بنویس=)

113- چرت و پرت تو گفت‌وگوهاتون نذارین.

مثال:
?می‌خوام یه چیزی بهت بگم که مدت‌هاست تو ذهنمه. می‌دونی چند وقت، نه، مدت‌هاست. لباسی که می‌پوشی، می‌دونی؟ منظورم لباسیه که همیشه می‌پوشی. منظورم رو که می‌فهمی؟ می‌خوام راجع بهش یه چیزی بهت بگم، خوب؟ منظورم اینه که لباس مهمه. برای همین می‌خوام به حرفم گوش بدی، باشه؟

?|• شاید آدم‌ها تو زندگی واقعی این طور حرف بزنن اما توی داستان جای این کارها نیست!

دیالوگ بازنویسی شده:
?مدت‌هاست می‌خوام یه چیزی درباره‌ی لباس‌هایی که می‌پوشی بهت بگم. خیلی بی‌قواره هستن.

✏️بنویس
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
114- نذارید شخصیت‌هاتون مطابق کلماتی که مد شده حرف بزنن.

?|• قبلا بچه‌ها به چیزها می‌گفتن: «خوب، محشر» و الان می‌گن: «خفن، باحال.»
?|• قبلا بعضی شخصیتای داستانی لاتی حرف می‌زدن: «باس شلیته‌ش می‌کردی رفیق»
?|• فحشایی که الان مد شده و تو دهن شخصیتاتون می‌ذارید زود از مد می‌افتن و مثل «کثافت» تبدیل به ابراز علاقه می‌شن.
?|• چیزی که مد شده راحت از بین می‌ره و داستان‌تون یه گوشه خاک می‌خوره چون حرف‌های شخصیت‌ها خنده‌داره.

✏️ بنویس
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
115- کاری نکنین خواننده بگه: «یه لحظه صبر کن ببینم. اینجا چه خبره؟»
این یعنی نویسنده شکست خورده.?

مثال:
پری گفت:«شاید تو بتونی...» لازم نبود بیشتر ادامه بدهد. خودم منظورش را فهمیدم.❌

?|• خب شخصیت منظور پری رو فهمیده اما خواننده شاید نفهمیده!

✏️ بنویس
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
116- داخل رمان نقطه اوج‌های زیادی وجود داره.?

❗️«توی داستان کوتاه ماجراها زیاد طول نمی‌کشن؛ نهایتش یه شب و روز. اما توی رمان، ماجراهای داستان می‌تونه سال‌ها طول بکشه.»

❓«اما ماجراهای یک روز رو هم می‌شه به اندازه کافه نویسندگان کش داد!»

❗️«این‌طوری نمی‌شه زیاد توش نقطه اوج بذاری. توی داستان کوتاه شاید فقط یک نقطه اوج باشه اما توی رمان باید ده‌ها نقطه‌اوج یا گره داستانی وجود داشته باشه.»

❓«اما مگه قرار نیست هر رمان یه گره مرکزی و پرسش اصلی داشته باشه؟»

❗️«درسته ولی داشتن فقط یک پرسش اتوی طول داستان می‌تونه حوصله‌سربر باشه. باید پرسشهای فرعی هم داشته باشین که نقطه اوج های زیاد بسازین.»

✏️بنویس
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
117- نگران نظر بقیه نباشید.?

✨|• نگران نباشید خانواده و دوستان و... درباره‌ی نوشته‌تون چی فکر می‌کنن.
همچین نگرانی‌هایی عادیه ولی می‌تونه جلوی پیشرفت کارِتون رو بگیره.
{نویسنده‌ی این مطلب نگران نظر خاله‌ی خشکه‌مذهبش بوده...}

✨|• هیچ‌وقت نذارید این ترس به دلتون راه پیدا کنه که اطرافیان ممکنه چیزی رو که نوشتین، به دل بگیرن.
آزادانه بنویسید.

✏️ بنویس
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
118- وقتی قراره اتفاقی تصادفی بیفته، نذارید به نفع قهرمان داستان باشه.?

? مثال:
آرتا طرفدار محیط زیست است ولی بودجه کافی ندارد. زمین را بیل می‌زند و صندوقی پر از الماس می‌یابد.❌

?|• مشخصاً نویسنده دیگه نمی‌دونسته چی‌کار کنه که این شگرد رو به کار بسته! اگر قهرمان داستان برای حل مشکل، خودش کاری نکنه، هیچ اعتباری نداره. بهتره وقایع تصادفی علیه قهرمان به کار برن.

