دفترچه خاطرات [ دفترچه خاطرات سارا مرتضوی ]

۲۶ تیر ۱۴۰۴
ساعت پنج صبح با صدای پسرم بیدار باش شدم و روز از نو روزی از نو.
دیشب تعزیه تا نزدیک‌های یک ادامه داشت و فکر می‌کنم هزار نفر لعن و نفرینشون کرده باشن.
من نمی‌دونم انگار عقل ندارن، آخه کی نصف شب اونم وسط شهر، وسط محله مسیر رفت و آمد مردم رو می‌بنده و با صدای بلند تعزیه اجرا می‌کنه؟!
نه خداییش تا حالا دیده بودین؟
 
تقریبا سه ساعت و نیم ا، زمان بیدار باش گذشته و کل کارهای من:
صبحانه آقا پسر
مواظب بودنش وقتی داره بازی می‌کنه و سینه‌خیز و گاهی چهار دست و پا این ور اون ور می‌ره
میان وعده صبحگاهی آقا پسر
عوض کردن پوشکش
مواظب بودنش وقتی داره بازی می‌کنه

هنوز وقت نکردم صبحانه بخورم، هنوز وقت نکردم نهار درست کنم، هنوز وقت نکردم نهار آقا پسر رو درست کنم، هنوز وقت نکردم توالت فرنگی را باز کنم(جنس آشغالی)
ا، زمانی که طرف رفت دستشویی و توالت گرفت دیگه باز نشد که هیچ بدتر هم شد!
هنوز وقت نکردم درست بخواااابم

اینکه میگن بهشت زیر مادران است به این علته که ابتدا باید دهنت سرویس بشه بعد وارد بهشت بشی. فقط موندم اون قدیمیا که ده تا بچه داشتن.
 
سر و صدای خانه‌ی ما فقط مختص به صدای بوق ماشین و تریلی و اتوبوس، سر وصداهای همسایه نمی‌شه.
از کولر همیشه صدای بال‌بال صد کبوتری میاد که آزادانه برای خودشون جولان میدن، فقط نیست، حتی صدای کشمکش کلاغ وقتی پاهاش رو روی کولر می‌کشه و سر کبوتر را قیچی می‌کنه هم میاد.
پسرم به سختی خوابیده، الان ۱۱ ماهشه چهار دندان بالا و دو دندان پایین داره ولی دو دندان دیگر در فک پایین کم‌کمی خودشون رو به بالا کشیدند، دو دندان نیش دارن تلاش می‌کنن فک رو پاره کنن و سر یک دندان کنار دندان نیش بیرون زده ولی نمی‌دونم چرا اینجوری شده. قسمت راست فک بالاش باد کرده و هر از گاهی در خواب جیغ می‌زنه و گریه میکنه ولی خوابه، انگشتش رو تو دهنش فرو می‌بره و احتمالا روی لثه‌اش فشار وارد میکنه
 
و در نهایت رسیدیم به انتهای روز و من که ولو شدم روی مبل و گشنمه
توالت هنوز گرفته و دیگه خسته شدم از بس آب گرم و جوهر نمک ریختم

داشتم رمان‌های برگزیده سایت رو میخوندم دیدم انتها نداره هیچ کدوم، امیدوارم رها نشده باشه
 
۲۷ تیر ۱۴۰۴
نمی‌تونم بگم دقیقا کی بیدار باش بودم چون هر یک ساعت یه بار پسرم گریه می‌کرد و بلند می‌شدم تا آرومش کنم، در آخر مجبور شدم استامینوفن بهش بدم تا یکم با آرامش بخوابه.
یکی میگفت دردی که بچه برای دندون درآوردن میکشه مثل درد جراحی کردن دندون خودمونه
بدبختانه بیرون نمی‌تونم ببرمش چون جایی که هستیم پر از دوده و پارکی چیزی نزدیکمون نیست.
گاهی براش غصه می‌خورم چون هم سن‌هاش رو که می‌بینم همه توی خونه های بزرگ دارن بزرگ می‌شن و کلی اسباب بازی و کلی پارک و گردش که بچه‌هاشون رو میبرن ولی بچه من توی دو متر جاست با یه تشت کوچک از اسباب بازی
بیشتر وسایل آشپزخونه رو بهش می‌دم بازی کنه.
 
