چقدر نگاههای آدمها تغییر میکنه!
کسی که دیروز با ترشرویی رفتار میکرد، امروز از دیدنت ابراز خوشحالی میکنه.
بچهای که دیروز با ضعف راه میرفت و کمک میخواست، امروز تند تند و با بیپروایی قدم برمیداره.
کتابداری که دیروز با اشتیاق مردم رو دعوت به کتابخوانی میکرد، امروز اونقدر کلافه است که فقط منتظر پایان ساعت کاریشه.
حوصلهها، انتظارات، هدفها!
همشون به سرعت در طول زندگی تغییر میکنه. گاهی اوقات از این سرعتی که پیش میره، حس شنوندهی رادیویی رو دارم که دنبال میگرده ولی موجِ برنامهای که میخواد رو پیدا نمیکنه.
حس هیچ چیز نیست!
میخوام موهام رو ببافم، حسش نیست!
میخوام آشپزی کنم، حسش نیست!
میخوام بنویسم، حسش نیست!
میخوام دسر درست کنم، حسش نیست!
میخوام کتاب بخونم، حسش نیست!
میخوام درس بخونم، حسش نیست!
البته در موردِ مورد آخر دارم کشون کشون خودم رو پیش میبرم ولی واقعا بیحوصلگی آفت بدیه:/