مقـاله نبرد تاریخی مخالفان سرهنگ کلیشه با نون. ه. کاف. به کجا رسید؟ | ژونالیست رهگذر شب (مینی)

مینِرامینِرا عضو تأیید شده است.

مدیر تالار مشاوره+ مقاله نویس
پرسنل مدیریت
مدیر رسـمی تالار
منتقد
ناظر اثـر
ژورنالیست
مشاور
تیم تگ
نویسنده نوقلـم
پرسنل کافه‌نـادری
نوشته‌ها
نوشته‌ها
589
پسندها
پسندها
2,908
امتیازها
امتیازها
203
سکه
3,461
در قسمت قبل دیدید که ما ضمن یک تجدید قوای درست و حسابی مشتی محکم بر دهان نون. ه. کاف. به رهبری سرهنگ کلیشه زدیم و تعدادی از شخصیت‌های رمان‌هامون رو هم به علت جنگ و شورش از دست دادیم.
و اما در این قسمت، قراره بریم و پته‌ی فضاسازی ذهنی نویسندگان گرامی رو بریزیم رو آب. هر چیزی که تا به حال در مورد مکان‌های کلیشه‌ای گفته نشده رو بگیم. به هر حال برای همینه که ما این‌جاییم. با کلاه خود آهنی و شمشیرهایی که خون ازشون می‌چکه. البته چون خون واقعی نداشتیم شربت آلبالو ریختیم. خون‌های انجمن رو خون‌آشام‌هامون تو جشن قهرمانیشون میل کردند.
@هوروس
@آیکان
@malihe
@جانانجانان عضو تأیید شده است.
@مرهم
@M I R A S
@Saya
بین خودمون باشه ها، این قضیه‌ی مکان و فضاسازی خیلی برای سرهنگ کلیشه و دار و دسته‌ش مهمه. شایعه‌ها میگن پارسال، یکی از اعضای نون. ه. کاف. وقتی شخصیت اصلی دختر رمانش نوک انگشتش زخم شد به جای بخش آی سی یو بردش بخش عمومی بیمارستان. بعد از اون اخراج شد و به عنوان قربانی به درگاه خارکن (خدای اولین راه‌های کلیشه نویسی) تقدیمش کردند. مؤسس سایت اسمش رو نبر هم شب با لباس‌های کاملاً پوشیده و یه لیوان قرمز به دست رفت اون جا و مثل سازمان ملل ابراز تأسف کرد و برگشت. اصلاً شایعات خون‌آشام بودنش از همین جا شروع شد!
خلاصه بعد از کلی زحمت و تحقیق در مورد راه‌هایی که نون. ه. کاف. پیش می‌گیرند و ریختن تمام اون دستورالعمل‌ها توی یک دیگ، مقاله‌ی پیش رو پدید اومد...
 
بخش سوم: مکان‌های کلیشه‌ای

۱- عمارت آقاجون با کلی کلفت و نوکر. این عمارت همیشه تریبلکسه (تریبلکس تازه مد شده نویسندگان گرامی دیگه به دوبلکس قانع نیستند) همیشه‌ی خدا هم این عمارت یه سرایدار مهربون داره که نوکر خونه زاده و زنش هم سر خدمتکاره. بچه‌ها یه رازی رو بهتون بگم؟ پدربزرگ من هم پولداره ولی تو عمارت زندگی نمی‌کنه! و در ضمن باعث هم نشده که ما پولدار بشیم و سوپرایز سوپرایز؛ شرکت هم نداره!

۲- شرکت ها. اصلاً انگار تو این رمان‌های کلیشه‌ای یه عالمه شرکت ریختن رو زمین طرف فقط باید خم شه برداره. احمد آقا بابای نفس یه شرکت، نیما برادرش یه شرکت، ارشاویر یه شرکت، اردشیرخان بابای ارشاویر یه شرکت... به قرآن محمد قسم یه زمانی یه رمان می‌خوندم، قسمت اولش این طوری بود که دختره داشت تو راهروی شرکتش راه می‌رفت و با خودش می‌گفت که: آرامیس تو باید نشون بدی که اداره‌ی پنج تا شرکت به طور همزمان خدشه‌ای به زندگیت وارد نمی‌کنه.
خب حالا من ساکت میشم شما عذاداری کنید!!!

۳- خونه ی دوبلکسشون که نفس هر روز از رو نرده هاش سر بخوره و بیاد پائین. یعنی این از نرده سر خوردن همیشه‌ی خدا باید باشه. حتی اگه تو زیرپله‌ی اجاره‌ای هم زندگی کنن نفس باید اول رمان از نرده‌های زیر پله بیاد پایین! بعد کار خیلی ترسناک و خطرناکی هم هست ها! یه بار تلاش کردم این کار رو انجام بدم، از بالای پله افتادم از گردن به پایین فلج شدم. بعد به‌خاطر کارهای خیری که در مسیر ضایع کردن کلیشه و احقاق حق نویسنده‌های واقعی انجام داده بودم امام زمان شب اومد به خوابم شفام داد.
 
عقب
بالا پایین