دفترچه خاطرات [دفترچه خاطرات دالان بهشت]

ChaosChaos عضو تأیید شده است.

مدیر ارشد دپارتمان ادبیات + منتقد شعر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
منتقد
منتقد ادبی
تیم‌تعیین‌سطح
کپیـست
نویسنده افتخاری
شاعـر
نوشته‌ها
نوشته‌ها
714
پسندها
پسندها
4,063
امتیازها
امتیازها
288
سکه
3,278
do.php


🔷🔷🔷

ﻫﺮ ﺁﺩمی ﮐﻪ ﻣﯿﺮﻭﺩ...
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ، ﯾﮏ جایی و به ﯾﮏ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﺑﺮمی‌گردد.
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﻫﺴﺖ؛
ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﺧﺎﻃﺮﻩ!

‌‌


این تاپیک متعلق به @دالان ِبهشت می‌باشد؛ از ارسال اسپم در آن خودداری نمایید.


•° مدیریت تــالار گــــــ🎭ـــــالری زنــــدگــــی °•
 
الهی به امید تو t-icon12

°•○•°

تمرین نویسندگی 1️⃣:

به تاریخ
۷:۰۱ روز ۱۷ آبان ۱۴۰۴

او دور بود، خیلی دور. مثلا آن طرف خیابان.
درست مقابل چشمان ِغم گرفته ی دل
چشم نگاهش میکرد و این دل بود که بی اختیار میبارید.
سخت بود اما شیرین، شیرین بخاطر تقدیری که دوباره چشمانم را به زیبایی اش گره کرده بود.
بعد از ۱۰ سال از آخرین دیدار هنوز متانت و وقارش دلربایی میکرد.
دوستش داشتم، اصلا میخواستمش، اما به وقت بیان صندوقچه ی اسرار دل گویی ل*ب ها قفل های ضد سرقت شده بودند.
بی خبر از دوست داشتنی بودنش برایم کودکی را در آغو*ش نوازش میکرد.


آدرس
 
تمرین نویسندگی 2️⃣:

به تاریخ
۱۷ آبان ۱۴۰۴ ساعت ۷:۲۳

در تاریکی مطلق، صدایی آشنا نامم را زمزمه کرد.
«دنیا، دنیا، دنیا...»
ترس همهٔ وجودم را احاطه کرده بود، اما مسیر تنها خیالی بود که باید آن را به انتها میرساندم.
سنگهای نمور زیر پاهای بره*نه ام میلغزیدند و رطوبت سردش تا مغز استخوانم را نوازش میکرد.
قدم از قدم بر میداشتم اما این موج های صدا که با هر قدمم نزدیک و نزدیکتر میشد.
آنقدر نزدیک که گویی این دیوارهای نمور ِسرد هستند که نام مرا صدا میزنند و باز میتابانند. دستانم را به دیوار کشیدم؛ خزه های سرد و لغزنده، نقشۀ راهی نانوشته را برایم تداعی میکرد.

آدرس
 
عقب
بالا پایین