سارا مرتضوی
مدیر آزمایشی تالار سرگرمی+ آزمایشی اخبار
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
تیمتعیینسطح
رمانخـور
نویسنده افتخاری
هر قدمی که دخترک برمیداشت دردی عمیق وجودش را دربرمیگرفت. اول از پاهایش شروع شد انگار مسافت خیلی زیاده را پیموده و رمق پاهایش گرفته شده بود، مثل تو تنه کلفت درخت خشک سنگین شده بودند و به سختی جلو میرفتند. سه قدم دیگر برداشت و دردی عجیب در سینه حس کرد شبیه درهای جسمانی نبود، شبیه درد از دست دادن بود و یک غم سنگین تمام وجودش را در بر گرفت. او خود را ناامید احساس میکرد و بعد سر درد شدید طوری که با تمام وجود فریاد میزد، این دردها داشتند او را از پا در میآورند.
پیرزن قهقههی ترسناکی سر داد:
-بله... این دردیه که معشوقت قبل از مرگ حس کرد، او قبل از مرگ به یاد تو بود و تو... تو دختر بدی هستی لیلی، نمکنشناسی، اون همیشه به یاد تو بود ولی تو حاضری اونو برای همیشه فراموش کنی.
و بعد دوباره با صدای جیغ مانندش قهقهه زد
پیرزن قهقههی ترسناکی سر داد:
-بله... این دردیه که معشوقت قبل از مرگ حس کرد، او قبل از مرگ به یاد تو بود و تو... تو دختر بدی هستی لیلی، نمکنشناسی، اون همیشه به یاد تو بود ولی تو حاضری اونو برای همیشه فراموش کنی.
و بعد دوباره با صدای جیغ مانندش قهقهه زد
آخرین ویرایش: