چـو پـاره ی تنی از مـن جُدا نخواهی شد
تـو دَرهـمی بــه حیـاتـم سوا نخواهی شد
بـه یـادِ یـار نشـستن کـه آب و نـان نشـود
تـو ای دو دیـده به یـاد اکتفا نخواهی شد
تــو مهـربانـی و در لُـطف و بـاوفا گُـل مـن!
کنـی هـرآنچه تو صاحبْ جفا نخواهی شد
اگـرچــه جـای وفا را گرفته هـول و هـوس
بـگـــو طلا بشــــوی هــم وفا نخواهی شد
تصـدّق تــو شُـدم تــا جـدا ز مــن نشـــوی
شُـدی و صَـدْقـه! تـو رفـعِ بلا نخواهی شد
زبـان تـلخ تــو میـگفت: "میــر در غــم مــا"
به مـرگ من بـه خدا کـه رضا نخواهی شد
منـم کـه نای و نوا را پـس از تو پـس دادم
ولـی خوشـا به تـو کـه بی نوا نخواهی شد
رها مــرا بنمودی چــو مــوی خـــود در بــاد
رها منــم تـو کــه در مـــن رها نخواهی شد
نـهـان نمیکُنمت، وصـله ای تــو بــر تــنِ مـن
عیان چو شمسی و در من خفا نخواهی شد
منـم که عاشــق و با غـم شـبیه خویشاونـد
تـــو فــارغـی و بــــه غـم آشنا نخواهی شد
غـریقِ یاد تو مشـغول دست و پا زدن است
تـو لیک محض مـن ات در شنا نخواهی شد
بکـوب دربِ حبیـبان ز عشـق و غـافـل بـاش
ز کِبْر، چون که چنین چون گدا نخواهی شد
دوای روز فــراقــی بــــه عـــدّه ای شـاهیـن!
چه حیف نـزد خود از غـم شفا نخواهی شد
#شاهینپورعلیاکبر