رسپی‌های لازم برای پخت یک کتاب خوشمزه | آیناز تابش

نوشته‌ها
نوشته‌ها
2,251
پسندها
پسندها
7,285
امتیازها
امتیازها
388
سکه
1,092
نام کتاب:
رسپی‌های لازم برای پخت یک کتاب خوشمزه
مولف:
آیناز تابش
پیش‌گفتار:
نه! اشتباه نخواندید! منظورمان از خوشمزه، واقعا کتاب است نه کباب! اما بگذارید با همان کباب شروع کنیم. کسی که می‌خواهد یک کباب لذیذ درست کند باید بلد باشد چگونه گوشت را ببرد، آن را مرینیت کند، به سیخ بکشد و در نهایت چقدر روی آتش و زغال نگه دارد تا نسوزد. من، آیناز تابش، به عنوان یک کباب‌پز... ببخشید! کتاب‌پز کارکشته میزبان شما هستم تا تمام رسپی‌های لازم برای پخت یک کتاب خوشمزه را در اختیارتان بگذارم. پس سریع قلم‌هایتان را بردارید و پشت اجاق تایپ بروید! آشپز قصه‌ی امشب شما هستید.

"کتاب مخصوص کارگاه"
 
°•○°● بسم الله الرحمن الرحیم ●°○•°





نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب "انجمن کافه نویسندگان" برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.

قوانین بخش نگارش کتاب



شما می توانید پس از ارسال 15 پست درخواست جلد بدهید

تاپیک درخواست جلد



پس از مطالعه ی قوانین نقد، در این تاپیک ثبت درخواست کنید

تاپیک درخواست نقد



بعد از دریافت نقد اولیه، میتوانید درخواست تگ کنید.

تاپیک درخواست تگ



و حداقل پس از ارسال 40 پارت [هر پارت (غیر) از پیشگفتار، مقدمه، سخن نویسنده و خلاصه] می‌توانید اتمام کتاب خود را اعلام کنید.

تاپیک اعلام اتمام آثار بخش نگارش کتاب



اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...

درخواست انتقال به متروکه




قلمتان سبز و ماندگار

مدیریت تالار ادبیات انجمن کافه نویسندگان
 
سرفصل‌ها:
‌‌

۱. نمادها، ناجی شما در نام‌گذاری
۲. آورشیر ادبی ممنوع
۳. همه‌چیز از جولای ۱۹۸۳ شروع شد
۴. فارسیِ سخت چیست؟
۵. عمق‌گویی به جای پرگویی
۶. جمله یا صف نانوایی
۷. افتادن در چاله به‌هوای زرق و برق واژه
۸. حرف اضافه‌های اضافه
۹. مسلسل توصیفات به قلب نثر شلیک کرد
۱۰. در کدام سیاره چمن آبی‌ست؟
۱۱. نه به تعریف از مایع ظرف‌شویی
۱۲. رتبه‌برترهای تجربی ریاضی را بالا می‌زنند
۱۳. موشک کاغذی به فضا نمی‌رسد
۱۴. شخصیت اصلی یا لوک خوش‌شانس؟
۱۵. گره بوف نیست که کورش شاهکار باشد
۱۶. کشمکش‌های کشمشی
۱۷. حتی باندهای مافیایی هم قوانینی دارند
۱۸. داستان تردمیلی، خواننده‌ی ماراتنی
۱۹. دیالوگ‌ها نلسون ماندلایی
۲۰. فرمول کوه طلا
۲۱. کافه‌تریا با شترمرغ
۲۲. پیرنگ سیندرلایی کفشش را جا می‌گذارد
۲۳. پیام‌ها یا پوچ یا کلید اسراری
۲۴. بدون تبصره رکن قربانی نکنید
۲۵. بادکنک ترکید چون تن ماهی بیش از حد روی گاز بود.
۲۶. برج میلاد را از دورترین نقاط هم می‌توان دید
۲۷. تمرین‌های آشپزخانه
 
