برای بعضـــی دردها نه می توان گریــــــه کــرد...
نــــه می توان فریــــــاد زد :
بــــرای بعضـــی دردها
فقـــط می توان
نگــــاه کـــــــــــــرد
و بی صـــــدا شکســــــــــــــــــــــ ت
حالا مدتی ست
ذهنم را خالی کرده ام
از خیال
و دلم را از امید
نشسته ام ل*ب ایوانِ روزمرگی
و نگاه می کنم
به این روزها
که برای خودشان می روند
رسیده ام به بی حسی
به بی تفاوتی....
رسیده ام به حس برگی که می داند
باد از هر طرف که بیاید
سرانجامش
افتادن است.