهٔ متروک
شب افتاده ست و در تالاب ِ من دیری ست
که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهی‌ها، پرستوها
اخوان ثالث
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
قرن خون آشام
قرن وحشتناك تر پيغام
كاندران با فضله ي موهوم مرغ دور پروازي
چار ركن هفت اقليم خدا را در زماني بر مي آشوبند
هر چه هستي، هر چه پستي، هر چه بالايي
سخت مي‌كوبند
پاك مي‌روبند
اخوان ثالث
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عُقدۀ خود را فرو می خورد ،

چون خمیر ِ شیشه ، سوزان جُرعه ای از شعله و نِشتر

و به دُشخواری فرو می برد ؛

لقمه ی بُغضی که قُوتِ غالبش آن بود ...



...«هی فلانی ! زندگی شاید همین باشد ؟

یک فریب ساده و کوچک .
اخوان ثالث
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
او چرا این را نمی داند ، که در اینجا

من دلم تنگ است ، یک ذره است ؟

شاتقی هم آدم است ، ای دادِ بر من ، داد !

ای فغان ! فریاد !

من نمی دانم چرا طاووس من این را نمی داند ؟

که من ِ بیچاره هم در سینه دل دارم .

که دل ِ من هم دل است آخر ؟

سنگ و آهن نیست .
اخوان ثالث
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عصر بود و راه می رفتیم ،

در حیاط ِ کوچک پاییز ، در زندان ،

چند تن زندانی ِ با هم ، ولی تنها .

آنچنان با گفت و گو سرگرم ؛

این چنین با شاتقی خندان .

از : مهدی اخوان ثالث
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چند لحظه چشمها می بست و بعد از آن ،

می کشید آهی و می کوشید

ــ با چه حالتها و حیلتها ــ

باز لبخند ِ غریبش را ، که چندی محو و پنهان بود ،

با خطوط ِ چهرۀ خود آشنا می کرد .
اخوان ثالث
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین