E Ermia مدیر بازنشسته کاربر انجمن نوشتهها نوشتهها 128 پسندها پسندها 101 امتیازها امتیازها 28 سکه 2 1/15/24 #21 روزگار درازی بود که شعر را گم کرده بودم. این روزها احساس میکنم که شعر، دوباره در من جوانه میزند. به بهار میمانی که چون میآید، درخت خشکیده شکوفه میکند. آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/15/24
روزگار درازی بود که شعر را گم کرده بودم. این روزها احساس میکنم که شعر، دوباره در من جوانه میزند. به بهار میمانی که چون میآید، درخت خشکیده شکوفه میکند.
E Ermia مدیر بازنشسته کاربر انجمن نوشتهها نوشتهها 128 پسندها پسندها 101 امتیازها امتیازها 28 سکه 2 1/15/24 #22 هر چه بیشتر میبینمت، احتیاجم به دیدنت بیشتر میشود. آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/15/24
E Ermia مدیر بازنشسته کاربر انجمن نوشتهها نوشتهها 128 پسندها پسندها 101 امتیازها امتیازها 28 سکه 2 1/15/24 #23 من فقط موقعی آرام و آسوده هستم و تنها موقعی به «تو» فکر نمیکنم، که تو با من باشی. آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/15/24
E Ermia مدیر بازنشسته کاربر انجمن نوشتهها نوشتهها 128 پسندها پسندها 101 امتیازها امتیازها 28 سکه 2 1/15/24 #24 تو را دوست دارم و تمام ذرات وجود من با فریاد و استغاثه تو را صدا میزند. آن آینه که من میجستم تا بتوانم نقش وجودم را در آن تماشا کنم تویی آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/15/24
تو را دوست دارم و تمام ذرات وجود من با فریاد و استغاثه تو را صدا میزند. آن آینه که من میجستم تا بتوانم نقش وجودم را در آن تماشا کنم تویی