هر خونه‌ی بزرگی هم به درد نمی‌خوره، خونه باید زنده باشه، دو تا در داشته باشه، یکی به ساختمان، یکی به حیاط. حالا اکه یکی هم بود طوری نیست ولی حیاط باید حتما داشته باشه. توش پر از زندگی باشه، پر از گل و گیاه و درخت و گل که هر روز صبح با چه‌چه پرنده‌ها بیدار بشی.
استخر نداشته باشه ولی یه حوض داشته باشه که عصرهای تابستون پاتو بذاری تو آب.
پنجره‌هاش بزرگ باشه که حیاط سرسبز دیده بشه. یه اتاق داشته باشی طبقه بالا که سرتو بگیری بالا آسمون رو ببینی و سرتو بگیری پایین حیاط رو.
 
امروز هم به آخر خودش رسید. الان که این متن رو می‌نویسم در حیاط خانه مادربزرگ باد ملایم شبانه تابستان رو روی پوستم حس می‌کنم
پسرم با اینکه از ساعت ۵ صبح تا الا سه ساعت خوابیده آروم دراز کشیده و فکر کنم اون هم از این هوا و از باد ملایمی که روی صورتش می‌وزه حسابی کیف کرده
روح گرفته
 
امروز از ساعت ۵ صبح تا الان ی سره بیدار بودم
یکی نیست به من بگه تو که زمان استراحت کمه حداقل یکم بخواب... ولی کن کتاب خوندن و کتاب نوشتنو...
حالا اینش بکنار
از اونجایی که خونه شصت متری جای کتابخونه نداره با کلی پس انداز و کار و نخوری و اینا یه تبلت خریدم که با اون کتاب بخونم
تبلت پد شیائومی حدود ۱۷ برام در اومد، بعد طرف اومده به من میگه این چیه خریدی، من یه ای پد دارم وضوحش عالیه و فلان
میخواستم بزن بکشمش بهش بگم عنترالدوله! اون تبلتی که من خون دل خردم، برنامه‌ریزی کردم و با هدف خریدم شرف داره به اون ای پدی که شوهرت با ۵۰ میلیون ناکجا آبادش برات خریده و خوش و خرم میندازی اینور و اونور و پزش رو میدی

داری که داری، برو پزشو ب امثال خودت بده
 
۲۸ تیر ۱۴۰۴

باز هم یک روز دیگر و امروز کتاب چالش کتابخانه مرگ ایوان ایلیچ رو تموم کردم.
داشتم فکر می‌کردم وقتی آدم به مرگ نزدیک میشه دیگه اون موقع فرق نمی‌گنه چی داری و نداری، چه سختی‌هایی گذروندی و چه شادی‌هایی داشتی
روز غم و روز شاد فرقی نداره، در هر صورت تو داری می‌میری و این مهمه که چی از خودت باقی بگذاری
 
۲۹ تیر ۱۴۰۴
این چند روز درگیر بچه‌ام شدن، دندون‌های آسیاب داره در میاد و آنقدر درد می‌کنه که نصف صورتش باد کرده و نمیتونه درست بخوابه، البته تحمل دردش بالاست، فکر کنم به مامانش رفته ولی نمیدونم این زود درآوردن دندونش به کی رفتا
توی یازده ماهگی دوازده تا دندون داره!
اکثریت تازه تو این سن دو تا یا چهار تا دارن!
به نظرم خواننده‌ای چیزی باشه
وقتی موسیقی پخش می‌شه باهاش میخونه، البته به زبون خودش
کوچک‌تر که بود، دو سه ماهش بود براش زیارت عاشورا می‌خوندم و جلو عقب میرفتم، چند شب پیش دیدم دقیقا همین کار رو می‌کنه و اون‌قدر غرق خوندن و تکون خوردنه ک متوجه حضور من نمی‌شه
الله اکبر ...
 
عقب
بالا پایین