یه وقت هایی هست که آدم باید مبارزه کنه و گاهی هم باید سرنوشتش رو قبول کنه و بپذیره که چیزی رو از دست داده, این جور
مواقع فقط یه احـمق به تلاشش ادامه میده, راستش من همیشه آدم احـمقی بودم....
- (افسر نازی): يه جوک برامون بگو
حتي يه جوک يهودي، ما طاقتش رو داريم
- (سابو، یهودی و صاحب رستوران) : يه فرمانده آلماني بود توي يه اردوگاه اسراي جنگي به اسم مولر
يه چشمش مصنوعي بود
يه وقتايي که زندانيها کفر مولر رو درمياوردند
براي اينکه به زندانيها ثابت کنه يه آلماني اصيله
به يه زنداني مي گفت بهش بگه کدوم چشمش اصله و کدوم مصنوعي
اگه درست مي گفت اونو مي بخشيد
ولي اگه زنداني اشتباه ميکرد تيربارانش ميکرد
يه روز يه زنداني بود به اسم ژاکوب
اونو آوردش براي اين بازي
ژاکوب يه نگاهي به فرمانده مولر انداخت و گفت
چشم چپ شما مصنوعيه
فرمانده گفت از کجا فهميدي
در همين موقع ژاکوب گفت
جناب فرمانده
چون تنها از چشم چپتون با مهربوني بمن نگاه مي کني