رمان از دست رفته برای تو | دیوا لیان کاربر کافه نویسندگان

دیـوادیـوا عضو تأیید شده است.

مدیر ارشد دپارتمان کتاب + مدیر تالار کپیست
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر رسـمی تالار
منتقد ادبی
مـدرس
مترجم
مشاور
کپیـست
داور آکادمی
نوشته‌ها
نوشته‌ها
3,472
پسندها
پسندها
8,678
امتیازها
امتیازها
503
سکه
2,493
عنوان: از دست رفته برای تو
نویسنده: ای. ال. جکسون
ژانر: عاشقانه
مترجم: دیوا لیان

خلاصه:
- بزودی قرار میگیرد -​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
c57c31_2448208-5dc482f17889033ad384ead0ee3963b0.jpeg



مترجم عزیز، ضمن خوش‌‌آمد گویی و سپاس از انجمن کافه نویسندگان برای منتشر کردن رمان ترجمه‌ شده‌ی خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ ترجمه‌ی خود قوانین زیر را با دقت مطالعه فرمایید.

قوانین تالار ترجمه

برای درخواست تگ، بایست تاپیک زیر را مطالعه کنید و اگر قابلیت‌های شما برای گرفتن تگ کامل بود، درخواست تگ‌‌ترجمه دهید.

درخواست تگ برای رمان در حال ترجمه

الزامی‌ست که هر ترجمه، توسط تیم نقد رمان‌های ترجمه شده؛ نقد شود! پس بهتر است که این تاپیک را، مطالعه کنید.

درخواست نقد برای رمان در حال ترجمه

برای درخواست طرح جلد رمان ترجمه شده بعد از 10 پارت، بایست این تاپیک را مشاهده کنید.

درخواست جلد

و زمانی که رمان ترجمه‌ی شده‌ی شما، به پایان رسید! می‌توانید در این تاپیک ما را مطلع کنید.

اعلام اتمام ترجمه

موفق باشید.

مدیریت تالار ترجمه​
 
آخرین ویرایش:

یکی​

مسیحی
او روبروی من نشسته بود، این دختر زیبا که باید بامزه‌ترین وجذابترین چیزی بود که تا به حال دیده بودم. لحنی غنی در کلماتش موج می‌زد، اعتماد به نفسی فروتنانه که مرا به خود جذب می‌کرد، در حالی که وقتی چیزی می‌گفت که به کوچکترین نحوی او را خجالت‌زده می‌کرد، گونه‌هایش مدام با سرخی ملایمی روشن می‌شدند.
یک تناقض والا، با اعتماد به نفس و خجالتی.
چقدر طعنه‌آمیز بود .
اما واقعاً، نباید اینقدر تعجب می‌کردم. من همیشه به محض اینکه آن را می‌دیدم، می‌دانستم چه می‌خواهم.
در حالی که به صندلی چوبی سفت تکیه داده بودم، به جلو خم شدم و در حالی که مسحور آن دهان بی‌نقص شده بودم، به سختی سعی می‌کردم به کلماتی که او می‌گفت توجه کنم.
یک آرنجش را روی میز گذاشته بود، سرش را به پهلو خم کرده بود و با نوک انگشتانش آن را نگه داشته بود. موج‌هایی از موهای بلوند تیره که با نور خورشید رگه‌هایی از خود به جا گذاشته بودند، در حالی که داشت با انگشتش کتاب درسی قطور روی میز، بین ما، را ورق می‌زد، از یک طرف صورت قلبی‌شکلش پایین می‌ریختند.
تمرکز، ابروهایش را تیز کرده بود و هر وقت غرق در چیزی که می‌خواند می‌شد، ل*ب‌های غنچه‌شده‌اش به شکل خطی باریک درمی‌آمدند.
با صدایی که حسابی کلافه شده بود پرسید:
- فکر می‌کنی برای این کار آماده‌ای؟
 
آخرین ویرایش:
عقب
بالا پایین