شعر [ماه‌تاب شعر]

گفتم ل*ب تو را که دل من تو برده‌ای



گفتا کدام دل چه نشان کی کجا که برد





#سعدی

??
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
گفت اے مجنون شیدا ، چیست این؟



می نویسے نامه ، بهر ڪیست این؟



گفت : مشق نام لیلے میڪنم



خاطر خود را تسلے میڪنم



چون میسر نیست من را ڪام او



عشق بازے میكنم با نام او...





#جامی

??
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ماییم که بی‌مایی ما مایهٔ ماست

خود طفل خودیم و عشق ما دایهٔ ماست



فی‌الجمله عروس غیب همسایهٔ ماست

وین طرفه که همسایهٔ ما سایهٔ ماست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تمام آسمان کنج دل توست



و خوبی حاصل رنج دل توست



پناه آهوان وحشی دشت



به زیر چتر نارنج دل توست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دل که خو کرده به اندوه فراغت همه عمر
با خیالت همه شب دست در آغوشش باد ..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بگیر دست مرا ...

تا تب تو را بسرایم...

تو را تپنده‌تر از نبض واژه‌ها بسرایم...

نپرس تازه چه داری ...

که هر دقیقه که هر آن...

بگیر دست مرا و بخواه تا بسرایم ...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دلت که گرفت

تاربه تار

بنوازسازمویم را

خوش آهنگ ترنباشد

ازنی مجنون دربیابان

کم ازآن نیزنباشد

بنواز تا

دمی به سازتوبرقصم

همچو پروانه

به دور شمع

بسوزانم

اگرخواهی

من ازمهرومن ازکینت

من از لبخند خشمگینت

من ازاخم دل انگیزت

ندارم باک

ندارم باک

که تا گردم

زعشق تو

خاکستری در باد

روم برباد

ولی ازیادتو

بازهم

همان ققنوس شوم من

که یادت را

که عشقت را

کنم آواز

به گوش همگان

تا همه هنگام



نغمه محسنی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
در تاریکیِ پشت پلک ها

قدم می زدم

ستاره

رفته بود

و خدا داشت شب را دلداری می داد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
گویند سرانجام ندارید شما ،

ماییم که بی‌ هیچ سرانجام خوشیم !





• حضرت مولانا
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
زندگی دردِ قشنگیست،

به جز شب هایش!

که بدون تو فقط خواب پریشان دارد...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عقب
بالا پایین