۱
نمادها، ناجی شما در نام‌گذاری

دانشمندان هنوز دلیلش را کشف نکرده‌‌اند، اما امروزه‌ نام‌گذاری در تمام موقعیت‌ها، به یکی از دشوارترین مسائل برای بشر بدل گشته است. وضعیت این بحران به حدی وخامت یافته که حتی خانواده‌ها، نام درخوری برای فرزند تازه به دنیا آمده‌ی خود در نمی‌یابند.
به تازگی مراکزی تاسیس شده‌اند که برای کودکان، در قبال هزینه‌ای نه چندان مناسب، اسمی کاملاً مناسب برمی‌گزینند. احتمالاً نتیجه‌ی تحقیقات طولانی و تخصصی چنین مراکزی نیز نام‌هایی مانند "امیر ویلیام" یا "نازنین سوفی" باشد!
با این حال تفاوت حائز اهمیت میان پدر و مادرها و ما نویسنده‌ها، این است که آنان پیش‌زمینه‌ای در اختیارشان قرار نگرفته و به همین دلیل مسئولیت کمتری بر دوش دارند. مثلا به آن‌ها هیچ ربطی ندارد که پسرشان، برنا، بیماری پیری زودرس گرفته یا دخترشان، رویا، کابوس زندگی بسیاری از انسان‌هاست!
یک نویسنده باید جامه‌ی بزرگ حوادث رمانش را در کشوی فوق‌العاده تنگی به نام "عنوان" جا کند. پس باید به خوبی بلد باشد چگونه این لباس را تا بزند. اگر به سرتان زد که کشو را بسط دهید، به این فکر کنید که آیا می‌توانید درب ماشین لباس‌شویی را برای جا دادن پتویی ضخیم در آن بکنید؟ مسلماً نه! پس باید فرمت حجم مادی کتاب خود را به یک گنجایش معنوی ارزشمند تغییر دهید.
خوشبختانه ثقل ادبی جملات، تفاوتی در وزن آن‌ها ایجاد نمی‌کند. وگرنه کتاب‌های فاخر، فروش نمی‌رفتند؛ چرا که کسی نمی‌توانست بلندشان کند!
وقتی می‌خواهند پرچم کشوری را طراحی کنند، آن یک تکه پارچه باید به تنهایی مفاهیم فراوانی را ادا کند، مفاهیمی که یک ملت را به یک‌دیگر پیوند می‌دهند. قطعاً نمی‌توان مردمان یک سرزمین را با جزئیات در یک فضای محدود یا همان کشوی ملیتی ما چپاند و هر کسی در گوشه‌ای از آن ساز خود را بزند، اگر این‌طور باشد دیگر اتحاد و یک‌پارچگی‌ای به چشم نمی‌آید.
 
۲
از همین بابت برای بیان عناصر تشکیل‌دهنده‌ی یک کشور و هویت آن، از نمادها بهره می‌گیرند. مثلاً رنگ سفید بار صلح را به دوش می‌کشد، رنگ قرمز نشانه‌ی انقلاب و شهامت است، عقاب معنای آزادی یا قدرت می‌دهد و ستاره امید و رهنمایی را یادآور می‌شود.
برای نام‌گذاری رمان هم باید بدین شیوه عمل نمود. درون‌مایه و تم‌های رمان‌تان را با توجه به ایده‌ی اولیه و سپس پیرنگ، در یک کاغذ خلاصه کنید. ترجیحاً این خلاصه از مرز هفت خط گذر نکند. سپس بیندیشید که چه کلماتی می‌توانند نمادی از این تم‌ها باشند؟

مثال یک:
دختری عصر یک روز به کافه‌ی نزدیک خانه‌شان می‌رود تا قهوه‌ای بخورد؛ اما طی اتفاقاتی در آن‌جا با معشوق آینده‌ی خود آشنا می‌شود. آشنایی و تشکیل یک عشق شیرین است. پس اولین تم ما شیرینی‌ست. حال این واژه‌ی "شیرین" را کنار کلمه‌ی "قهوه" می‌گذاریم که نقش کلیدی دارد و ماجراهای ما با آن کلید می‌خورد. در نهایت به ترکیب قهوه‌ی شیرین می‌رسیم. این نام نمادی از یک بهانه یا همان قهوه‌ایست که برای کرکتر ما اتفاق خوشی را رقم زده. علاوه بر این، تضاد آن یعنی شیرین بودن قهوه‌ای که به خودی خود طعم تلخی دارد، برای خواننده غافل‌گیرکننده جلوه می‌کند و ذهنش را قلقلک می‌دهد.

