دفترچه خاطرات [ دفترچه خاطرات zhina ]

یمنایمنا عضو تأیید شده است.

مدیر تالار گالری زندگی
پرسنل مدیریت
مدیر رسـمی تالار
نوشته‌ها
نوشته‌ها
2,018
پسندها
پسندها
4,017
امتیازها
امتیازها
328
سکه
681
do.php


🔷🔷🔷

ﻫﺮ ﺁﺩمی ﮐﻪ ﻣﯿﺮﻭﺩ...
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ، ﯾﮏ جایی و به ﯾﮏ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﺑﺮمی‌گردد.
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﻫﺴﺖ؛
ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﺧﺎﻃﺮﻩ!
‌‌​


این تاپیک متعلق به @zhinazhina عضو تأیید شده است. می‌باشد؛ از ارسال اسپم در آن خودداری نمایید.


° مدیریت تالار گالری زندگی °​
 
زیبا بود امروز تک تک حرفامون، خنده های از ته دلمون...
انقدر شیرین حرف میزنی آدم ساعت از دستش در میره:)

+

نزدیک شدن به لحظات پایانی مدرسه هم عجیبه هم شیرین...
جدی جدی اون 12 سالی که هر سال میگفتم انقدر مونده تموم شد و تازه میفهمم چقدر زود گذشت...
اون 9 سال قبلی به کنار ولی یکی از زیباترین 3 سال عمرم رو مدیون دوستای قشنگمم.
دیگه قرار نیست دسته جمعی گریه کنیم...
دیگه قرار نیست خوراکی هامون رو تقسیم کنیم:)
دیگه منتظر زنگ تفریح نمیمونیم که با ذوق و جزئیات اتفاقات رو توضیح بدیم به هم
دیگه قرار نیست وقتی از پیشش برگشتی از ذوق برات گریه کنم:)
دیگه راهمون جداست...
ولی دوست دارم از دور حتی از خیلی خیلی دور حتی از خیلی خیلی خیلی دورتر از دور:))
تو میری و منم میرم ولی مطمعنم خاطراتتون تا ابد و یک روز تو قلبم باقی میمونه

+
عجیبه که دارم مامان بابا رو میفهمم و بنظرم منطقین البته هنوز نه کاملا چون بعضی از حرفاشون واقعا با قرن جدید همخونی نداره ولی
خوشحالم از اینکه اونا هم سعی در درک کردن من دارن و داریم همو میفهمیم

+
این روزا از ادمایی که دوسشون دارم حس خونه رو میگیرم...
گرم
صمیمی
راحت
جایی که خستگی از تنت در میره و میگی آخیش:)

+
دیروز تولدت بود و من چقدر دوست داشتم برات بهترین باشم...
برای بار پنجم تولدت مبارک:)

20 اسفند 1403
 
خب تموم شد.
رسما پایان 12 سال تحصیل اعلام شد و من از همین اول دلتنگشم.
محاله یادم بره دوستی هایی که شکل گرفت.
اشک هایی که هر سال موقع تموم شدن سال میریختم تموم شد.
ولی امسال خیلی فرق داره، امسال دیگه نگفتیم گریه نداره که سال بعد همو میبینیم...
رفتنمون واقعا رفتن بود...
کاش میشد بغلت کنم و بگم حالا که داری میری بغض هام رو بیارم پیش کی؟
پیش کی غر بزنم؟
کی بغلم کنه؟
با کی شوخی هایی بکنم که تکرارشم خجالت اور باشه؟
نزدیک بودید بهم...
خیلی نزدیک انقدر که از هم ناراحت میشدیم
انقدر که با گریه‌ی هم گریه مون بگیره؛
سخته دل کندن ازتون
مدرسه شیرین بود همه چیزش...
معلماش...
دوستاش
فضای گرمش
اون راحتی که داشت
کاش میشد تو همین سال اخر زمان متوقف شه ولی خب زمان منتظر هیچکس نمیمونه.
بی رحمه!
براش مهم نیست از دست میدی چه عمرت باشه چه دوستت...
بگم دلم نمیخواست تموم شه دروغه ولی کاش میتونستم بیشتر بغلتون کنم.
با قلبم خاطره به خاطره مون رو بو*سیدم:)


22 اسفند 1403
 
آخرین ویرایش:

c9e020_25photo-2025-03-21-00-33-28.jpg
سلام.
خواستم بگم که...
لطفا اشک هایی که ریختی رو و کسی که پاکشون کرد رو یادت نره.
خنده هایی که کردی و کسی که خنده انداختت رو یادت نره.
زخمی که خوردی و کسی که زخمیت کرد رو یادت نره.
چسبی که زدی و کسی که مرهم شد رو یادت نره.
بغضی که کردی و کسی که متوجهش شد رو یادت نره.
احساس تنهایی که کردی و بغلی که شکوندش رو یادت نره.
زخمی که زدی و کسی که زخمی شد رو یادت نره.
ترسی که داشتی و کسی که باعث ترست بود رو یادت نره.
اون حس شیرین و کسی که باعثش بود رو یادت نره...
در کل امسال بدترین و بهترین تو بود؛ یه سری آدما آمدن تو زندگیت که به دست آوردنشون گرونه ممکنه دیگه هیچ وقت مثلشون پیدا نشه
از اون ورم یه سری دیگه امدن که دیگه خودت اجازه نمیدی مثلشون بیاد تو زندگیت!

