این عادتِ احمقانه را دارم که فکر کنم همه چیز بهتر می شود
حتی وقتی تمام شواهد بر چیز دیگری دلالت دارند.
حتی مواقعی که همه چیز بدتر و بدتر و بدتر می شود!
اونجا که نزار قبانی میگه اگر برای تو خیری داشت میماند.اگر دوستدارت بود حرف میزد و اگر مشتاقِ دیدنت بود می آمد.دقیقا همینجاش یه جوابِ بزرگ برای نصفِ سوالامونه...
عادت ، بیرحمترین زَهر زندگیست .
زیرا آهسته وارد میشود ،
در سکوت ، کمکم رشد میکند
و از بیخبری ما سیراب میشود .
و وقتی کشف میکنیم که چطور مسموم ِ آن شدهایم ،
میبینیم که هر ذرهٔ بدنمان با آن عَجین شده است ..
میبینیم که هر حَرکت ما تابعِ شرایط اوست .
و هیچ دارویی هم درمانش نمیکند .
آی من!
آی من...
به من بگو،
بگو دستانِ نحیفت را...
به یاری کدام یار دادهای!؟
برای بلند شدنت،
از کدام دست یاری جستهای!؟
آی من
به من بگو...
در کدامِ تاریخِ جغرافیای جهان
جاماندهای؟
آی من...
دستت را به من بده...
آی من
دستم را یاری بده...
آی من
بازآ..
بازآ به من...آی من!
آی من...
به من بگو،
بگو دستانِ نحیفت را...
به یاری کدام یار دادهای!؟
برای بلند شدنت،
از کدام دست یاری جستهای!؟
آی من
به من بگو...
در کدامِ تاریخِ جغرافیای جهان
جاماندهای؟
آی من...
دستت را به من بده...
آی من
دستم را یاری بده...
آی من
بازآ..
بازآ به من...
آدمها مي آيند خودشان را نشان ميدهند اصرار ميکنند براي اثبات بودنشان و ماندنشان اصرار ميکنند که تو نيز باشي همراهشان همان آدمها، وقتي که پذيرفتي بودنشان را وقتي که باورشان کردي به سادگي ميروند و تو ميماني با باوري که ...