مثال دو:
باندی مافیایی‌ در قالب یک گروه نویسندگی به جرم و جنایت می‌پردازند. محل فعالیت آن‌ها یک کتابخانه‌ی جعلی است و مواد مخدر را در جلد کتاب قاچاق می‌کنند. اولین تم ما مافیاست و نماد مافیا چیست؟ "اسلحه" یا شاعرانه‌ترش "هفت‌تیر". دومین مفهوم مهم، پنهان شدن این گروه پشت یک ماشین تایپ غول‌پیکر و فریبنده است. آن‌ها برای تسهیل کارشان، خود را نویسنده معرفی می‌کنند و با خیال نویسندگی ناخودآگاه "قلم" در ذهنمان نقش می‌بندد. مافیایی که نویسنده خطاب می‌شوند، هفت‌تیری که نقش قلم را بازی می‌کنند. اگر تکه‌های پازل را کنار هم بگذاریم به ترکیب هفت‌تیری به نام قلم می‌رسیم. این ترکیب به طور مختصر تمام اهداف و عناصر داستان را خلاصه می‌کند، بی‌آنکه به گونه‌ای دلسردکننده داستان را لو دهد. افزون بر آن، این نام نیز تضادی در دل خود جا داده، زیرا هفت‌تیر لغتی کوچه‌بازاری‌ست و قرار گرفتنش کنار قلم، نماد ادبیات و هنر، سبب حیرت خواننده می‌شود و کنجکاوی او را برمی‌انگیزد.

بدین ترتیب می‌توان با بهره‌گیری از سمبل‌ها به نامی دور از کلیشه و با اندازه‌ای استاندارد دست یافت. به قولی این نمادها، همان تاهایی هستند که بر لباس می‌زنید تا در کشو جا شود.
 
آخرین ویرایش:
۳
آورشیر ادبی ممنوع!
هر کسی حتی اگر یک بار گذرش به شبکه‌های اجتماعی به خصوص توییتر که کاربرانش لغتنامه‌ی افاده‌ای و خاص خود را دارند افتاده باشد، قطعا واژه‌ی "آورشیر" را شنیده است. با این حال، به کمک یک مثال معروف و طنز، توضیحات بیشتری در باب این اصطلاح می‌دهیم تا مبحث درحال طبخ ما بیشتر برایتان جا بیوفتد؛ درست مثل یک قرمه‌سبزی خوشمزه.
اغلب افراد اگر خودشان هم این‌طور نباشند، دوستی دارند که به محض آشنایی با شخصی جدیدی در فضای مجازی، از رازهای خانوادگی‌شان گرفته تا این‌که مادرشان امشب شام چه می‌پزد را برای طرف مقابل تعریف می‌کند! به عبارت دیگر کل زندگی‌شان را در پنج دقیقه کف دست او می‌گذارند.
شاید فکر کنید این‌ها، به دلیل علاقه‌ی شدیدشان به روایت، یقیناً نویسنده‌های خوبی می‌شوند؛ اما بالعکس! چنین افرادی اگر بخواهند یک خلاصه‌ی جذاب یا یک لاگ لاین مرموز برای فیلمنامه‌ی خود بنویسند، دیوانه می‌شوند! چرا که آورشیر در ادبیات، مانند هر آورشیر دیگری عواقب ویژه‌ی خودش را دارد.
اگر در حین خلاصه‌نویسی، تمام داستان، از اتفاقات مهم و کلیدی‌اش گرفته تا رنگ جوراب شخصیت‌ها را به مخاطب لو دهید، خواندن نوشته‌ی شما دیگر برایش لطفی ندارد.
فرض کنید در حال تماشای یک مسابقه‌ی فوتبال هستید. اگر بدانید کدام تیم در نهایت می‌برد، با هر پاس بازیکنان، ضربان‌های قلبتان بالا می‌رود؟ با هر گلی که به دروازه وارد می‌شود، جیغ و هورا می‌کشید؟ اصلاً آدرنالینی در بدنتان ترشح می‌شود؟
 
این نکته در باب داستان هم صدق می‌کند. چیزی برای ما جذاب است که آن را نشناسیم. در عین حال شما به مسابقه‌ای نمی‌روید که حتی ندانید کدام تیم‌ها در آن بازی می‌کنند. پس تعادل در ابهام و آگاهی نقش مهمی در خلاصه یا مقدمه‌ی داستان شما دارد.