? مثال بازنویسی‌شده:
کارگران آرتا، ایثارگرانه برایش کار می‌کنند. آنها صندوقی از گنج را پیدا می‌کنند و آرتا را رها می‌کنند و می‌روند.✅

?|• الان رویداد تصادفی بهتره، چون علیه قهرمانه. اگر آرتا بتونه این مانع رو هم برداره قهرمان بهتریه.

✏️ بنویس
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
119- جزئیات رو بیان کنید.?

?|• مثلا به‌جای این‌که بنویسید: «آسمان آبی بود»
?|• می‌تونید بنویسید: «آسمان آبی نیلگون روشن بود.»

اما در این کار زیاده‌روی نکنید.

نمونه‌ی نادرست استفاده از جزئیات:
?آسمان به رنگ آبی نیلگون روشن بود که جلوه خاصی به رنگ خاکستری تیره ماسه‌هایی می‌داد که بسترشان از برخورد موج‌های کف‌آلود و کبودفام آغشته به آهک، مملو از حباب‌های آب بود.

منبع: سایت «چطور»✨

✏بنویس
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
120- در گفت‌وگو اطلاعات رو نذارید!?

مثال:
شوهر با اضطراب گفت: «می‌خواهم اعتراف وحشتناکی بکنم. ما هفده سال و سه ماه است با هم ازدواج کرده‌ایم. سه بچه داریم، و همه بدهی‌های خانه‌ی سه‌خوابه‌مان را پرداخته‌ایم. می‌خواهم به تو بگویم که سال‌هاست به تو نگفته‌ام الکلی هستم.»❌

?|• زن بیشتر این اطلاعات رو می‌دونه! چرا مرد باید این چیزا رو بهش بگه؟ این نمونه‌ای از بدترین شیوه گفت‌وگونویسیه.
?|• خواننده باید صحبت اشخاص رو بشنوه؛ نه اینکه اطلاعات رو ببینه.
?|• این اطلاعات اگه خیلی ضروریه داده بشن، می‌تونن به شیوه‌های دیگه داده بشن. آخرین جایی که باید اطلاعات گذاشت، وسط گفت‌وگوهاست.
?|• البته منظور اطلاعاتیه که شخصیت شنونده خودش می‌دونه.

✏️بنویس
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
121- اطلاعات رو می‌تونید از طریق شخصیت‌های فرعی بدید.✨

?|• مثال:
مردی عاشق دخترش است. فکر می‌کند رابطه سالمی با دخترش دارد، اما تعلق خاطر او به دخترش کمی بیش از حد مرسوم رابطه پدر و دختری است.

?|• اینجا مرد لازم نیست بدونه رابطه ناسالمی داره.
?|• می‌تونید از طریق شخصیت‌های فرعی، کاری کنید که خواننده این نکته رو بدونه.

?|• مثال:
پدر و دختر در کافه‌ای با هم زمزمه می‌کنند و می‌خندند. سه مرد نگاه‌شان می‌کنند. یکی از آن‌ها می‌گوید: «آن‌ها بیشتر مثل عاشق و معشوق هستند تا پدر و دختر.»

?|• این‌طور اطلاعاتی رو به خواننده دادید که شخصیت اصلی خودش نمی‌دونه. گاهی لازمه این کار رو کرد.

✏️بنویس
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
122- جوری ننویسید که خواننده ماجراها رو قبل از خوندن بدونه.?

?|× فیلم «مگ» رو در نظر بگیرید:
?|× پوسترش عکس یه کوسه بود. این یعنی کوسه‌ای عجیب پیدا می‌شه، باهاش می‌جنگن و می‌کُشنش، تمام.

?|× خود فیلم هم چیزی غیر از این نبود. نذارید همچین بلایی سر داستان‌تون بیاد.

?|× مشکلات رو حل‌ناپذیر نشون بدید. قبل از اینکه مشکل قبلی شروع بشه، مشکل جدید بسازید. کمی پیچ در پیچش کنید. نذارید خواننده بفهمه قراره چی بشه و پایان چه‌جوریه.

✏️ بنویس
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین