چرا کتاب مینویسم؟ چون کتابها از زندگی، قدرت بیشتری دارند. کتابها میتوانند از دیواری که هر کس پیرامون وجودش میکشد به راحتی عبور کنند و به باطن وی برسند.
رعایت هر عنصری از داستاننویسی ضروریست. هیچکدام از عناصر داستاننویسی بیجهت نیستند. فضاسازی جای خودش را دارد، شخصیتپردازی جای خودش، نقاط اوج پردازی جای خودش و... . همانطورکه اکسیژن برای انسان جای خودش را دارد، آب جای خودش را و... . هیچکدامشان جای یکدیگر را برای انسان نمیگیرند.
فکر میکنم که هر نویسنده باید چیزی بنویسد که خواننده انتظار آن را ندارد. مسئله این نیست که بپرسیم آنها چه چیز نیاز دارند، مسئله تغییر دادن آنهاست. مسئله این است که برای هر داستانی، خواننده مد نظرتان را تولید کنید.
مدرک هر رشتهای هیچ کمکی به قلم شما نخواهد کرد و هیچ ارتباطی به نویسندگی ندارد. اگر به خاطر نویسندگی میخواهید به دانشگاه بروید؛ قطعاً اگر به جای دانشگاه رفتن چند کتاب غیردرسی مطالعه کنید هم روی قلمتان تأثیر مثبتی میگذارد، هم معلوماتتان بیشتر خواهد شد، هم روحیهی بهتری خواهید داشت، هم وقتتان هدر نمیرود و هم یک گام عالی از بقیه جلوتر خواهید برداشت.
در نویسندگی قدم آغازین بسیار مهم است. قدم اول را بهتر است همین الان برداشت. اینکه با خود تکرار کنید که فردا نوشتن را شروع میکنید، مثل این است که قلمتان آفت زده شود و با دست خودتان قلمتان را بشکنید. شما میتوانید برای امروز دو دقیقه بنویسید؛ ولی امروز نوشتن را آغاز کنید و ترس، نگرانی و بهانه را کنار بگذارید. در اینصورت به نصف موفقیت رسیدهاید.
وقتی شروع به نوشتن داستان میکنید، وارد دنیایی شگفتانگیز و خیالی میشوید. فکر میکنم دلم میخواست داستان نویس شوم. آماده شکست بودم. آماده بودم که قبول کنم توانایی نوشتن ندارم و آن چه مینویسم، مورد قبول واقع نشود. میدانستم که طبیعیست هر کسی که مینویسد، آثارش چاپ نمیشود و در واقع موفقیت و عدم موفقیت دو روی طبیعی سکه نوشتن است. به خودم پنج سال فرصت دادم که اگر در این پنج سال آثارم منتشر نشد، مطمئن شوم که شرایط لازم را برای نویسنده شدن ندارم.
اما وقتی آن پنج سال سر رسید، من تعداد زیادی مخاطب داشتم و کتابهای زیادی از من منتشر شده بود.