۱. دغدغه‌مندی رمان‌های اجتماعی
اگر در ژانر اجتماعی فعالیت می‌کنید، می‌توانید از دغدغه‌هایی که شخصیت‌ها با آن‌ها سر و کار دارند صحبت کنید. داستان چه چیزی را بررسی می‌کند؟ اعتیاد؟ خشونت خانگی؟ بیماری‌های روانی؟ موضوعات سیاسی؟
پای این دغدغه‌ را در میان بکشید؛ اما همچنان به او بگویید دم در بایستد و داخل نیاید‌. آیا کرکترها در نهایت می‌توانند این معضل را حل کنند؟ چگونه قرار است با آن مقابله کنند؟
این‌ها باید پشت در بمانند. در حداکثر سه خط مخاطب را با این دغدغه آشنا کنید و بعد سوال‌هایی درباره‌اش بپرسید. چنین چیزی باعث می‌شود دیدگاه شما بیشتر او را به فکر فرو ببرد. هنگامی که نظر کسی را راجع به مبحثی می‌پرسند، ناخودآگاه احساس مسئولیت پیش می‌آید و باید عمیق‌تر به ماجرا فکر کند.
اکنون خواننده پیش‌غذایی خورده و با عناصر اولیه آشنا شده. چیزی که در آینده با آن روبه‌روست و انتظارش را می‌کشد، غذای اصلی‌ست. نویسنده در سوپی که به او داده این ادویه‌ها را ریخته تا بعد از آن چه سرو کند؟
در واقع ادویه بهترین مثال برای آگاهی‌هایی‌ست که می‌توان در خلاصه داد. طمع و سبک دستپخت را زیرپوستی بچشانید. اگر کتابتان طمع تندی دارد، آن‌قدر این تندی را در خلاصه بسط ندهید که هر کسی با مزه‌ کردن ذره‌ای از آن بفهمد فلفل ریخته‌اید.
بهتر است سه خط اول که معارفه‌ای با سخن اثر است، قاطعانه نوشته شود و از واقعیات محض کمک بگیرید. سپس در ادامه، تئوری‌ها یا زوایای دید متفاوت و مختلف را به نمایش بکشید‌. همان‌طور که با یک انسان آشنا می‌شوید.
برای شروع همین کتاب آموزشی نیاز به اطلاعات اولیه و مصممانه دارید‌‌. آیناز تابش این کتاب را نوشته و این کتاب قرار است به شما نویسندگی آموزش دهد؛ اما چه مطالبی را تدریس می‌کند؟ چه تکنیک‌هایی به کار گرفته؟ چه رویکردی در باب نویسندگی دارد؟ این‌ها چیز‌هایی‌اند که معمولاً در پیش‌گفتار درباره‌شان حرفی زده نمی‌شود؛ حداقل نه به صورت کامل.
 
آخرین ویرایش:
۵
نمونه خلاصه:
می‌توان گفت منشا تمام جنگ و جدال‌های دنیا، آفتی به نام عقیده است. مسائل، رفتارها و قضاوت‌ها همگی وابسته به عقاید ما هستند. اما باورها از کجا آمده‌اند؟ آن‌قدر که ما می‌پنداریم مقدس و بی‌عیب هستند؟ آیا واقعاً هستی همانند قفسه‌های کتاب مرتب‌شده بر اساس حروف الفبا در قید و بند نظم است و فلسفه‌ی وجود انسان در جهان با هر موجود دیگری تفاوت دارد؟

بررسی مثال:
به سه خط اولیه توجه کنید. دغدغه‌ی ما، یعنی ارزش و اهمیت عقاید، واضح و صریح بیان شده.
حال، تئوری‌ها و دیدگاه‌ها مطرح می‌شود. نکته‌ی مهم آن است که مواردی از این نوع، طوری نباشند که انگار ما فقط می‌خواهیم آنچه خمیره‌ی عقیدتی داستان است را به خواننده تزریق کنیم. حال، به بررسی این می‌پردازیم که اگر تئوری‌ها قاطعانه بیان شوند، چگونه خمیر فکر مخاطب خشک و غیر قابل طبخ می‌شود.

