یک لحظه تو رفتی به سر بام و بیایی
از دفتر رهبر خبر آمد رمضان است !
: )
مسعود نظام اسلامی
 
تمام عمر دنبالِ دلیلِ زندگی گشتم
در آغو*ش تو فهمیدم که شرحی مختصر دارد

علی صفری
 
‏بی تو تاریک نشستم
‏تو‏چراغِ ‏که ‏شدی ...؟!
 
هر که از عشق تو پرسيد
به او گفتم: شـُكر
پیش مردم گله از یار؟!!!
همینم مانده‌ست
 
عمرم به هدر رفت و دلم حوصله دارد
این منطقِ عشق است که از من گله دارد

دوری تو از خانه‌ی من مسئله‌ای نیست
خورشید هم از ماهِ خودش فاصله دارد
 
جای دارو دکترم تنها سفر تجویز کرد
گفت گاهی دل بریدن، رو به راهت میکند...!
 
جز به زنجیرِ سرِ زلفِ تو عاقل نشود
آزمودیم بسی این دل شیدایی را ... ღ
 
تو که از وسعت دیوانگی‌هایم خبر داری
بگو کِی بی‌تو چشم خسته‌ام را خواب می‌گیرد ღ
 
چند خطی گله دارم ز غمت می‌خوانی؟
تـا تـه ایـن غـزلم خیره به من می‌مانی؟

خبرت هست نفس در دلِ من تنگ شده؟
خبرت هست که هم دردی و هم درمانی؟

خبرت هست که در تنگه‌ی دریایِ جنون
ساحل امن منی،،،موجِ منی،،،طوفانی؟

تنِ تو قبله و چشمانِ تو قرآن من است
پـایـه‌یِ کـفـر مـنـی،،،از طـرفی ایمـانی

"فَتَبارَک"...که خدا گفت به چشمانِ تو گفت
شـأن نـازل شـدن آیـه‌ای از قـرآنی

عشقت آلوده به خونم شده جریان دارد
وَ تو چون روح به تن،،، مستتری در جانی

بس تبر زد به تنم خاطره‌‌هایت شب و روز
مُرد،،،افتاد،،، زمین خورد دلم،،،می‌دانی؟​
 
عاشق نبوده ای که بفهمی فراق را
گرمای وصلت و عطش اشتیاق را

قلبت اگر تپید و ز رخساره رنگ رفت
در خود ببین، قشنگ ترین اتفاق را...

رنجی اگر به عاشقِ زائر رسیده است
با وصل دوست دیده در آخر، رواق را

گر دل به جای عقل بگیرد عنان به دست
دیگر نمی کنیم تماشا، طلاق را

سرما به استخوان غزل طعنه می زند
باید به پا نمود دوباره اجاق را

آهی ز راه پنجره پیچیده گرد من
باید عوض نمود هوای اتاق را

ای عشق، پایه باش و تبر را به من بده
تا بر کَنَم ز بیخ، درختِ نفاق را

ای ماه من بیا و به تدبیر خنده ای
مغلوب کن دوباره سپاه محاق را
 
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 3)
عقب
بالا پایین