نظارت همراه داستان کوتاه جنایت در کتابخانه| ناظر: blue lady

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Blu moon
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
ناخواسته‌ وارد اتاق شدم. اتاقی سه در دو متر با یک پنجره نیمه باز که پر از کمد و طبقه بود. شبیه اتاق بایگانی.
درون یکی از طبقه‌ها پرونده‌هایی قرار داشت. بالای طبقه نوشته شده بود: اعضای مفقود شده کتابخانه در چند سال اخیر.
تا خواستم یکی از پرونده‌ها را بردارم احساس کردم کسی پشت در است.
به ناچار درون یکی از کمدها قائم شدم.
صدای پا نزدیک شد. از لای در کمد، بیرون را نگاه کردم. مردی با موهای کم‌پشت سفید، پرونده‌ای را به طبقه اضافه کرد و از دیدرِسَم خارج شد.
با صدای باز و بسته شدن در متوجه شدم که آن مرد از اتاق خارج شده است. از کمد بیرون آمدم.
صدای قفل شدن در را شنیدم و فهمیدم که درون اتاق ماندگارم. از بد روزگار، کوله‌ام بیرون اتاق مانده بود و من داخل اتاق زندانی شده بودم.
نگاهی به طبقه و پرونده اضافه شده انداختم.
از اول شروع به خواندن پرونده‌ها کردم.
سلام گلم چک شد ایرادی نداشت
 
اولین پرونده که آبی رنگ بود؛ مربوط می‌شد به سال ۱۳۸۶.
«امین معتمدی، هفده ساله، دانش‌آموز دبیرستان علامه حلی در آبان سال ۱۳۸۶ پس از ورود به کتابخانه دیگر به خانه بازنگشته و مفقود شده است.
پرونده دوم را برداشتم.
«ساراطاهرپور، هجده ساله، دانش‌آموز دبیرستان فرزانگان در فروردین ۱۳۸۸ پس از ورود به کتابخانه گم شده و اثری از یافت او نشده است.
سومین پرونده را ورق زدم.
«مونا مطهری، ۲۱ ساله، دانشجوی دانشگاه ایران.
در مهرماه ۱۳۹۰، به گفته دوستش به کتابخانه رفته و پس از آن دیگر پیدا نشده است.»
بادی زد. با حرکت پرده سرم را بلند کردم. احساس سرما کردم. پرونده آخر را برداشتم و باز کردم.
«نیما مومنی، هجده ساله، دانش‌آموز دبیرستان علامه حلی در شش خرداد ۱۴۰۲ دیده شده که به کتابخانه رفته و پس از آن خبری از او نیست.
دومین روز مفقودی: هیچ اثری از این پسر نیست. هیچ کس نمی‌داند چه اتفاقی برای او افتاده است. این پسر نهمین گمشده تا امروز است.
پایان گزارشات، هشت خرداد ۱۴۰۲
گلم چک کن چند جا گیومه«» باز کردی اما نبستی شون ویرایش کن
خط اخر علایم نگارشی(نقطه)رو رعایت نکردی
 
ترسیده بودم. پرونده‌ها را وسط اتاق رها کردم و به سمت در دویدم. در تلاش برای باز کردن در بودم. دستگیره در را تکان می‌دادم و به در فشار می‌آوردم. کردی از آن‌طرف در را باز کرد. در که باز شد کوله‌ام را دست آن مرد دیدم.
کوله را از دستش کشیدم و بله سمت راه‌پله دویدم. به سرعت از پله‌ها پایین رفتم و از کتاب‌خانه خارج شدم.
دیگر نفسی برایم نمانده بود. روی نیمکتی در پارک نزدیک کتاب‌خانه نشستم. نمی‌خواستم آن چیزهایی را که خوانده بودم باور کنم. آخر مگر می‌شد!
هر لحظه که چشمانم را می‌بستم؛ نیما را جلوی چشمانم می‌دیدم.
بی حال و خسته خودم را به خانه رساندم. بی هیچ حرفی وارد اتاقم شدم. روی تختم رفتم و زیر پتو خوابیدم. چشمانم از خود بی‌خود شده بودند و می‌گریستند؛ هر چه اشک‌هایم را آستین لباسم پاک می‌کردم تمامی نداشتند.
با خودم می‌گفتم:
- پسر مگه چیشده که داری گریه می‌کنی؟ الکی فکرهای مزخرف نکن، چیزایی که تو دیدی واقعیت نداره. آروم باش! به این فکر کن که فردا تو کتاب‌خونه نیما رو می‌بینی.
کردی از آن‌طرف در را باز کرد. ❎
فردی از آن‌طرف در را باز کرد.☑️
اشک‌هایم را آسین... ❎
اشک‌هایم را با آستین☑️
 
روز بعد ساعت هشت صبح از خانه راه افتادم. استرسی تمام وجودم را فرا گرفته بود. نزدیک ساعت هشت و نیم به کتابخانه رسیدم. نفس عمیقی کشیدم و وارد کتابخانه شدم. داخل که شدم، نگهبان کتابخانه مثل هر روز برایم دست تکان داد. سوار آسانسور شدم. چشمانم روی دکمه طبقه چهار گیر کرده بود. پسری همراه من سوار من آسانسور شد.
به شوخی مشتی به من زد و گفت:
- چرا دکمه رو نمی‌زنی؟ هنوز خوابی نه امید!
نگاهش که کردم دیدم علی است. هم‌کلاسیم. بعد از چند ثانیه به خودم آمدم و سلام کردم. در جوابم سلامی داد و از آن سر آسانسور به این سر آسانسور دراز شد تا دکمه را فشار بدهد.
ناگهان دستش را کشیدم و گفتم:
- نزن!
متعجب شد. نگاهم کرد و گفت:
- چرا نزنم؟
من که تازه متوجه شده بودم چه گندی زدم؛ دو بار به دستش زدم و با خنده گفتم:
- هیچی خودم می‌خواستم بزنم.
دکمه را فشردم. در آسانسور بسته شد. موزیک ملایمی در حال پخش بود.
در طبقه دوم از آسانسور پیاده شدیم و به سمت سالن مطالعه رفتیم.
به‌محض باز شدن در سالن،سرم به سمت جایی که نیما می‌نشست چرخید.
پسری همراه من سوار من آسانسور شد. ❎
پسری همراه من سوار آسانسور شد. ☑️
 
خوب عزیزم ایرادات رو برطرف کن و هر وقت پارت گذاشتی اینجا اعلام کن تا پارت های بعدت رو چک کنم و ببخشید دیر شد
 
داشتم به کیفذپ کتاب‌های روی میز نگاه می‌کردم
سلام عزیزم کلمه‌ای که استفاده کردی "کیفذپ" انگار یک اشتباه تایپیه چون فکر کنم معنی خاصی نداشته باشه. ویرایشش کن.
 
دیگه ایرادی داخل پارت جدیدت نداشتی♡
 
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها]: blue lady
سلام دو تا پارت جدید گذاشتم
 
اوکی چک می‌کنم
 
عقب
بالا پایین