شعارنویسی روی دیوارهای داستان

منشا تمام جنگ‌ها و جدال‌های دنیا، آفتی به نام عقیده است. مسائل، رفتارها و قضاوت‌ها همگی وابسته به عقاید ما هستند. اما این باورها از جای خاصی نیامده‌اند و آن‌قدر که ما می‌پنداریم مقدس و بی‌عیب نیستند. هستی همانند قفسه‌های کتاب مرتب‌ شده بر اساس حروف الفبا نیست و فلسفه‌ی وجود انسان در جهان برتری خاصی موجودات دیگر ندارد.

می‌بینید؟ چنین سبک خلاصه‌نویسی‌ای در ژانر اجتماعی باعث می‌شود تفکر مستقل خواننده را از دست بدهید؛ فقط به دلیل آن‌که لقمه‌ را حاضر و آماده در دهانش گذاشتید و تمام اهداف فکری‌تان را رو شده. در چنین موقعیتی خواننده از خود می‌پرسد وقتی نویسنده تمام پارچه‌های روایت را در همین خلاصه‌ی چند خطی بریده و دوخته، چه احتیاجی به خواندن حداقل صد صفحه داستان دارد؟
 
۶
جهان با من برقص

و سروش صحت یک جا حرف به شدت درستی می‌زند. شما به عنوان یک نویسنده‌ی فانتزی، اول باید با جهانتان در مراسم خلاصه‌نویسی برقصید. شانه‌هایش بگیرید و با هر چرخش تکه‌ای از رویش را به مردم اطرافتان نشان دهید.
البته چنان که هیچکس او را نشناسد و صورتش را کامل نبیند و تنها پچ‌پچی در جریان مهمانی باشد که شما با چه کسی می‌رقصید؟
این رقص خلاصه‌وار با جهان داستان‌تان باید به طوری باشد که اندکی از شخصیت‌ها بشنویم، اندکی از فضا و اندکی از شرایط، بدون آن‌که سرنوشت و اتفاقات کلیدی فاش شوند یا با جزئیات تعریف شوند.

نمونه خلاصه:
ارباب حلقه‌ها - یاران حلقه
جی. آر. آر. تالکین
در سرزمین پهناور و جادویی «سرزمین میانه»، حلقه‌ای اسرارآمیز و قدرتمند به دست موجودی کوچک اما شجاع به نام «فرودو بگینز» می‌افتد. این حلقه، ساخته‌ی ارباب تاریکی «سائورون»، نیرویی اهریمنی است که می‌تواند سرنوشت جهان را رقم بزند. با افزایش تهدید سائورون، فرودو مأموریتی خطرناک را می‌پذیرد: نابود کردن حلقه در آتشفشانی که در آن ساخته شده است.
او با همراهی گروهی ناهمگون از یاران—انسان، الف، دورف و هابیت—راهی سفری می‌شود که در آن نه‌تنها با نیروهای تاریکی می‌جنگند، بلکه با وسوسه‌ی قدرت و شکنندگی ذات خود نیز روبه‌رو می‌شوند. در این حماسه‌ی پرشکوه از رفاقت، فداکاری و نبرد میان خیر و شر، مسیر سرنوشت به دست کوچک‌ترین قهرمان رقم می‌خورد.

در این خلاصه، نویسنده نخست دستان سرزمین را لم*س نموده و سپس ماجرا و شخصیت‌ها را وارد بازی کرده تا بحران‌ها و شرایط را توضیح دهد. بعد از آن، قصه را با جمله‌ی کلیدی "مسیر سرنوشت به دست کوچک‌ترین قهرمان رقم می‌خورد." به اتمام رسانده است. این جمله، دقیقا یک نمونه‌ی موفق از تعادل در اطلاعات و ابهام است. ذهن ما را به سمت چشمه‌ی سرنوشت برده و سپس شکنی مارپیچ‌گونه در آن انداخته تا تشنه به آگاهی بیشتر بازگردیم.
 
۷
بدون نشانه‌گیری ماشه را نکش!

