-
-
ورود برای عموم آزاد است. همراه شما هستیم با سری بیست و دوم چالشهای نویسندگی. داستان تصویر زیر را بنویسید. -
در یک صبح مه آلود که همه جا غرق سکوت بود ناگهان فریادی بلند سکوت را شکست :"نههههه هواپیمااااااا ." بله درست حدس زدید اون کسی نبود جز...
-
HADIS.HPF به موضوع در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن پاسخ داده‌است.از آن‌جا که هنوز دقیق نمی‌دانستم دارم چه‌کار می‌کنم، ترجیح می‌دادم در اتاقم بسته بماند. مطمئن بودم بقیه صبور خواهند بود. سه شماره‌ی...
-
HADIS.HPF به موضوع در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن پاسخ داده‌است.من هیچ عجله‌ای برای ترک کلینیک در پایان روز اول نداشتم. خانه فقط یک اتاق زیرشیروانی خالی بود، نه خیلی بزرگ‌تر از سه تا از اتاقک‌های کوچک...
-
«بازگشت چهار ابرقهرمان» اندکی پیش از غروب روز چهارشنبه، در میان گرگ و میش انجمن، کاربران درحال چرت مجازی و اسکرول تاپیک های بخش سرگرمی...
-
سردبیر: @آسِمان؛ ژورنالیست‌ها: @وانیـلྉ @هویار @حدیثه خانم @ماه تی تی @سارا مرتضوی سوژه‌ها به ترتیب: 1 @Diako @سادات.۸۲ @مرصـاد...
-
HADIS.HPF به RED Qᴜᴇᴇɴ نوشته در موضوع تگ انحصاری تگ انحصاری|خون درنا سرخ نیست با
Like واکنش نشان داد.
به رمان شما تگ «منتخب» تعلق گرفت نقاط قوت: ✓ رعایت و تناسب زاویه دید ✓ شخصیت پردازی نسبتا خوب ✓ ایده نسبتا خوب ✓ رعایت تناسب مونولوگ... -
HADIS.HPF به RED Qᴜᴇᴇɴ نوشته در موضوع تگ انحصاری تگ انحصاری|خون درنا سرخ نیست با Like واکنش نشان داد.
عنوان: خون درنا سرخ نیست نویسنده: @دلبر که جان فرسود از او بررسی شده توسط: تیم تگ رمان خون درنا سرخ نیست
-
HADIS.HPF به Farzane نوشته در موضوع سوژه آواتار سری ۸۳ سوژه آواتار|سارا مرتضوی با Like واکنش نشان داد.
|به نام او| سری هشتاد و سوم سوژه آواتار با حضور @سارا مرتضوی در این چالش، تمامی کاربران و مخاطبان، با توجه به شناختی که از سوژه و...
-
HADIS.HPF به حدیثه خانم نوشته در موضوع در حال تایپ داستان کوتاه حنانه | حدیثه ادهم با Like واکنش نشان داد.
وسط صحبت‌های قاضی از اتاق خارج شدم، سرم گیج می‌رفت. ترسیدم دوباره فشارم بیفتد و غش کنم، از کیفم بطری آبم را درآوردم و سر کشیدم. از...
-
HADIS.HPF به حدیثه خانم نوشته در موضوع در حال تایپ داستان کوتاه حنانه | حدیثه ادهم با Like واکنش نشان داد.
صبح که از خواب بیدار شدم خاله مریم رو دیدم که با عجله داشت می‌رفت سمت در، سلام کردم و گفتم: _ چیشده خاله؟ _ سلام خاله صبح بخیر...
-
HADIS.HPF به حدیثه خانم نوشته در موضوع در حال تایپ داستان کوتاه حنانه | حدیثه ادهم با Like واکنش نشان داد.
یک ساعت گذشت، خبری از مامان و بابا نبود. بلند شدم و رفتم آشپزخونه، چندتا سیب‌زمینی برداشتم تا سرخشون کنم و بخوریم. ساعت از ۸ گذشته بود،...
-
HADIS.HPF به حدیثه خانم نوشته در موضوع در حال تایپ داستان کوتاه حنانه | حدیثه ادهم با Like واکنش نشان داد.
بغضم رو خوردم. بدون هیچ حرفی از جام بلند شدم و رفتم. وقتی به خونه رسیدیم خاله مریم، مادر الینا و آرین، برادر الینا، خونه ما بودن. آرین...
-
HADIS.HPF به حدیثه خانم نوشته در موضوع در حال تایپ داستان کوتاه حنانه | حدیثه ادهم با Like واکنش نشان داد.
همراه مامان سوار ماشین شدیم. مامان داشبرد ماشین رو باز کرد و یک گیره روسری در آورد و دستم داد. پرسیدم: _ این چیه؟ گفت: _ داری میری...
-
HADIS.HPF به حدیثه خانم نوشته در موضوع در حال تایپ داستان کوتاه حنانه | حدیثه ادهم با Like واکنش نشان داد.
با چشمانی نیمه باز و ورم کرده از شدت گریه نگاش کردم. با این حرفش جونم رو به آتش کشید. تست اعتیاد. از جام بلند شدم. تو آینه نگاهی به...
-
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
بازدیدهای نمایه
1201
آخرین بازدیدکنندگان
- 1,201 بازدیدهای نمایه
