شعر °اشعار تک بیتی°

تو کمان‌کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین
همهٔ غمم بود از همین که خدا‌نکرده خطا کنی
 
بازگو ای عقلِ دوراندیشِ تنهایی طلب
من یکی مانندِ او را از کجا پیدا کنم؟
 
چیست باز این زود رفتن یا چنین دیر آمدن
بعد عمری کامدی، بنشین زمانی پیش ما
 
رازی که بَرِ غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرمِ راز است
 
دلبرم عزم سفر کرد خدا را یاران
چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست
 
در رَهِ عشق نشد کَس به یقین محرمِ راز
هر کسی بر حَسَبِ فکر، گُمانی دارد
 
من از تو هیچ دگر جز همین نمی خواهم
مباش بی من و بی خویشتن مدار مرا
 
اگر چه شوق رسیدن مرا کشیده به راه
چه سود این همه رفتن ، بجز سراب نداشت
 
روزی که دلی را به نگاهی بنوازند
از عمر حسابست همان روز و دگر هیچ
 
خون ما می ریزد و باکی ندارد گوئیا
نیست اندر دین عشقش خون عاشق را قصاص
 
عقب
بالا پایین