تمرین
احساس «غم» را نشان بده، اما بدون استفاده از این کلمات:
غمگین، ناراحت، دلگیر، اشک، گریه.
یک تصویر کوتاه بساز که رفتار، موقعیت یا شي، خودش احساس را منتقل کند.
یادت باشد: باید نشان بدهی، نه بگویی.
دیگه تصویر این طور ساخته شد
تمرین
احساس «غم» را نشان بده، اما بدون استفاده از این کلمات:
غمگین، ناراحت، دلگیر، اشک، گریه.
یک تصویر کوتاه بساز که رفتار، موقعیت یا شي، خودش احساس را منتقل کند.
یادت باشد: باید نشان بدهی، نه بگویی.
خیلی عالی نوشتین. نگاهتون به باران لطیف و شاعرانه هست و تصاویر زیبایی ساختین، به خصوص «دل خاک خندید» و «قصهی عشق را روی پنجره نوشتند» که هر دو تصویرهای زنده و موفقاند.تمرین ۱
باران آمد
باران آمد،
دلِ خاک خندید،
کوچه با بویِ زندگی پیچید.
قطرهها نرم و بیصدا
قصهی عشق را رویِ پنجره نوشتند،
و دلم
دوباره یادش افتاد —
چقدر جهان با «باران» زیباست…

خیلی خوب پیش رفتین؛ جملهی ناتمامتون «وقتی نگاهت قفل نگاهم شد آنگاه…» دقیقاً روح تمرین رو داره، حس معلق، ناتمام و قابلحدس؛ عالیهوقتی نگاهت قفل نگاهم شد انگاه.........

تو تمرین حس کشف هم تصویرهای زیبایی ساختین، مخصوصا «برف از پشت شیشه به کودکهای دوساله لبخند میزد» و «شب دکمههای ستارههایش را با فاصله چید» که تازه و شاعرانه هستن. فقط یه نکتهی کوچیک: چند تصویر پشت سر هم اومده اما ربط احساسی یا معنایی بینشون کمه؛ اگه ۱–۲ تصویر رو نگه دارین و کمی عمیقترشون کنین، اثرگذاریاش خیلی بیشتر میشه. در کل نگاهتون تصویری هست و مسیرتون درسته. کمی تمرکز بیشتر روی «یک کشف مشخص» شعر رو خیلی قویتر میکنه.برف از پشت شیشه به کودک های دوساله لبخند میزد باران در کوچه همراه گربه های اواره میچرخید اتش که با یاد دوبارش شعله ور میشد کسی از نور ماه خبری ندارد باد امروز سراغ کسی نیامد شب دکمه های ستارهایش را با فاصله چید.
عکس خیلی انتخاب خوبی برای تمرین غمه؛ فضایی که ساختین کاملا با حالوهوای تمرین هماهنگه. تضاد سایههای تیره با قرمزی اطراف صورت، یه حس فشار درونی و فروخوردن احساسات رو منتقل میکنه؛ انگار غمی گفته نمیشه، ولی روی صورت نشسته. نگاه مستقیم و بیحرف هم دقیقا همون «نشان دادن بدون توضیح» هست.![]()
دیگه تصویر این طور ساخته شد![]()

زبانتون خیلی زیباست و تصاویرتون پرجزئیات و پرحس شده؛ این کاملا ارزشمنده. تنها نکتهای که باید برای این تمرین دقت کنین اینه که تمرین میخواست «غم» رو بدون نام بردن یا توضیح احساس منتقل کنیم. در چند بخش متن، حس رو مستقیم گفتین «سینهای زخمی»، «تنهایی آسمان»، «چشمانی بیفروغ». اینا بیشتر توضیح هستند تا نشان دادن.حوالیِ پاییز بود،
اما چنان سرمایی
در جانم ریشه دوانده بود
که انگار
بهمن
بر سرِ زندگیام فرود آمده.
فقط موهای سفیدم،
به پای من مانده بود.
در میان سرمایی استخوانسوز،
نه قاصدکی بیتاب
و نه خورشیدی تابناک؛
فقط سینهای زخمی،
به وسعتِ تنهاییِ آسمان،
با چشمانی بیفروغ و دستانی
سرد و مهآلود.