-
-
زهرا سلطانزاده به Alirix نوشته در موضوع همگانی گپ و گفت با طعم کتاب | دوره چهارم کتابخوانی با
Like واکنش نشان داد.
به نام حق. با عرض ادب و احترام این تایپک در جهت بحث و گفتگو برای چهارمین دوره چالش کتابخوانی 1404 ایجاد شده است لذا از ارسال هرگونه... -
زهرا سلطانزاده به موضوع همگانی گپ و گفت با طعم کتاب | دوره چهارم کتابخوانی پاسخ داده‌است.1) چرا گابریل اوک با وجود شکست‌های اولیه باز هم در کنار بتشبا ماند؟ این چه چیزی درباره شخصیت او نشان می‌دهد؟ گابریل اوک عاشق نبود، اگر...
-
زهرا سلطانزاده به EMMA. نوشته در موضوع در حال تایپ رمان کالویِت | هستی جباری با Like واکنش نشان داد.
شب مانند هیولایی وحشتناک مرا در خاطرات گذشته می‌کشاند، گاهی اوقات دلم می‌خواهد که همه‌چیز را فراموش کنم. شب‌ها دلم برای شخصی تنگ می‌شد...
-
زهرا سلطانزاده به EMMA. نوشته در موضوع در حال تایپ رمان کالویِت | هستی جباری با Like واکنش نشان داد.
فصل سوم: تداعیِ درد صبح مرا به اتاق زنی می‌برند، روی در سیاه اتاق نام پونه حسینی نقش بسته است. اتاق فضایی سفید و سبز و پر آرامشی دارد...
-
زهرا سلطانزاده به EMMA. نوشته در موضوع در حال تایپ رمان کالویِت | هستی جباری با Like واکنش نشان داد.
ون زرد رنگ و بزرگ بود صندلی‌های تیره داشت و بوی متعفن لباس‌های ما را به خود گرفته بود. هر لحظه ترسیده‌تر می‌شدم که ناگهان مهسا جعبه...
-
زهرا سلطانزاده به EMMA. نوشته در موضوع در حال تایپ رمان کالویِت | هستی جباری با Like واکنش نشان داد.
روز بعد من، مهسا و نرگس را به سالنی کوچک بردند. زنِ دیروزی خود را زهره معینی معرفی کرد. خانم معینی زنی مرتب و اصولی بود، گاهی اوقات...
-
زهرا سلطانزاده به EMMA. نوشته در موضوع در حال تایپ رمان کالویِت | هستی جباری با Like واکنش نشان داد.
او جلو آمد و پا در آشپزخانه‌ی کوچک انداخت، مهسا کنار گوشم زمزمه کرد: - خودشه! او به سمت سینک رفت و دستانش را شست و درون انباری پشت...
-
زهرا سلطانزاده به EMMA. نوشته در موضوع در حال تایپ رمان کالویِت | هستی جباری با Like واکنش نشان داد.
به پنجره‌ی باز با پرده‌های نارنجی نگریستم، شب نسیمی همراه با سوز می‌وزید و پرده‌ی نارنجی را به بازی گرفته بود. در حالی که در تردید به سر...
-
زهرا سلطانزاده به EMMA. نوشته در موضوع در حال تایپ رمان کالویِت | هستی جباری با Like واکنش نشان داد.
یک هفته گذشته بود و او مدام به این‌جا می‌آمد وسایلش را بر می‌داشت و به سمت بید مجنون می‌رفت. شروع به پختن ناهار کردم، مهسا نیز در حال...
-
زهرا سلطانزاده به EMMA. نوشته در موضوع در حال تایپ رمان کالویِت | هستی جباری با Like واکنش نشان داد.
چند ساعتی بود که نشسته بودم، او به من نگاه می‌کرد و من به چشمان او خیره شده بودم. طلوع آفتاب به غروب تبدیل شده بود، احساس می‌کردم که...
-
زهرا سلطانزاده به EMMA. نوشته در موضوع در حال تایپ رمان کالویِت | هستی جباری با Like واکنش نشان داد.
ناگهان چشمانشان به من که در چهارچوب در ایستاده بودم خورد، در چشمانم اشک حلقه زده بود. من نرگس را دوست داشتم و انتظار این یک مورد را...
-
زهرا سلطانزاده به EMMA. نوشته در موضوع در حال تایپ رمان کالویِت | هستی جباری با Like واکنش نشان داد.
او مرا در حاله‌ای از ابهام قرار داده بود. او مرا عجیب تحت حمایتش قرار داده بود و حرف‌های زیبایی که حداقل من آن‌ها را این‌طور می‌دانستم...
-
زهرا سلطانزاده به EMMA. نوشته در موضوع در حال تایپ رمان کالویِت | هستی جباری با Like واکنش نشان داد.
فصل چهارم: بحبوحه شیفتگی هنگامی که مردم کنار سنگ قبرم به یاد او بید مجنون بکارید. چند روزی از آخرین دیدارمان می‌گذشت و او تابلوی نخست...
-
زهرا سلطانزاده به EMMA. نوشته در موضوع در حال تایپ رمان کالویِت | هستی جباری با Like واکنش نشان داد.
صدای گوش نواز اهورا در آشپزخانه طنین انداز شد و سپس سینا گویی که حرف اهورا به کامش خوش نیامده باشد گفت: - شما کی باشی؟ به جا نمیارم؟...
-
زهرا سلطانزاده به EMMA. نوشته در موضوع در حال تایپ رمان کالویِت | هستی جباری با Like واکنش نشان داد.
اتفاقات ظهر خواب را از سرم پرانده بود. آبی برای خودم ریختم و بسیار آرام به سمت در پشتی رفتم. روی پله‌های سنگی منتهی به اتاق‌ها نشستم و...
-
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
بازدیدهای نمایه
120
آخرین بازدیدکنندگان
- 120 بازدیدهای نمایه