در نوشتن یک خلاصه‌ی جنایی، نشانه‌گیری درست شما به شدت اهمیت دارد. اطلاعات و ایده‌های این ژانر، یقیناً کوبنده‌اند؛ چرا که مرگ یک انسان به قدر کافی مخاطب را میخ‌کوب می‌کند. با این اوصاف، هر جمله‌ی شما در خلاصه‌تان، همچون گلوله‌ای عمیق و غیرمنتظره است که می‌تواند در جان خواننده فرو برود. او زخمی می‌شود و تنها مرهمش ادامه‌ی داستان شماست.
اما رسیدن به چنین شرایط مطلوبی، یک شلیک اصولی را می‌طلبد. اگر شما تنها خشابتان را با اطلاعاتی ارزشمند و جذاب پر کنید و سپس آن‌ها را جای سر مخاطب به در و دیوار و حاشیه شلیک کنید، نه تنها هیچ اثر مثبتی نگذاشته‌اید؛ بلکه مهمات خود را نیز هدر داده‌اید.

گلوله‌هایی که نباید در خلاصه شلیک کنید:
مشخص کردن قاتل
روایت انگیزه‌های قاتل
تبرئه‌ی قاتل با توجه به شرایطش
روابط پنهان شخصیت‌ها
سرنخ‌های شاخ و برگ‌دار
احساس نهایی کارآگاه

نمونه خلاصه:
در یک شب برفی، قطار مجلل «اورینت اکسپرس» در مسیر استانبول به پاریس در میان کوه‌های بالکان متوقف می‌شود؛ مسیر بسته شده و همه مسافران در دل برف و سکوت گیر افتاده‌اند.
صبح روز بعد، جسد مردی آمریکایی به نام ساموئل راتچت در کوپه‌اش پیدا می‌شود—دوازده ضربه‌ی چاقو بر بدنش، بعضی سطحی، بعضی عمیق.
همه‌ی مسافران، ظاهراً بی‌گناه‌اند. همه هم شاهدی دارند. اما دروغی در قطار در گردش است...
کارآگاه مشهور بلژیکی، هرکول پوآرو که تصادفاً در همان قطار است، تحقیق را آغاز می‌کند. سرنخ‌ها ضدونقیض‌اند؛ یک دستمال زنانه با حرف اول «H»، یک دکمه، و رد پایی که به جایی نمی‌رسد.
پوآرو با ظرافت ذهنی خاصش پرده از رازی بزرگ برمی‌دارد: قربانی در واقع آدم‌ربایی بی‌رحم گذشته بوده و مسافران قطار... شاید بیش از آنچه نشان می‌دهند، بدانند.
در پایان، او دو روایت از قتل ارائه می‌دهد: یکی ساده و رسمی، دیگری پیچیده و اخلاقاً بحث‌برانگیز—و خواننده را با پرسشی بی‌پاسخ تنها می‌گذارد:
عدالت واقعی چیست؟

در این خلاصه، نویسنده خشابش را با گلوله‌هایی مناسب و مرغوب پر کرده و به ترتیب شلیک می‌کند. نخستین گلوله محل حادثه است و بعد از آن، یک شرایط سخت و بحرانی حاشیه‌ای تا داستان حس و حالی تشویش‌آمیز بیابد.
سپس تیر اصلی به هدف می‌خورد و جنازه پیدا می‌شود؛ در صحنه‌ای پر از ابهام و تناقض و بدون هیچ یقینی.
حال، نوبت کارآگاه است که قدم به عرصه می‌گذارد. او نیز، سرنخ‌هایی مبهم و پیش پا افتاده پیدا می‌کند.
در آخر، جملاتی درباره‌ی یک راز می‌گوید تا ما را گیج کند و بالافاصله بعد از این گیج شدن، نظرمان را می‌پرسد.
این دقیقاً اوج تعادل میان ابهام و آگاهی‌ست. روایت‌گری که نخست مخاطبش را با واژگان خود به انسانی سردرگم مسخ کرده، در ثانیه‌ای بعد او را انسانی آگاه می‌شمارد و اجازه نمی‌دهد با حالی مدهوش بر پل معلق معما باقی بماند.

تمام آنچه مربوط به اجتناب از آورشیر ادبی و به خصوص در ژانرهای حساسی مثل فانتزی، اجتماعی، فلسفی و جنایی بود را برایتان گفتیم.
امیدواریم که با این آموزش، خلاصه‌های مفید و خوش‌نمکی پشت کتاب درحال طبخ شما قدم بزنند.
 
عقب
بالا پایین