کافه کتاب کتاب‌هایی که میخوانیم!

«تو چرا این‌جوری شده‌ای؟»
«من از خودم هم خسته شده‌ام حوصله‌ام
را از دست داده‌ام. دلم دارد می‌پوسد.»

سمفونی مردگان / عباس معروفی
 
همیشه خوش و دلشاد به نظر می‌آمد
و هیچ‌کس نمی‌توانست قبول کند که
در باطن این مرد آراسته و کم مدعا
چه شوری در جوش و خروش است.

چشم‌هایش / بزرگ علوی
 
من فقط کمی خسته‌ام. بعضی مواقع فکر می‌کنم اونقدر دارم برایِ زندگی می‌جنگم که وقتی برای زندگی کردن ندارم.

فوردکاپولا
 
گاهی انسان حق داشت از خود بپرسد که آیا این مرد آرام و متین است یا ابله و خرفت؟

چشم‌هایش / بزرگ علوی
 
آیا از این چشم‌ها می‌بایستی در لحظه بعد اشک بریزد؟ یا اینکه خنده تلخی بجهد؟ اما دور لب‌ها خنده‌ای محسوس نبود. آیا چشم‌ها تنگ و کشیده بودند که بخندند و تماشا کننده را به زندگی تشویق کنند و یا دلخسته‌ای را بچزانند؟

چشم‌هایش / بزرگ علوی
 
کافی بود کسی او را ببیند و من نمی‌دانم آیا مادرش هم او را به اندازه من دوست داشت؟ آیا کسی می‌توانست بفهمد که دوست داشتن او چه لذتی دارد و آدم را به چه ابدیتی نزدیک می‌کند؟

سمفونی مردگان / عباس معروفی
 
کاملا غیر احساسی در جست و جوی مرگ و خداحافظی با آنچه دیگران زندگی می‌نامند، بود.

ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد - پائولو کوئیلو
 
گاهی آدم می‌ماند میان ماندن و رفتن، نه می‌تواند بماند نه دلش می‌آید برود.

چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم / زویا پیرزاد
 
حس می‌کردم که این دنیا برای من نبود،
برای یک‌دسته آدم‌های بی‌حیا، پررو، گدا منش، معلومات فروش، چاروادار و چشم و دل گرسنه بود.

بوف کور / صادق هدایت
 
این موضوع واقعا تحمل ناپذیر است که زندگی‌ام در حال گذر است، اما نمی‌توانم آن را به معنای واقعی زندگی کنم.

ارنست همینگوی
 
عقب
بالا پایین