دلنوشته باوان | ژینا

zhinazhina عضو تأیید شده است.

مدیر روابط عمومی + مسابقات
پرسنل مدیریت
مدیر روابط عمومی
مدیر رسـمی تالار
منتقد
منتقد ادبی
ژورنالیست
کپیـست
نویسنده نوقلـم
نوشته‌ها
نوشته‌ها
1,140
پسندها
پسندها
7,454
امتیازها
امتیازها
388
سکه
1,480
بسمه تعالی
921017_25Negar-1747471264658.png


نام اثر: باوان
نام نویسنده: ژینا
ژانر: عاشقانه
مقدمه:

گاهی، در ازدحام روزهایی بی‌نام، دل، بی‌هوا دلتنگ می‌شود.
برای جایی که نه نشانی دارد، نه تقویم می‌شناسد... فقط تویی که در آن نفس می‌کشد.
باوانم…
ای آیه‌ی مهرت بر قلبم نازل شده، برایم پناه باش.

پناهی بی‌مرز، که با نامت آغاز شد و اگر دنیا منصف باشد، با آغوشت تمام می‌شود.

"
باوان به معنی تیکه ای از جسم و جان"


لینک نقد کابران
 
آخرین ویرایش:
•○°●‌| به نام خالق واژگان ‌|●°○•°

do.php



نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!

‌‌


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.
‌‌


قوانین تایپ دلنوشته


شما می‌توانید پس از 10 پست درخواست جلد بدهید.



درخواست جلد برای آثار

‌‌
پس از گذشت حداقل ۱۵ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.


درخواست نقد دلنوشته

‌‌

پس از 15 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.



درخواست تگ برای دلنوشته


همچنین پس از ارسال 20 پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود..


اعلام اتمام آثار ادبی

‌‌

اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود..



درخواست انتقال به متروکه

‌‌‌

○● قلمتان سبز و ماندگار●○

«مدیریت تالار ادبیات»
‌‌‌‌‌
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
"تو همیشه نزدیک‌تر از آن بودی که چشمِ شکاکم باور کند، حتی وقتی در دورترین نقطه‌ی نزدیک.
حضور تو نسیمی بود که بی‌وقفه در رگ‌های زمان می‌وزید و تمام لحظه‌هایم را به رقصِ خود می‌کشاند.
من اشکِ پنهان بودم و تو لبخندی که صبح سرد را گرم می‌کردی.

شاید همین تضادهاست که ما را مترادف هم کرده است."
 
آخرین ویرایش:
و تو...
نه فقط یک حضور بودی،که پناهِ شب‌های بی‌قرارم شدی.
چشم‌هایت، خانه‌ای بودند که هر بار گم می‌شدم، نشانه‌شان را از بر داشتم.
دست‌هایت قرار بود و صدایت شبیه لالایی‌های بی‌کلامی بود که بغض‌های پنهانم را بلد بود بفهمد.
در شلوغ‌ترین لحظه‌های زندگی، تو مثل یک سکوت مقدس آمدی...
و شدی امن‌ترین نقطه‌ی من، نه در جهان،
بلکه در دلِ خودم.
باوانم؛ جنس بودنت را برایم جنس ماندن معنا کن.
 
آخرین ویرایش:
صدای تو، رازِ پنهانی‌ست که با هر نفس به گوشم نجوا می‌شود؛ یک زمزمۀ آرامش‌بخش که دل خسته‌ام را از نو جان می‌بخشد.
وقتی می‌خوانی، زمان توقف می‌کند.
لحظه‌ها به احترام نوای تو سکوت اختیار می‌کنند.
و در آخر، می‌خواهم بدانی که صدایت،آرام‌ترین پناهگاهِ من است.
پناهگاهی که هر بار گوش جان می‌سپارم و
میان نت‌ها، “من” را دوباره می‌یابم.
 
آخرین ویرایش:
هنوز هم باور دارم که بعضی آدم‌ها، برای ماندن آفریده شده‌اند، مانند تو.
نمی‌دانم انتهای این خیابانِ پر پیچ‌ وخم به تو ختم می‌شود یا نه؟!
اما من، تمام مسیر را با عشقی که در قطره‌ قطره‌ی وجودم جاریست، می‌روم.
تمام مسیر، برایم لذت‌بخش است...
حتی اگر نایی برایم نماند.
 
آخرین ویرایش:
عادتم دادی به عطر تنت، به بوی خوش حضورت که همیشه در هوای اطرافم می‌پیچد.
نه مثل عطری که تنها بر لباس بماند، بلکه شبیه رد نفس کسی که حرفی نزده، اما هنوز گوشه‌ی هوا هست.
حالا دیگر هرجا که باشم؛ چه اتاقی خاموش و چه خیابانی شلوغ، یاد تو در فضا معلق است؛ انگار هوای نبودنت هم، بوی تو را یادش نرفته.
گاهی بی‌دلیل ایستاده‌ام، میان کاری نیمه‌کاره و ناگهان چیزی شبیه حضورت، از کنارم رد می‌شود.
نه صدا و نه تصویر، فقط یک رایحه‌ی آشنا که انگار می‌گوید: هنوز اینجایی، هرچند نباشی...
 
آخرین ویرایش:
می‌خواهم تمام روزهای نیامده را با بودنت معنا کنم، می‌خواهم خستگی‌هایت را از نگاهت بخوانم.
تو فقط باش…
من بلد شده‌ام دوست داشتنت را؛ مانند نفس کشیدن، نفس کشیدنی که بی‌آن نمی‌شود ادامه داد.
و اگر دنیا روزی رو به فراموشی رفت، من همان خاطره‌ای خواهم بود که در قلبت زنده می‌ماند، آرام و بی‌صدا،
مانند دوستت دارمی که همیشه هست... حتی اگر گفته نشود.
 
آخرین ویرایش:
دوستت دارم بی‌آنکه بخواهم تو را داشته باشم؛ فقط برای آن که بودنت، حتی از دور، آرامم می‌کند.
نه برای اینکه کنارم باشی، نه برای اینکه صدایم بزنی؛ فقط برای اینکه بدانی، جایی در این دنیا،
دلی هست که بی‌صدا با تپش‌های دلت هماهنگ است.
 
آخرین ویرایش:
تو پناهِ بی‌قید و شرطِ منی؛ نه شبیه سقف‌های سنگیِ خانه‌ها، نه مثل دیوارهایی که فقط آمده‌اند تا حبس کنند...
تو شبیهی به نسیمِ آرامِ کوهستانی بعد از طوفانی طولانی، به آغوشی که مرز نمی‌شناسد.
جایی برای تمام خستگی‌ها؛ برای زخم‌هایی که به رویشان لبخند زدم، برای بغض های میل شده به صرف دوری از اشک، برای تمام بریدن‌ها.
وقتی انگشت‌هایم دیگر توان چنگ زدن به امید را ندارند، وقتی طنابِ صبر پوسیده، و لبخندم از فرطِ تکرار، درد گرفته است؛
تو امن‌ترین نقطه‌ی جهانِ منی؛ نه چون همیشه هستی، بلکه چون وقتی نیستی، همه‌چیز می‌ریزد.
جهان بدون تو، فقط نقشه‌ای‌ست بی‌جهت؛ و من، مسافری گم‌ شده در دلِ مقصدهایی بی‌معنا.
 
آخرین ویرایش:
عقب
بالا پایین