در حال ویرایش دلنوشته سطرهایی برای هیچکس | زهرا سلطان‌زاده

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

زهرا سلطانزاده

ناظر اثـر
نویسنده نوقلـم
نوشته‌ها
نوشته‌ها
115
پسندها
پسندها
1,113
امتیازها
امتیازها
133
سکه
957
عنوان: سطرهایی برای هیچکس
نویسنده: زهرا سلطانزاده
سطح: برگزیده
مقدمه:
گاهی واژه‌ها نه برای مخاطبی خاص،
که برای خلأ نوشته می‌شوند.
نه برای کسی،
که برای آن «هیچ‌کس»ی که درون ماست...
همان که شب‌ها با صدای سکوت می‌لرزد،
همان که می‌نویسد تا فراموش نکند هنوز زنده است.
می‌نویسم،
نه برای پاسخ، نه برای هم‌دلی،
که برای آن لحظه‌هایی که بودن، شکل مبهمی از نبودن است.
اینجا،
در این امتداد خاموشِ واژه‌ها،
من با خودم حرف می‌زنم
و شاید...
با تویی که هیچ‌وقت وجود نداشتی،
اما همیشه بودی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
‌‌
•○°●‌| به نام خالق واژگان ‌|●°○•°

do.php



نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!

‌‌


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.
‌‌


قوانین تایپ دلنوشته


شما می‌توانید پس از 10 پست درخواست جلد بدهید.



درخواست جلد برای آثار

‌‌
پس از گذشت حداقل ۱۵ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.


درخواست نقد دلنوشته

‌‌

پس از 15 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.



درخواست تگ برای دلنوشته


همچنین پس از ارسال 20 پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود..


اعلام اتمام آثار ادبی

‌‌

اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود..



درخواست انتقال به متروکه

‌‌‌

○● قلمتان سبز و ماندگار●○

«مدیریت تالار ادبیات»
‌‌‌‌‌
 
نه نامی مانده،
نه خاطره‌ای که نشانی از تو داشته باشد…
فقط چند جمله‌ی نصفه‌نیمه،
که شب‌ها
بی‌صدا توی ذهنم تکرار می‌شوند…
من هنوز می‌نویسم،
برای کسی که نمی‌خواند،
نمی‌ماند،
و حتی… وجود ندارد.
دلنوشته‌ای بی‌گیرنده،
در پاکتی که هرگز
فرستاده نخواهد شد.

 
" گاهی آن‌قدر نبودن کسی را زندگی می‌کنی،
که بودنِ بقیه
به چشم نمی‌آید…
انگار سال‌هاست
در یک اتاق تاریک گیر افتاده‌ام،
با دیوارهایی که فقط صدای خودم را پس می‌دهند…
و نوشته‌هایی که برای هیچ‌کس نیست،
اما همیشه از تو می‌گویند.
کاش می‌شد یک‌بار
فریاد بزنم:
من هنوز منتظرم،
حتی اگر دیگر نیایی…
حتی اگر هیچ‌وقت نبوده‌ای."





 
رفت و گویی جهان، از جنبش ایستاد.
نه بانگی، نه وداعی؛ تنها سایه‌ای بود که از آستانه گذشت،
و پس از آن، روزها به هیأت شب درآمدند.
از آن دم که گامش بر خاک خاموشی نهاد،
نه مهتابی بر پنجره تابید، نه بادی پرده را لرزاند.
دل را فریبی نبود جز کوبه‌ی وهم،
که شب‌هنگام می‌کوبید و می‌گریخت.
خانه بی‌نفس گشت،
زمان پوسید و تقویم از شمار افتاد.
لباسش در کُنجی آویزان، همچنان منتظر،
لیک خالی، سرد، و بی‌صاحب.
صداش، همچون آبی که در کویر فرو رود، خاموش شد.
و نامش، در حافظه‌ی ل*ب‌ها خاک گرفت.
نه، او بازنگشت...
و زمین، از آن روز، اندکی خاموش‌تر می‌چرخد.
 
حرف می‌زنند،می‌خندند و می‌گذرند
و من
در ازدحامشان
گُم‌تر از همیشه‌ام...
انگار کسی مرا میان این‌ همه صدا،
فراموش کرده؛
کسی که باید نگاهم می‌کرد
و نمی‌کند…
صدام می‌زد و نمی‌زنه…
من
همچنان ایستاده‌ام،
میان آدم‌هایی که رد می‌شوند،
بی‌آنکه حتی
ردی از من در خاطرشان بماند.
 
همه چیزم را بخشیدم...
قلبی که هنوز می‌تپید،
چشمی که فقط او را می‌دید،
و روحی
که میان خواستن و نخواستنش
پوسید. او رفت،
و من ماندم
با خودی که دیگر هیچ شباهتی به من ندارد...
و سکوتم سایه‌ای شد بر دیوار تمام روزهایی
که به پای نیامدنش مُردم.
لبخندم را گذاشتم کنار قاب عکسی
که دیگر چشمانش، مرا نمی‌دیدند.
زمان گذشت، اما نه از من،
نه از دلتنگی‌هایی که شبیه زخم،
در خاطرم می‌زیستند.
من هنوز
در همان نقطه‌ای هستم
که "دوستت دارم" را
باور کرده بودم...
 
عشق واژه‌ی عجیبی‌ست...
چیزی میان نجات و نابودی.
شبیه طنابی‌ست که از هر دو سرش آتش گرفته،
و ما، در میانه‌اش ایستاده‌ایم،
با دستانی لرزان،
و دلی که نمی‌داند
باید رها کند یا بماند.
عشق، گاهی شبیه اعترافی‌ست
که دیر گفته می‌شود،
و گاهی مثل سکوتی‌ست
که همه چیز را فریاد می‌زند.
تو را می‌کشد
بی‌آنکه جنازه‌ات را زمین بگذارد.
آدم‌ها فکر می‌کنند عشق یعنی داشتن،
ولی بیشتر وقت‌ها، عشق یعنی
نظاره‌ کردن رفتن کسی
که برای ماندنش دعا کرده‌ای.
عشق، پایان ندارد،
اما ما تمام می‌شویم...
گاهی در آغو*ش کسی که نمی‌فهمد،
و گاهی در خاطره‌ی کسی که دیگر نیست.
و تلخی‌اش این‌جاست:
که بعد از عشق،
نه خودت را می‌شناسی
نه جهان را...
فقط یاد می‌گیری
چطور با قلبی که نیمه‌جان مانده
لبخند بزنی
و وانمود کنی که زنده‌ای...
 
دریا فقط موج نیست…
یه نسخه‌ی بی‌پاسخ از دلتنگی‌های ماست، پیچیده در سکوت...
دریا فقط موج نداره…
یه آرشیو خاموشه از حرفایی که هیچ‌وقت گفته نشدن.
مثل ما…
که سکوت‌مون پر از حرف بود، اما کسی نخواست بفهمه.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا پایین