امیدوارم تو این سال جدید
اون لبخند شیرین موقع فکر کردن بهش هنوز رو لبت باشه.
اون ب*غل بابا که هر وقت خسته شدی مخفی گاهت بود، هنوز به روت باز باشه.
اون خنده ی مامان موقع شوخی های مسخرت هنوز ادامه دار باشه.
مسخره بازی ها با داداش کوچولوت هنوزم سرجاش باشه.
گریه کردن و خندیدن و همدرد بودن با رفیقت هنوزم یکی از لذت های زندگیت باشه.

+عکسم چون حس کردم قشنگه گذاشتم اگه چند سال آینده گفتی "این چه حرکتی بود زدم؟ ناموسا فازم چی بوده؟"
باید بگم که همینه که هست.
 
خب از اون جایی فهمیدم که شدی خونه‌م که...
هر وقت ناراحت شدم، تو فهمیدی.
بغض کردم، اشک ریختی.
خندیدم، قهقه زدی.
خسته شدم، انرژی دادی.
رفتم، امدی.
بغلم کردی...
بهم زور گفتن،پشتم در امدی .
خواستم جا بزنم، جمعم کردی .
گند بالا اوردم، جمعش کردی.
پا به پام امدی ...
نذاشتی حس ترس داشته باشم بهت:)
تو قشنگ ترین آدم،
قشنگ ترین لحظه ،
قشنگ ترین لبخند،
قشنگ ترین بغض ،
قشنگ ترین دوست
و در اخر قشنگ ترین بخش منی

جالب این جاست که درست زمانی که داشتم میمردم شدی نوش دارو اما این بار قبل از مرگ سهراب!
الان که دارم بهش فکر میکنم از خیلی چیزا نجاتم دادی و به خیلی چیزا عادت...
مثلا:
برام عادت شده بخندم.
برام عادت شده حس کنم خوشگلم برم جلو آینه برقصم بگم جدی چقدر خوشبختی اونو داری تو زندگیتااا.
برام عادت شده وقتی حرف میزنی دستات رو بگیرم و با اینکه گوشم پیشته اما با انگشتات بازی کنم.
برام عادت شده هر کاری کنم رو بهت بگم، از سوپری رفتن گرفته تا گند کاری هایه بزرگ...
برام عادت شده نگات کنم، بغلت کنم، بگم باشه بسه دیگه بریم ولی دستات رو ول نکنم:)
برام عادت شده تیکه کلامات رو استفاده کنم.
برام عادت شده برات عکس بگیرم بگم قراره ذوق کنه..
برام عادت شده ویس بدی،صدات رو بشنوم.
بودنت برام عادت شده...
اگه بخوام از بارهایی که نجاتم دادی حرف بزنم تا صبح طول میکشه ولی اگه بخوام مثال بگم:
نجاتم دادی از تنهاییم،
از سرد شدن..
از بی احساس شدن .
از همه چیز رو تیره و تار دیدن ...
از افسردگی!
از دعوا های خیلی زیاد!!!
از حرف بقیه .
و حتی از خودم :)
خیلی وقتا شده که از دست خودم به تو پناه آوردم ولی تو یک بارم از دست من فرار نکردی...
همیشه بودی ، همیشه باش :)
منتظرت میمونم نه‌رمه...!
🫂🫶🏻Home
 

photo_2025-06-06_03-59-32_(1)_(1)_twmx.jpg

سلام ژینا...
خیلی خیلی خیلی دوسش داری،
انقدری که واژه‌ها گاهی از حجم این دوست‌داشتن کم می‌آرن،
انقدری که دلت گاهی از خودش جا می‌مونه توی نگاهش...
امیدوارم، حتی اگر مسیرتون از دو خیابان غریبه گذشت،
مقصدتون یک پنجره باشه، با نوری مشترک...
که روزی، سال‌ها بعد،
در آرامش یک عصر معمولی،
بنشینید کنار هم،
این پست راوورق بزنید
و لبخند بزنید
و آهسته بگید:
"شد..."
 
عقب
بالا پایین