{براي زيستن دو قلب لازم است
قلبي که دوست بدارد ، قلبي که دوستش بدارند
قلبي که هديه کند
قلبي که بپذيرد
قلبي که بگويد
قلبي که جواب بگويد
قلبي براي من ، قلبي براي انساني که من مي‌ خواهم
تا انسان را در کنار خود حس کنم
درياهاي چشم تو خشکيدني است
من چشمه يي زاينده مي خواهم
پستان هايت ستاره هاي کوچک است
آن سوي ستاره من انساني مي خواهم
انساني که مرا برگزيند
انساني که من او را برگزينم
انساني که به دست هاي من نگاه کند
انساني که به دست هايش نگاه کنم
انساني در کنار من
تا به دست هاي انسان نگاه کنيم
انساني در کنارم، آينه يي در کنارم
تا در او بخندم ، تا در او بگريم}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
{نفسِ خشم‌آگينِ مرا
تُند و بريده
در آغو*ش مي‌فشاري
و من احساس مي‌کنم که رها مي‌شوم
و عشق
مرگِ رهايي‌بخشِ مرا
از تماميِ تلخي‌ها
مي‌آکند

بهشتِ من جنگلِ شوکران‌هاست
و شهادتِ مرا پاياني نيست}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
{دستت را به من بده
دستهای تو با من آشناست
ای دیریافته با تو سخن میگویم
بسان ابر که با توفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با دریا
بسان پرنده که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن میگوید
زیرا که من ریشه های تو را دریافته ام
زیرا که صدای من با صدای تو آشناست}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
{درخت با جنگل سخن میگوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن میگویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده

من ریشه های تو را دریافته ام
با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام
و دستهایت با دستان من آشناست
در خلوت روشن با تو گریسته ام برای خاطر زندگان
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها را
زیرا که مردگان این سال عاشقترین زندگان بوده اند}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
{اشک رازیست
لبخند رازیست
عشق رازیست
اشک آن شب لبخند عشقم بود

قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم مرا فریاد کن}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
{عشق ما دهکده اي که هرگز به خواب نمي رود
نه به شبان و
نه به روز
و جنبش و شور حيات
يک دم در آن فرو نمي نشيند
هنگام آن است که دندان ها تو را
در بوسه ئي طولاني
چون شيري گرم
بنوشم

تا دست تو را به دست آرم
از کدامين کوه مي بايدم گذشت
تا بگذرم
از کدامين صحرا
از کدامين دريا مي بايدم گذشت
تا بگذرم
روزي که اين چنين به زيبايي آغاز مي شود
به هنگامي که آخرين کلمات تاريک غم نامه ي گذشته را با شبي
که در گذر است به فراموشي ي باد شبانه سپرده ام
از براي آن نيست که در حسرت تو بگذرد
تو باد و شکوفه و ميوه ي، اي همه ي فصول من
بر من چنان چون سالي بگذر
تا جاودانگي را آغاز کنم}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اين است عطر خاکستري هواي که از نزديکي صبح سخن مي گويد
زمين آبستن روزي ديگر است
اين است زمزمه سپيده
اين است آفتاب که بر مي آيد
تک تک ، ستاره ها آب مي شوند
و شب
بريده بريده
به سايه هاي خرد تجزيه مي شود
و در پس هر چيز
پناهي مي جويد
و نسيم خنک بامدادي
چونان نوازشي ست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به نام ایزد


مجموعه دلنوشته‌
دل‌نگار:‌ احمد شاملو

احساس‌مي‌کنم
در هر کنار و گوشه‌يِ اين شوره‌زارِ ياس
چندين هزار جنگلِ شاداب ناگهان
مي‌رويد از زمين
آه اي يقينِ گم‌شده ، اي ماهي‌يِ گريز
در برکه‌هايِ آينه لغزيده تو به تو
من آب‌گيرِ صافي‌ام
اينک ! به سِحرِ عشق
از برکه‌هايِ آينه راهي به من بجو
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دنیایی که انسان ناگزیر باشد برای اثبات ناچیزترین حقوق خویش. تا حد

مرگ سرود بخواند. دنیای بسیار زشتی است ؛ دنیایی وارونه با مفاهیم وارونه

سخنان و جملات زیبای احمد شاملو
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شب
اعترافی طولانی ست شب
اعترافی طولانی ست
فریادی برای رهایی ست شب
فریادی برای رهایی ست
و فریادی
برای بند .

شب
اعترافی طولانی ست .

اگر نخستین شب ِ زندان است
یا شام ِ واپسین
ــ تا آفتاب ِ دیگر را
در چهارراه ها فرایاد آری
یا خود به حلقه ی دارش از خاطر ببری ــ ،
فریادی بی انتهاست شب
فریادی بی انتهاست
فریادی از نومیدی فریادی از امید ،
فریادی برای رهایی ست شب
فریادی برای بند .

شب
فریادی طولانی ست .

احمد شاملو
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 1)
عقب
بالا پایین