همگانی گپ و گفت با طعم کتاب | مرگ ایوان ایلیچ

zhinazhina عضو تأیید شده است.

مدیر روابط عمومی + مسابقات
پرسنل مدیریت
مدیر روابط عمومی
مدیر رسـمی تالار
منتقد
منتقد ادبی
ژورنالیست
کپیـست
نویسنده نوقلـم
مقام‌دار آزمایشی
مقام‌دار برتر سال
نوشته‌ها
نوشته‌ها
1,116
پسندها
پسندها
7,368
امتیازها
امتیازها
388
سکه
1,394
به نام حق.

با عرض ادب و احترام این تایپک در جهت بحث و گفتوگو برای کتاب منتخب اولین چالش کتابخوانی 1404 زده شده است
لذا از ارسال هرگونه پیام نا مرتبط جدا خودداری فرمایید.
با تشکر -118-"{}


 
آخرین ویرایش:
شروع عالی داشت، ترجمه خیلی روون و راحت بود. راستش با چند تا کلمه تازه آشنا شدم، مثل: خاج کشیدن، موژیک، شمّاس، کلاه سیلندرم نمی‌دونستم همون شاپوئ...
کلا داشتم همین‌طور می‌رفتم که برسم به صفحه ۱۸ که یادم اومد باید تا ۱۵ می‌خوندم.
از این تیکه‌اش خیلی خوشم اومد:
فنر‌های بالشتک، که از ثقل او آزاد شدند برجستند و بالشتک به نشیمنگاهش بر خور و...
طنز کلامش با توصیفات درهم‌آمیخته بود و تجربه‌ی جالبی بود برام.
 
شروع عالی داشت، ترجمه خیلی روون و راحت بود. راستش با چند تا کلمه تازه آشنا شدم، مثل: خاج کشیدن، موژیک، شمّاس، کلاه سیلندرم نمی‌دونستم همون شاپوئ...
کلا داشتم همین‌طور می‌رفتم که برسم به صفحه ۱۸ که یادم اومد باید تا ۱۵ می‌خوندم.
از این تیکه‌اش خیلی خوشم اومد:

طنز کلامش با توصیفات درهم‌آمیخته بود و تجربه‌ی جالبی بود برام.
از لحاظ طنزی که گفتی، آره یه طنز کوچیکی نویسنده سعی کرده بود در داستان قرار بده

ولی چیزی که معنای این داستان رو تا همینجا نشون میده این اصطلاح" مرگ رو در خانه‌ی همسایه می‌بینند" هست
یعنی ما می‌بینیم که دوستان ایوان، همکاران و حتی همسرش بعد از اون به فکر های جدیدی مشغول می‌شن
همکارها میخوان ترفیع بگیرن و حتی از فکر به موقعیت مرگ هم پرهیز میکنن.
شاید این نشون میده که ذات انسانی ما همینطور باشه
شاید انسان از فکر به پایان پرهیز میکنه و حتی در همچین موقعیتی سعی میکنه به ادامه فکر کنه.
 
از لحاظ طنزی که گفتی، آره یه طنز کوچیکی نویسنده سعی کرده بود در داستان قرار بده

ولی چیزی که معنای این داستان رو تا همینجا نشون میده این اصطلاح" مرگ رو در خانه‌ی همسایه می‌بینند" هست
یعنی ما می‌بینیم که دوستان ایوان، همکاران و حتی همسرش بعد از اون به فکر های جدیدی مشغول می‌شن
همکارها میخوان ترفیع بگیرن و حتی از فکر به موقعیت مرگ هم پرهیز میکنن.
شاید این نشون میده که ذات انسانی ما همینطور باشه
شاید انسان از فکر به پایان پرهیز میکنه و حتی در همچین موقعیتی سعی میکنه به ادامه فکر کنه.
آره متوجه شدم، مثلا اونجا که پیوتر میگفت رفته بالای سر مُرده، بعد خودش بفکر فرو رفت، مُرده!
حالا من کلا توی دریافت فلسفه‌ها گیرایی زیادی ندارم. ولی موافقم غم و اندوه از فراموش شدن یا پایان رو خیلی قشنگ نشون داده بود.
 
آره متوجه شدم، مثلا اونجا که پیوتر میگفت رفته بالای سر مُرده، بعد خودش بفکر فرو رفت، مُرده!
حالا من کلا توی دریافت فلسفه‌ها گیرایی زیادی ندارم. ولی موافقم غم و اندوه از فراموش شدن یا پایان رو خیلی قشنگ نشون داده بود.
یه جای دیگه هم داشت که وقتی زنش داشت با دوست ایوان حرف می‌زد گفت :
چند شب آخر همش فریاد می‌زد، وای که نمیدونید چی کشیدم

انگار حتی از مرگ اون به خاطر راحت شدن از فریاد های اون و حتی اینکه خود ایوان اذیت می‌شد
و دیگه تموم شده بود خوشحال هم بود.

این داستان در کل قراره به ما ذهنیت این افراد و ذهنیت و کار‌های خود ایوان در مواجهه با مرگ رو نشون بده و این خودش داستان مرگه که کمک میکنه که زندگی بهتری داشته باشی؛
انگار اگه ما درک درست تری از پایان داشته باشیم در طول این زندگی بهتر زندگی می‌کنیم.
 
شروع عالی داشت، ترجمه خیلی روون و راحت بود. راستش با چند تا کلمه تازه آشنا شدم، مثل: خاج کشیدن، موژیک، شمّاس، کلاه سیلندرم نمی‌دونستم همون شاپوئ...
کلا داشتم همین‌طور می‌رفتم که برسم به صفحه ۱۸ که یادم اومد باید تا ۱۵ می‌خوندم.
از این تیکه‌اش خیلی خوشم اومد:

طنز کلامش با توصیفات درهم‌آمیخته بود و تجربه‌ی جالبی بود برام.
برای من کمی سخت بود، برای اولین بار کتاب ترجمه شده « کتاب خارجی بخونم » یه سری کلمات متوجه نشدم اما شروع خوبی داشت.
جمله« عجب او مرد و من زنده ماندم» دوبار تاکید کرده روش( فکر کنم پیرمرده)
و انگاری زنش بعد از مرگش خیلی راحت شده و از خدا خواسته بود
 
برای من کمی سخت بود، برای اولین بار کتاب ترجمه شده « کتاب خارجی بخونم » یه سری کلمات متوجه نشدم اما شروع خوبی داشت.
جمله« عجب او مرد و من زنده ماندم» دوبار تاکید کرده روش( فکر کنم پیرمرده)
و انگاری زنش بعد از مرگش خیلی راحت شده و از خدا خواسته بود
من از روی کتاب خودم که میخونم بعضی از جمله‌های نا مفهوم رو توضیح داده اکه خواستید بگید تا بهتون بگم
 
درود و وقت بخیر.
شروع به نسبت خوبی رو داشت. هم در دادگاه و هم در مسیر بازگشت که در مورد جمله‌ی « او مرد و من نمردم» و خوشحالی بابت زنده بودن خودشون برام جالب بود.
در بسیاری از دیالوگ‌ها از جملات ایرانی استفاده شده بود که نمی‌توانم بفهمم نویسنده نوشته یا مترجم، با ضرب‌المثل‌های رایج خودمون جایگزین کرده، ولی هرچی که هست برای من قابل‌قبول بود چراکه می‌تونستم با متن ارتباط بهتری بگیرم.
« شتریه که در خونه همه می‌خوابه»
به عنوان کتابی که ترجمه شده، عالی نبود ولی خوب بود و می‌توانست از این بهتر باشه.
 
عقب
بالا پایین